به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

هر کس که تقرب ز وصال تو نجوید

واندر ره ادراک جمال تو نپوید

فردا که شب وعده دیدار سر آید

رهبر نبود سوی تو چندان که نجوید

فردا که تو در گلشن فردوس خرامی

طوبی، ادب آنست، که در راه نروید

شک نیست که چرخ از پی صد دور بیاید

مهر تو ز هر ذره خاکم که ببوید

فریاد ز غوغای رقیبان که نمانند

تا با تو کسی درد دل خویش بگوید

دیدار حرام است کسی را که چو خسرو

از دیده به خون دل خود دست بشوید

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:05 PM

کجا بودی، بگو، ای سرو آزاد؟

که رویت دیدم و اقبال رو داد

به هر جانب همی رفتم ز مستی

که ناگه چشم مستت بر من افتاد

لبت همشیره شد با جان شیرین

بدانگونه که عشق و فتنه همزاد

مگردان روی، گر چه من خرابم

که بوده ست این خرابه وقتی آباد

بگردان روی از من، گر توانی

که من پا بستم و تو مرغ آزاد

تو نازک چون ز افغانم نرنجی

که از فریاد کوه آید به فریاد

نصیحت گو، تو درد من ندانی

که من در بسملم، تو مرغ آزاد

بدم چندین، چو خاکستر شد این دل

که گرما خوردگان را خوش بود باد

چو با جان خواست رفتن یادش، ای دل

رها کن تا بمیرم هم درین یاد

به کویش خاک شد بیچاره خسرو

فدای خاک پای آن صنم باد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:05 PM

آن را که غمی باشد و گفتن نتواند

شب تا به سحر نالد و خفتن نتواند

از ما بشنو قصه ما، ورنه چه حاصل؟

پیغام که باد آرد و گفتن نتواند

بی بوی وصالت نگشاید دل تنگم

بی باد صبا غنچه شگفتن نتواند

از اشک زدم آب همه کوی تو تا باد

خاشاک سر کوی تو رفتن نتواند

شوریده تواند که کند ترک سر خویش

ترک سر کوی تو گرفتن نتواند

اندر دل ما عکس رخ خوب تو پیداست

زآیینه کسی چهره نهفتن نتواند

جوینده چه سهل است که بر خود نکند سهل

فرهاد چو خسرو ره رفتن نتواند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:05 PM

من سرو ندیدم که به بالای تو ماند

بالای تو سروی ست که گل می شکفاند

بگذار که این عاشق دلسوخته بی تو

یک لحظه نماند که به یک جای نماند

ترسم که به کام دل دشمن بنشینم

با آنکه فلک با تو به کامم بنشاند

فریاد که از تشنگیم جان به لب آمد

کس نیست که آبی به لب تشنه رساند

فریاد که بیداد ز حد بردی و از تو

فریادرسی نیست که دادم بستاند

دیوانه در سلسله، گر بوی تو یابد

دیوانه شود، سلسله در هم گسلاند

وقت است که بیدار شود دیده بختم

وز چنگ غم و درد و عذابم برهاند

آسان شود این مشکل درویش تو امشب

کاحوال جهان جمله به یک حال نماند

ما بنده خسرو که به سختی بنهد دل

هم عاقبتش بخت به مقصود رساند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:05 PM

جایی گذرت، ای بت چالاک، نیفتد

کز هر طرفی در جگری چاک نیفتد

در عرصه بستان جهان، سرو قباپوش

خیزد بسی، اما چو تو چالاک نیفتد

گر در ته پای تو نخواهد که کند فرش

نور مه و خورشید بر افلاک نیفتد

خون ریز ز عشاق و فگن لعل بساطی

تا سایه بالای تو بر خاک نیفتد

هر بار میا پیش من خسته بیدل

تا این دل بدبخت به تاباک نیفتد

خواهم که ز سر خیزم و در پای تو افتم

جان باز چو من عاشق بی باک نیفتد

ای شوخ، مکن لاغ که خوش کرد ترا عشق

شعله ز پی لاغ به خاشاک نیفتد

رحمت مکن، ار گریه کند عاشق بد چشم

کز دیده ناپاک در پاک نیفتد

خوش می گذری بی خبر از گریه خسرو

هشدار کت آه دل غمناک نیفتد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:05 PM

یارم چو به خنده شکر بسته گشاید

وای آنکه به سویش نظر بسته گشاید

مردیم به کویش، گهی آن نرگس پر خواب

بر ما چه شود، گر بصر بسته گشاید

آن کس که کمر بسته به خون همه شهری ست

در کلبه ما کی کمر بسته گشاید

گر من به چمن ناله کنم، غنچه ازان درد

هرگز نتواند که سربسته گشاید

بندی در خود بر من و حلقه نزنم، زانک

آن بخت ندارم که در بسته گشاید

از خار ببندد گذر چشم و ندانم

جز تو دگری کاین گذر بسته گشاید

از گریه جگر بست دلم اهل دلی کو؟

کز چهره خسرو جگر بسته گشاید

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 12:58 PM

دل نیست که در وی غم دلدار نگنجد

سندان بود آن دل که در او یار نگنجد

در دل چو بود عشق، نگنجد خرد و عقل

در مجلس خاص ملک اغیار نگنجد

آن را سخن عشق رسد کو به دل از دوست

صد تیر بلا گنجد و آزار نگنجد

جانا، به دل تنگ من اندوه تو بسیار

در گنجد و صبر اندک و بسیار نگنجد

گفتی که غم دیده و دل خور، مگری زار

خویشی دل و دیده درین کار نگنجد

گر حسن فروشی به دگر جلوه برون آی

تا در همه بازار خریدار نگنجد

خواهیم که نقلی ز دهان تو بخواهیم

بیهوده چه گوییم، چو گفتار نگنجد

دیوار و درت در دل من خانه گرفتند

هر چند که در دل در و دیوار نگنجد

کوشد که رهد خسرو بیدل ز غمت، لیک

با حکم قضا حیله و هنجار نگنجد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 12:58 PM

چون مرغ سحر از غم گلزار بنالد

از غم دل دیوانه من زار بنالد

هر گه که به گوشش برسد ناله زارم

بر درد من سوخته دل زار بنالد

بر سوزش من جان زن و مرد بسوزد

وز ناله زارم در و دیوار بنالد

ای آنکه ز دردت خبری نیست، مکن عیب

گر سوخته ای از دل افگار بنالد

خسرو، اگر از درد بنالد، چه توان گفت؟

عیبی نتوان کرد که بیمار بنالد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 12:58 PM

 

رویی که تو داری گل سیراب ندارد

شیرینی لعلت شکر ناب ندارد

قدی که تو داری نبود سرو روان را

چون زلف تو چین سنبل پر تاب ندارد

در خواب توان دید خیال رخ خوبت

اما چه کنم، دیده من خواب ندارد

زان لحظه که زاهد خم ابروی ترا دید

پروای نماز و سر محراب ندارد

خسرو به خیال و لعل تو شب و روز

جز فلک لب کشت و می ناب ندارد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 12:58 PM

دیوانه دلم زلف پریشان که دارد

جانم شکن طره پیچان که دارد

شبهاست که رفته ست ز من خواب و ندانم

کان خواب مرا غمزه فتان که دارد

خالی ست به کنج لب خونخواره او، وای

کان داغ برای دل بریان که دارد

خلقی به سر کوی وی، از شوق بمردند

آن مست شبانه خبر از جان که دارد

هر صبح رود هوش من خسته و یارب

این باد گذر بر سر بستان که دارد

در خانه دل آمد و بیرون نرود هیچ

زین ترک بپرسید که فرمان که دارد

یک شهر پر از فتنه و تو بی خبر، آری

کافر صفتان را غم ایمان که دارد

بیچاره دلم این جگر سوخته کز تست

نزد که برد، پیش نمکدان که دارد

این سر که لگدکوب تو شد، گر تو نخواهی

خسرو چه کند در ره جولان که دارد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 12:58 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4381902
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث