به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای هم نفسان، یک نفسم باز گذارید

دست از من دیوانه سرگشته بدارید

بی نام ونشانم به خرابات ببخشید

بیگانه ز خویشم، بر خویشم بگذارید

یا معتکفم بر سر سجاده نشانید

یا مست و خرابم به در میکده آرید

گر زانکه صلاح از من آشفته بجویند

در خانه کنید و در خمار برآرید

دست من و دامان شما جمله رقیبان

گر دامن معشوق به دستم بسپارید

در عشق علم گردم و در مذهب عشاق

منصور شوم، گر به سر دار برآرید

وقت است، اگر خسرو مسکین گدا را

از خیل گدایان در خویش شمارید

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 3:26 PM

دل رفت به سوی تو، همان سوی که شد ماند

جان کرد به ره حمله و آن نیز برون ماند

از کوی تو باز آمد و بر آتش دل سوخت

هر نامه صبری که ازین پیش دلم خواند

اندر دلم این بود که بگذشت همه عمر

وین دیده نثاری به ته پای تو افشاند

آب از جگرم خورد و برم نیز جگر داد

بالات نهالی که در آب و گل ما شاند

پرسند عزیزان و نخوانم بر خود، ازانک

کس بر جگر سوخته مهمان نتوان ماند

آن یار به دل در شد و تن خدمت او کرد

بستند در دل، خرد و هوش برون ماند

کردیم بحل نرگس بازنده او را

خسرو همه هستی که به یک داد لبش خواند

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 3:26 PM

ای زلف تو دام دل دانا و خردمند

دشوار جهد دل که در افتاد درین بند

اندر دل من بود نهالی ز صبوری

بادی بوزید از تو و از بیخ برافگند

بودیم خردمند، که زد عشق تو بر ما

دیوانگی آورد و نماندیم خردمند

شیرینست دروغ تو، ز هم ارچه زنی لاغ

حلوا نتوان خورد ازینسان که تو سوگند

ای باد، بجنبان سر آن زلف و ببخشای

بر حال پریشان پریشان شده ای چند

در آرزوی یک سخن تلخ بمردم

روزی نشد از دولت آن لعل شکر خند

اصحاب هوس چاشنی عشق، چه دانند؟

لذت ندهد تشنه می را شکر و قند

بگذار که بیرون رود از پرده دل راز

کاین پرده نمانده ست کنون قابل پیوند

هرگز نرود نقش رخت از دل خسرو

زان گونه که از ران سگان داغ خداوند

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 3:26 PM

باد آمد و زان سرو خرامان خبر آورد

در کالبد سوخته، جانی دگر آورد

امروز هم از اول صبحم سر مستی ست

این بوی که بوده ست که باد سحر آورد؟

صد منت باد است برین دیده کزان راه

من سرمه طلب کردم و او خاک در آورد

هرگز نرود از دل من گریه شب

کش در ته پهلو شد و از خواب در آمد

ای دیده، فرو ریز هر آن آب که داری

کین آتش اندوه ز من دود برآورد

من آب طلب کردم ازین دیده درین سوز

او خود همه پرکاله خون جگر آورد

هان، ای دل عاصی، چه شود حال تو کاینک

سلطان به غزا آمده بر جان حشر آورد

یارب، چه شد او، در تن نالان که جا کرد؟

آن جان برون رفته که در جان سقر آورد

زان مرغ که شب ناله همی کرد، بپرسید

جایی گل خندان مرا در نظر آورد

خون من دل سوخته در گردن قاصد

کان نامه که آورد از او دیرتر آورد

خسرو نگهش دار که اکسیر حیات است

گردی که صبا دوش ازان رهگذر آورد

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 3:26 PM

یک خنده بزن، زان لب لعل شکرآلود

بر عاشق مسکین که رخ از خون تر آلود

یک شب ز برای دل من محرم من باش

بشنو ز دلم چند حدیث جگر آلود

مانا که بپرسی ز دل من که چه کردی؟

در کوی تو کز خون همه دیوار و در آلود

جانها که گرفتار لبت گشت چه دانی؟

پرواز مجو از مگسان شکر آلود

عاشق که بمیرد ز رخ زرد چه خیزد؟

عشق است دروغش که مسی را به زر آلود

نزل غم تو باد حرامم به فراغت

گر چشم دلم هیچ گه از خواب و خور آلود

آسوده به خاک درت، اینک سر خسرو

زان صندل راحت که برین درد سر آلود

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 3:26 PM

باد آمد و بویی زنگارم نرسانید

پنهان سخنی از لب یارم نرسانید

فریاد من خسته رسانید به کویش

فریاد که در گوش نگارم نرسانید

افسوس که بگذشت همه عمر به افسوس

بخت آرزوی دل به کنارم نرسانید

ایام جوانی به سر زلف بتان شد

اقبال به سر رشته کارم نرسانید

چون بلبل دی با نفس سرد بمردم

ایام به گلهای بهارم نرسانید

چه سود ازین لاف عیاری که سیاست

سر بر شرف کنگر دارم نرسانید

گفتم که خوردم تیری و ایمن شوم، آن نیز

آن کافر دیوانه سوارم نرسانید

مشتاق ملک خاک شدم بر در دهلیز

دولت به سراپرده یارم نرسانید

صد شربت خون داد به خسرو ز غم عشق

یک جرعه می وقت خمارم نرسانید

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 3:26 PM

بویی ز سر زلف نگارین به من آرید

یک تار ازان طره مشکین به من آرید

مخمورم و جانم به سوی می نگران است

آن باده که در داد نخستین به من آرید

خواهید که از خاک برآیم پس صد سال

از میکده بوی می رنگین به من آرید

هر گه که غمی گشت پدید از دل، گفتم

غم را نخورد جز دل غمگین به من آرید

جان می سپرد از غم هجران تو خسرو

روزی خبر عاشق مسکین به من آرید

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 3:26 PM

ای کز رخ تو دیده، همه جان و جهان دید

در حیرت آنم که ترا چون بتوان دید

با قد تو بلبل سخن سرو همی گفت

آن دید گل سوری و در سرو روان دید

بیچاره دلم در شکن زلف تو خون شد

آری، چه کند، مصلحت وقت در آن دید

جان از شکر وصل تو بی بهره نمانده ست

زیرا که در آن خوردن زهری به گمان دید

ما را به دهانت نرسد دست، خوش آنکس

کز چاشنی لعل تو دستی به دهان دید

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 3:25 PM

 

هندوی مرا کشتن ترکانه ببیند

زو سینه من چون بت و بت خانه ببینید

گه خشم و گهی عشوه و گه شوخی و گه ناز

بدمستی آن نرگس مستانه ببینید

آباد بر آن بت، نکنم زو گله، لیکن

لب تا جگرم زو همه پروانه ببینید

خونهاست گره بسته به چشم من ازان خاک

این خوشه برم می دهد، آن دانه ببینید

ای سیمبرانی که شمارید گدایم

از قطب زمان بخشش شاهانه ببینید

خسرو نکند جز سخن آن لب شیرین

شیرینی این گفته و افسانه ببینید

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 3:25 PM

صد جان به یکی دانگ به بازار فروشند

خوبان به دل و جان ز چه رخسار فروشند؟

جان می کشدش سوی خود و دل به سوی خویش

بر دست گر این هر دو خریدار فروشند

با آنکه ستانیم به صد جان مکن آخر

نی اشکنه، ای دوست، به خروار فروشند

با غمزه بگو کز دگران پیشترش کش

یاران به محلی که بود یار فروشند

این دل چو ز سودای تو افتاد به بازار

آنجا طلب این جیفه که مردار فروشند

نایند به بازار بتان اهل سلامت

کانجا همه خوبان و دل افگار فروشند

باری سخن عاشقی از بهر چه گویند؟

آنان که چو خسرو همه گفتار فروشند

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 3:25 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4380984
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث