به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بنده را با تو دوستداری خوست

گر چه تو بنده را نداری دوست

آن نه چشمی ست کز کرشمه ناز

دیده را هر نظر که هست در اوست

گرد ابروی تست جای نماز

باز در چشم بنده آب وضوست

با من از زلف تو بد است، چه باک؟

هر چه بد نیست، روی تو نیکوست

فتنه چشم تو نمی خسپد

زانکش از غمزه خار در پهلوست

چون تو بر لب نمی نهد لب را

شکر اندر لب تو تو بر توست

وصف زلف تو کرد خسرو، از آنست

که ز لطفش همه جهان خوشبوست

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:38 PM

گل ز رخساره تو بی آب است

مه ز نظاره تو بیتاب است

مژه های کژ دلاویزت

کجه های دکان قصاب است

با خیال تو مردم چشمم

گاه هم خانه گاه هم خواب است

امشبی کامدی به خانه من

شمع را می کشم که مهتاب است

گر گذاری ببوسم ابرویت

بهر تعظیم را که محراب است

ای دل خسته، غرق خون از تو

همچو هسته میان عناب است

غرق شد ز آشناییت خسرو

زانکش از دیده تا به لب آب است

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:38 PM

هر که روی تو دید جان دانست

لب شیرینت، را همان دانست

حسن تو عالمی بخواهد سوخت

هم در آغاز می توان دانست

نرخ کردی به بوسه ای جانی

بنده بخرید و رایگان دانست

ذقنت چه نمود و دل به خیال

بوسه ای زد، مگر دهان دانست

دل ز هجر تو بس که تنگ آمد

مرگ را عمر جاودان دانست

دی به کویت تن ضعیف مرا

زاغ بربود و استخوان دانست

غمزه تو زبان کشید ز من

که مرا نیک بی زبانی دانست

کرد بر من دلت به نادانی

هر چه از جور بیکران دانست

پیش ازین غم نبود خسرو را

غم که دانست این زمان دانست

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:38 PM

ترک من دی سخن به ره می گفت

هر که رویش بدید، مه می گفت

او همی رفت وخلق در عقبش

وحده لاشریک له می گفت

دل به صد حیله می گریخت ز عشق

دل سخن از درون چه می گفت

غلغلی می شنیدم از دهنش

دیده از خویش صد گنه می گفت

دل خطش را زوال جان می خواند

نیم شب را زوالگه می گفت

گفتمش تیر می زنی بر دل

خنده می زد به ناز و نه می گفت

خسرو از دور همچو مدهوشان

نظری می فگند و وه می گفت

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:38 PM

آنچه بر جان من ز غم رفته ست

همه از دست آن صنم رفته ست

می نویسد به خون من تعویذ

چه توان کرد، چون قلم رفته ست

پای در ره نهاد و مهر گذاشت

زانکه در راه مهر کم رفته ست

به ستم می رود ز من، یا رب

برکسی هرگز این ستم رفته ست؟

جان به دنبال او روان کردم

گر نیاید، حیات هم رفته ست

خسروا، با شب فراق بساز

کافتاب تو در عدم رفته ست

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:38 PM

ترک مستم که قصد ایمان داشت

چشم او میل غارت جان داشت

خون من چون شراب می جوشد

وز دلم هم کباب بریان داشت

دیده در می فشاند در دامن

گوییا آستین مرجان داشت

در باغ بهشت بگشادند

باد گویی کلید رضوان داشت

غنچه دیدم که از نسیم صبا

همچو من دست در گریبان داشت

رازم از پرده برملا افتاد

چند شاید به صبر پنهان داشت

خسروا، ترک جان بباید گفت

که به یک دل دو دوست نتوان داشت

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:38 PM

از رخت ارغوان نمودار است

وز رخم زعفران نمودار است

نقش سودا که هست بر جانم

لب و خطش ازان نمودار است

آن ستاره که ریخت مژگانم

از زمین آسمان نمودار است

ز آتش و دود و شعله دوزخ

سینه عاشقان نمودار است

نرگس ناتوان جادویت

از فریب جهان نمودار است

سر زلفت ز دود دل نقشی ست

لب لعلت ز جان نمودار است

دیدم از توتیای بینایی

خاک آن آستان نمودار است

لاله زار و سرشک خسرو بین

از بهار و خزان نمودار است

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:38 PM

روی نیکوی تو ز مه کم نیست

جز ترا نیکویی مسلم نیست

دهنت ذره و کم از ذره است

رخ ز خورشید ذره ای کم نیست

بی دهانی و ملک خوبی را

چون سلیمان شدی که خاتم نیست

نسبتی هست در دهان تو، لیک

در میان تو نسبتی هم نیست

چشم من خاک جسم من تر کرد

گر چه یک قطره هم در او نم نیست

گر جهانی غم است در دل من

چون تو اندر دل منی غم نیست

تازه کن جان خسرو از غم خویش

کاین جراحت سزای مرهم نیست

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:38 PM

سرو را با قد تو هستی نیست

میلش الا به سوی پستی نیست

در دهان و میانت می بینم

نیستی هست، لیک هستی نیست

گاه گاهم به قبله بودی روی

تا تو در پیش من نشستی، نیست

زهد با عشق در نیامیزد

بت پرستی خداپرستی نیست

برگ صبری که پیش از اینم بود

سرو من تا تو برشکستی، نیست

تا ترا دست جور بر سر ماست

کار ما جز که زیردستی نیست

مستی گفتی ز عشق خسرو را

عشق دیوانگی ست، مستی نیست

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:38 PM

یار ما دل ز دوستان برداشت

مهر دیرینه از میان برداشت

من نخواهم کشید هر چه کند

دل که از وی نمی توان برداشت

دی به تندی بلند کرد ابرو

از پی کشتنم کمان برداشت

خواستم جان به عذر پیش برم

هجر خود رفت و پیش ازان برداشت

عهد کردم که درد دل نکنم

درد دل مهر از زبان برداشت

در دل او نکرد کار، ار چه

سنگ از افغان من، فغان برداشت

چشم او هیچ کم نخواهد شد

دل بیامد، مرا ز جان برداشت

رفتم امروز تا نخواهد کشت

سر نخواهم ز آستان برداشت

ترک سودای خام کن، خسرو

که وفا رخت ازین دکان برداشت

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:38 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4398898
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث