به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

تا دل ز توام به غم نشسته

جان در گذر عدم نشسته

بر خاک در تو من مقیم

مانند سگ حرم نشسته

هر کس که بدید حسن رویت

در خانه زهد کم نشسته

آن خط غبار بر عذارت

چون هندوی پشت خم نشسته

هستم به رقیب ناکس، ای دوست

چون خار به گل دژم نشسته

مهر از هوش رخ تو هر شب

تا وقت سحر به غم نشسته

از دولت وصل تست خسرو

بر مسند و تخت جم نشسته

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:28 PM

در خون منم، ای صنم، نشسته

وز عشق تو در الم نشسته

مانند تو دلبری به خوبی

در ملکت حسن کم نشسته

آن ابروی شوخ دلربایت

بگرفته دل و به خم نشسته

هر کس به مقام و منزل خویش

در کوی تو چون سگم نشسته

ای صوفی بی صفا به محراب

چون مردم بی ندم نشسته

خسرو به حریم عشق فارغ

از زمزم و از حرم نشسته

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:28 PM

چو بنمایی رخ گلنار گونه

گل اندر خار غلتد خار گونه

همیشه چشم تو مست است، جانا

ولی در دلبری هشیار گونه

شفا حاصل نشد درد دلم را

مگر زان نرگش بیمار گونه

خرد در صدر دیوانخانه عشق

همی گردد دل بیکار گونه

چه غم، اینک پی تو می گذارم

نفس پیمودن مکار گونه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:28 PM

گشادم دیده روی تو ناگه

به جانم در شدی ناکرده آگه

اگر گویم که از جورت کنم آه

زنی فی الحال تیغ و گوییم وه

قدت شاخ انار و روی تو نار

تعالی الله از آن قد اناره

اگر پرتو زند خورشید رویت

بسوزد مه درون هفت خرگه

مکن با چشم خود نرگس مقابل

کسی آیینه ننهد پیش امقه

صفا از روی او برد آینه، به

بنامیزد زهی دخل موجه

بگریم هر سحر بر یاد رویت

که باران خوش بود اندر سحرگه

به گفت خسرو ار خط موی معنی

مسلسل کرد اعزالله شانه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:28 PM

دلم در عشق جانان گشته پاره

دل است آن شوخ را یا سنگ خاره

شبانگاه تو بر مه پاره آمد

مرا در دل غم آن ماه پاره

کنار خود نمی بینم ز گریه

که نتوان دید دریا را کناره

چو بگشادم به گریه چشم دربار

گشاد ابرو، پدپد آمد ستاره

دو بوسم داد دوش و تا به امروز

خرابم زان شراب مست کاره

من و مستی و بدنامی و زین پس

سگان رسوا و طفلان در نظاره

به عشقم چاره فرمایند یاران

ولی با یار بی فرمان چه چاره

نگارا، بگسلان سر رشته خود

که نتوان دوخت این دلهای پاره

اگر خون خورد خواهی، شیوه بگذار

که خسرو نیست طفل شیرخواره

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:28 PM

نسیم زلف بر دست صبا ده

مرا خون، غیر را مشک ختا ده

بسی کس چشم می دارند لطفت

مرا خاک و کسان را توتیا ده

از آن می کت چو خون من حلال است

پیاله خود خور و شربت به ما ده

بکش از یک نظر، چون کشته گردم

یکی دیگر بیفگن، خونبها ده

به حکم خط خویش، ای آیت حسن

همه فتوی به خون آر و مرا ده

دلیری می کند در دیدنت خلق

به دست غمزه شمشیر بلا ده

مرا صد پاره کن بر چشم بیمار

غلیواژان و زاغان را صلا ده

چو خاکستر شوم از سوز عشقت

به دست خویش بر باد صبا ده

به صد تعویذ جان دردم نشد به

به یک دشنام خسرو را دوا ده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:28 PM

 

ای رفته و ترک من بدنام گرفته

وز دست وفای دگران جام گرفته

باز آمده ای تا بنمایی و بسوزی

در سوز میاور دل آرام گرفته

خونم مخور، ای دوست، که این باده غم آرد

چون دید توان آن رخ گلفام گرفته؟

دزدان دل ار شاه بگوید که بگیرند

من گیرم هر موی ترا نام گرفته

دشنام مرا گفته بدی دوش، همه شب

من لذت آن گفتن دشنام گرفته

از پیش مران بنده دیرینه خود را

گر دل شدت، ای کافر خودکام گرفته

من دوزخی عقل و بسا دوزخی عشق

گو صد چو من سوخته را خام گرفته

ای گل، چه زنی خنده ز نالیدن خسرو

کازرده بود بلبل در دام گرفته

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:28 PM

دلی دارم ز هجران پاره پاره

جگر هم گشته پنهان پاره پاره

بیا کت بینم و همچون سپندی

بر آتش افگنم جان پاره پاره

چه خوش حالی که گردم گرد کویت

دلی پر خون، گریبان پاره پاره

به کویت کرده ام شب گریه خون

جگر اینک به دامان پاره پاره

ز پیوندت نخواهد شد جدا دل

کنیش ار خود به پیکان پاره پاره

به صد خونابه ایمان در دل آویخت

مکن، ای نامسلمان، پاره پاره

لبت گر خورد خونم، گر دهد دست

کند خسرو به دندان پاره پاره

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:28 PM

ای جان، چو سخن گویم مستانه و رندانه

سرمستم و لایعقل زان نرگش مستانه

پرسد ز سرشک خون جانم ز غمت، آری

پر گشته مرا آخر در عشق تو پیمانه

ای دوست، سر زلفت در سینه من بگشا

زنجیر نه این در را، سرهاست درین خانه

با عشق دو چشمش چون رفتی ز پی کویش

خسرو، تو رهی رفتی رندانه و یارانه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:28 PM

تو دور افتاده از ما و نگنجد شوق در نامه

بیا کز دست تو هم پیش تو پاره کنم جامه

ترا خال بلاپرور چو نقطه بر رخ چون مه

مرا داغت به پیشانی چو عنوان بر سر نامه

هزاران نامه تر کردم به خون آخر چه گم گشتی

اگر تو بیوفا راتر شدی روزی سر خامه

ز خونریز تو هم در سایه زلف تو آویزم

رقیبت گر بخواهد کشت باری اندر آن شامه

من از جان خاستم، تو خوی بد بگذار جان من

که مردن خوش بود از دست چون تو شوخ خودکامه

ز آه خویشتن یک سینه بی آتش نمی بینم

ببین دیوانه خود را که چون گرم است هنگامه

همه شب خون خوردم با دل، ندارم عقل را محرم

که هست این شربت خاصان نگنجد در دل عامه

به چندین نیش هر چشمی ز چشم خسروت رفتی

پسندت نیست آخر بر یکی خارم دو بادامه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4304142
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث