به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ز آنگهی که دل من به سوی یار من است

زهی دراز که شبهای انتظار من است

ز من نماند نشان و دلم به زلف تو ماند

به گوش داری، جانا، که یادگار من است

مگر تو خود کنی این لطف، ورنه می دانم

که آن جمال نه در خورد روزگار من است

مرا به مستی معذور دار، ای هشیار

که این زمام نه در دست اختیار من است

چو لاله غرق به خونم، چو گل گریبان چاک

زهی شکفته که امسال نوبهار من است

هزار بار همی گفتم، ای دل بدخوی

که عشق بازی با نیکوان کار من است

نشان خاک ستم کشته ایست در ره عشق

هر آن غبار که بر دامن نگار من است

به تیغ در حق خسرو حق جفا بگذار

خدای خیر دهادش که حق گزار من است

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:12 PM

ز بس که گوش جهانی پر از فغان من است

به شهر بر سر هر کوی داستان من است

ز بیدلی، اگرم جان رود، عجب نبود

چو دل نمی دهدم آنکه دلستان من است

دعای عمر کنندم، ولی قبول مباد

مرا چو زنده نمی خواهد آنکه جان من است

ز زخم چابک هجران دمی رسم به عدم

اگر نه پنجه امید در عنان من است

چو شمع سوختم، ار نام گفتمش همه شب

مرا زبانه آتش همین زبان من است

میان جان و تنم دوری افتد و ترسم

ز دوریی که میان تو و میان من است

تو در میان من از جان خسته تنگ میا

که یک دو روز درین خانه میهمان من است

مبین گدایی من بر درت که در همت

توانگرم که غمت گنج شایگان من است

درون من همه شب چون چراغ می سوزد

مگر فتیله آن مغز استخوان من است

تو زان من نشوی، گر چه بخت آنم نیست

همین بس ست که گویی که خسرو آن من است

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:12 PM

گیرم که نیست پرسش آزادگان فنت

کم زانکه گاه آگهیی باشد از منت

خورشیدوار یک نظری کن که بر درند

سرگشته صد هزار چو ذرات روزنت

ترکی و بهر رزم زره نیست حاجتت

بس باشد آب دیده عشاق جوشتت

تو دانی و کسان، بحلت باد خون من

باری ز بار من بود آزاد گردنت

افتادگان که بر سر کویت شدند خاک

دامن کشان مرو که نگیرند دامنت

تو آفتاب حسنی و من در شب فراق

وین تیره روزیم شده چون روز روشنت

مردم ازین هوس که چو جان در برت کشم

کز جانست زنده هر کس و جان من از تنت

پیکان درون دل مکن، ای پندگو، زیان

نی خار پاست اینکه برآید به سوزنت

بهر خدای چهره ز نامحرمان بپوش

خسرو بس است بلبل نالان به گلشنت

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:11 PM

من کیستم که این غم تو با چو من کسی ست

طوفان آتشی چه به دنباله خسی ست

خود را ببین در آینه و انصاف ما بده

کز چون تویی جدا شدن اندازه کسی ست

گر زانکه باد هجر مرا برد همچو خس

زینسان به خاک کوی تو خاشاک و خس بسی است

ای باد، چون رسد همه را زو زکوة حسن

یادش دهی که از همه وامانده واپسی ست

آنجا که دوست جلوه طاووس می کند

هر پشه پیش دیده عشاق کرکسی ست

چون گویمش به روی که از نسبت است دور

خط عذار او چو گلیمی بر اطلسی ست

بی سرو خود چه جای گلستانست، خسروا

باغ و بهار بی رخ معشوق مجسی ست

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:11 PM

ای آفتاب تافته از روی انورت

وی کوفته نبات ز لعل چو شکرت

شکل صنوبر قد تو چون پدید شد

بشکفت سرو از قد همچون صنوبرت

خواهد که بوی تو بکشد باد صبح، اگر

باید نسیمی از سر زلف معنبرت

موی تو سر به سر همه مشک است و هر دمی

از نافه پوست باز کند مشک اذفرت

ای کوه حلم،حلم ترا چون بدید کوه

بی سنگ شد ز غیرت ذات موقرت

تاصیبت گوهر تو به دست صدف فتاد

دریا تمام آب شد از شرم گوهرت

سرگشته اند خاک تراخسروان دهر

زان خاک گشت خسرو بیچاره بر درت

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:11 PM

آن خط پر بلا که در آغاز رستن است

با او چه فتنه ها که در انبار رستن است

ساکن تری که می دمد آن سبزه بر گلت

نی کاهلی که سبزه ات از باز رستن است

آغاز خط به ما منما و مکش، ازانک

هر آفتی که هست، در آغاز رستن است

با ما روا مدار که آید برون ز پوست

آن دشمن کشنده که بر ساز رستن است

ترسم که راز خسرو از این دل برون دمد

خط با لبت نهفته که در راز رستن است

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:11 PM

از عشق اگر دلت چو کبابی به تابه ایست

دل باشد ار ز نرخ کبابت کبابه ایست

هر دل که در تنی به هوایی مقید است

دل نیست آن که شاهدی اندر نقابه ایست

ناخوش تر است بوی تو هر چند کز غرور

بر گلخنت ز مشک و ز عنبر گلابه ایست

ای آنکه آب خوش خوری از تشنگی فسق

باقی ز آبخورد تو بانگ شرابه ایست

وه وه که تا بلند کنی ز اطلس فلک

در پای آن بلند قدم پای تابه ایست

رهبر ز شوق گیر که جایی رسی، از آنک

دنیاست غول رهزن و عالم خرابه ایست

در زنده عیب زنده دلان نیست خود به نقص

در آب خضر، اگر چه گلش آفتابه ایست

از شیشه سپهر طلب می که در صفت

بر وی فرشته هم چو مگس بر قرابه ایست

خسرو کجات صورت معنی دهد جمال

ز آیینه دلی که سیه همچو تابه ایست

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:11 PM

گر باغ پر شکوفه و گلزار خرم است

ما را چه سود، چون دل ما بسته غم است

چون باد صبح کرد غم آباد کاینات

بسیار جسته ایم، دلی شادمان کم است

جز سیل غم نبارد ازین سقف نیلگون

مسکین کسی که ساکن این سبز طارم است

جز خون دل مدام نباشد شراب او

هر جا یکی فقیر در اطراف عالم است

اهل تمیز خوار و حقیرند نزد خلق

جاهل به نزد خویش به غایت مسلم است

چشم طرب چگونه توان داشتن ز چرخ

کاین خیره گرد نیز ز اصحاب ماتم است

زابنای روزگار وفایی ندید کس

رحمت بر آن کسی که به ایشان نه همدم است

حقا که یک پیاله دردی و پای خم

خوشتر بسی ز جام و سراپرده جم است

خسرو، برو، به کنج قناعت قرار گیر

می نوش و سر متاب ز یاری که محرم است

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:11 PM

یارب، که این درخت گل از بوستان کیست

وین غنچه شکر شکن از نقلدان کیست

باز آن پسر که می گذرد از کدام کوست

باز آن بلا که می رسد از بهر جان کیست

از خون نشان تازه همی بینمش به لب

تا خود که بازگشته و آن خود نشان کیست

می گفت دی که بر من آواره برگذشت

کافگار کرد پای من این استخوان کیست

شب ناله ام شنید و بپرسید از رقیب

من شب نخفته ام، همه شب این فغان کیست

خون می رود ز دیده و جان می رود ز تن

آن زخمها ز غمزه نامهربان کیست

این سوزشی که در دل آواره من است

داغ کسی ست، لیک ندانم از آن کیست

ای باد، اگر برای من آورده ای پیام

بار دگر بگو به خدا از زبان کیست

جانا، اگر شبی دهنت بر دهن نهم

خود را به خواب ساز و مگو کاین دهان کیست

بیدار از آنست مه که به شب پاسبان تست

خسرو که خواب می نکند پاسبان کیست

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:11 PM

لعل لبت به چاشنی از انگبین به است

رشک رخت به نازکی از یاسمین به است

وه فرق در میان تو و آفتاب چیست

دید آسمان به سوی تو و گفت این به است

در باغ سرو راست بسی دیده ام، ولی

چیزی که سرور است همین راستین به است

بی شمع خویش روشنی خانه بایدم

آتش درون زنید که روشن چنین به است

ماییم سر زده قلمی کز پی خطش

نامه سیاه پیرهنی کاغذین به است

از آب تیغ، شسته شود هر گنه که هست

بر جرم عشق غمزه آن نازنین به است

ای شوخ تا تو در دل من جای کرده ای

این است دوزخی که ز خلد برین به است

یک تلخی آرزوست من تلخ عیش را

آلوده لبت، که ز صد انگبین به است

گفتی تنت نگون و دلت خونست، خسروا

ما را همین نگینه بر انگشترین به است

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:11 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4400462
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث