به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

فتنه اهل نظر چون به جهان طلعت اوست

نظر عاشق شیدا همه بر صورت اوست

عشق آن روی بلایی و منش می طلبم

هر که را معرفتی هست، بلا نعمت اوست

باغبان، سرو سهی را مکن از باغ روان

کاین نظرهای خلایق همه بر قامت اوست

هوس زاهد بیچاره بهشت است و نعیم

طلب عاشق شیدا همگی رحمت اوست

بر در پیر مغان رفتم و جستم نظری

این همه بخشش، ازان یک نظر همت اوست

خسرو از خاک کف پای بتان گشت، چه باک

هر که در کوی بتان خاک شود همت اوست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:07 PM

رفتی از پیش من و نقش تو از پیش نرفت

کیست کو دید به رخسار تو وز خویش نرفت

تا ترا دیدم، کم رفت خیالت ز دلم

کم چه باشد که خود خاطر من خویش نرفت

هیچ گاهی به سوی بند نیایی، آری

هیچ کاری به مراد دل درویش نرفت

شب کنی وعده و فردات ز خاطر برود

از تو این ناز و فراموشی و فرویش نرفت

بی سبب نیست گذرهای خیالت بر من

بی سبب گرگ مکابر به سوی میش نرفت

تیر مژگان ترا جستن دلها کیش است

عالمی کشته شد و تیر تو از کیش نرفت

من رسوا شده را خودکش و مفگن به رقیب

که بدین روز کسی پیش بداندیش نرفت

دل به مرهم چه گذاریم که بر یاد لبت

هیچ وقتی دل ما را نمک از ریش نرفت

خسروا، تن زن و بنشین پس کار خود، از آنک

جگرت خون شد و کار دلت از پیش نرفت

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:07 PM

برگ ریز آمد و برگ گل و گلزار برفت

سرخ رویی رخ لاله و گلنار برفت

سرو بشکفت و چمن سبز شد و نرگس خفت

گو، برو، از بر من این همه، چون یار برفت

نزد من باد خزان دوش غبار آلوده

آمد و گفت که سرو تو ز گلزار برفت

خواستم تا بروم در طلب رفته خویش

یادم آمد رخ او، پای من از کار برفت

در دوید اشک چو باز آمدن خویش ندید

دل بینداخت هم اندر ره و خونبار رفت

خون دل گر چه که بسیار برفت، اندک ماند

صبر هر چند که بود اندک، بسیار برفت

باد خاری ز ره گلرخ من می آورد

جانم آویخت دران خار و گرفتار برفت

هر چه از عقل فزون شد همه عمرم جو جو

اندر این غارت غم، جمله به یک بار برفت

گله کرد آن بت شیرین ز بر خسرو جست

خله کرد آن گل نسرین زبر خار برفت

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:07 PM

عاشق سوخته دل زنده به جانی دگر است

زین جهانش چه خبر کو به جهانی دگر است

بس که از خون دلم لاله خونین بشکفت

هر کجا می نگرم لاله ستانی دگر است

ای طبیب، از سر بیمار قدم باز مگیر

چاره ای ساز که بیمار زمانی دگر است

عاقبت خواستی از من چو دل من، آن نیز

در سر کوی تو آن وصف و نشانی دگر است

حاصل از دوست به جز گریه ندارم، لیکن

در دل یار یقینم که گمانی دگر است

یک سر موی میان تو عجب باریک است

هر سر موی تو زان نکته بیانی دگر است

افتاب، ار چه زاعیان جهانست، ولیک

بررخ خوب تو آن هم نگرانی دگر است

شد به بوسی ز لبت خنده چو خسرو جاوید

کز لطافت لب شیرین تو جانی دگر است

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:07 PM

در شب هجر که از روز قیامت بتر است

مردم دیده من غرقه به خون جگر است

ساکن از آب شود آتش و یا از دیده

غرقه آییم و هنوز آتش ما تیزتر است

به طراوت رخ تو رشک گل سیراب است

به تبسم دهنت غیرت تنگ شکر است

ای صبا، گر گذری بر سر آن کو، برسان

خبر ما بر آنکس که ز ما بی خبر است

قاصد کعبه ز مقصود ندارد خبری

گر چه در بادیه بیچاره به جان در خطر است

گر خیال تو، به مهمان من آید روزی

جگر سوخته ام در نظرش ما حضر است

بی تو از دست غم هجر ز پا افتادم

به سر من گذری کن که جهان بر گذر است

مردمان منکر عشقند منم کشته او

شیوه ما دگر و شیوه مردم دگر است

گر بنوشد قدحی خسرو مسکین گه گاه

عیب او پوش که این شیوه اهل نظر است

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:07 PM

بی قرارم کرد زلف بی قرار کافرت

ناتوانم کرد چشم جادوی افسونگرت

رگ برون آمد مرا از پوست در عشقت، مگوی

کز ز بهر آن خط مشکین بیاید مسطرت

گر زنم جامه به نیل و یا شوم غرقه در آب

شادیم، زیرا تو خورشیدی و من نیلوفرت

گر بر آیی بر سپهر و یا خرامی بر زمین

آفتاب کشورت خوانند و شاه لشکرت

با چنان خونین لبی کاید همی زو بوی شیر

خون من می خور، حلال است آن چو شیر مادرت

چشم من دور، ار بگویم مردم چشم منی

زانکه هر ساعت همی بینم بر آب دیگرت

نوک مژگانت ز تیری می شکافد هر زمان

سینه ام بشکاف و بنگر، گر نباشد باورت

سینه من بر مثال شانه گردد شاخ، شاخ

وه مبادا تار مویی کژ ببینم بر سرت

مار زلفت حلقه حلقه در دل خسرو نشست

مردم، ار آگه نگردد غمزه جادوگرت

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:07 PM

 

روزی از دست جفا آخر عنان بستانمت

داد خود دانم از این پس بر چسان بستانمت

رود اشکم گر گریبان گیردم از دست تو

دامنت گیرم گهی و انصاف جان بستانمت

عمر در کار تو شد، زین پس من و لعل لبت

یا بمیرم یا حیات جاودان بستانمت

روی بر خاک درت مالم، وگر فرمان دهی

خاک آن در هم به نرخ زعفران بستانمت

بر نمک می خواهم انگشتی زنم، لب را مدزد

هم به شرط چاشنی بویی ز جان بستانمت

ور بیفتد جان قبول و زر ندارم چون کنم

رنگ روی خود، مگر زان آستان بستانمت

یوسف عهدی، اگر خسرو بود قیمت گرت

ور دهم ملک دو عالم رایگان بستانمت

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:07 PM

خانه ام ویران شد از سودای خوبان عاقبت

گشت دل مدهوش و دل شیدای خوبان عاقبت

هشت سر بر دوش من باری و باری می کشم

تا مگر اندازمش در پای خوبان عاقبت

رأی آن دارم که خونم را بریزند اهل حسن

شد موافق رای من با رای خوبان عاقبت

گر چه بی مهرند مهرویان به عشاق، ای رقیب

جان عاشق می شود مأوای خوبان عاقبت

صبر و هوشم از سواد زلف جانان گشت کم

شد همین سود من از سودای خوبان عاقبت

بارها گفتم که ندهم دل به خوبان، لیک دل

گشت از جان بنده و مولای خوبان عاقبت

بر دل مجروح خسرو دلبران را نیست رحم

جان به زاری داد از سودای خوبان عاقبت

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:07 PM

بس که زلف سرکشت در کار دلها در نشست

هیچ کس در شهر از این سودای بی پایان نرست

عاشقان گشته به راحت خاک و من در غیرتم

کان غبار غیر بر دامان تو خواهد نشست

تو سنت در سینه من نعل در آتش نهاد

هست از آنجا آتشی کز نعل یکران تو جست

سوختی جان مرا و حال من پرسی که چیست

ای عفاک الله، چه گویم جان من هست، آن چه هست

آبروی من که رفت از تو، اگر خون ریزیم

هم به آب روی پاکان که نشویم از تو دست

صد هزار امضای دستور خرد را محو کرد

زلف تو، گر عامل دلهاست یا خوان شکست

من ز خوان خود خراب و در کمین جان خیال

دزد کرد آن گرد کالا، باده نوش افتاده مست

وه که کینش بود با خسرو که از خونش بگشت

وز پی دشواری جان کندنش از غمزه خست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:07 PM

ساقیا، می ده که امروزم سر دیوانگی ست

جام پر گردان که مرگم در تهی پیمانگی ست

من به رغبت جان دهم تا رحمت آری بر تنم

این عنایت در میان دوستان بیگانگی ست

زاهدا، تعویذ خود ضایع مکن بر من، از آنک

عشق من ضایع نخواهد شد که دیو خانگی ست

قصه های درد خوانم هر شبی با بخت خویش

وین همه بیداری من، زین دراز افسانگی ست

بس که در زنجیر خونابم مسلسل شد سخن

هر غزل از دفتر من مایه دیوانگی ست

شمع شیرینی چشیده ست، ار بسوزد باک نیست

لذت از آتش گرفتن مذهب پروانگی ست

طعنه های دشمنان مشتاق را تاج سر است

نام رسوایی به کوی عاشقان فرزانگی ست

نیست آن مردانگی کاندر غزا کافر کشی

در صف عشاق خود را کشتن از مردانگی ست

خسروا، سلطان عشق، ار می کشد، یاری مخواه

زانکه معزول است عقل و صبر بی پروانگی ست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:07 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4411865
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث