به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بی رخت از پا فتادم، بی لبت رفتم ز دست

قدر گل بلبل شناسد، قدر باده می پرست

زاهد، از بدنامیم دیگر مترسان، زانکه من

گر برآرم نام نیکو، پیش بدنامان بد است

آشنایی در وجود جوهر فردم نماند

مشکل ما هست اکنون زان دهان نیست هست

سوی چشمانش مبینید، ای رقیبان، زینهار

غارت دین می کنند آن کافر نیم مست

حلقه های زلف ترکان بوالعجب دام بلاست

هر که افتاد اندر آن دام از گرفتاری برست

در میان ما و تو حایل نباشد بحر و کوه

رهروان را کی بود اندیشه از بالا و پست

از وجود خاکی من گر چه گردی خاسته ست

عاقبت خواهد به آب دیده در کویت نشست

گر به قدت سرفرازی می کند طوبی به خلد

روز حشر از رشک خواهم شاخ های او شکست

همچو خسرو کی رهد از بند خویش و هر دو کون

هر که دل در حلقه زنجیر گیسویی نبست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:07 PM

تا خیال نقطه خالت سواد چشم ماست

خاک پایت مردم چشم مرا چون تو توتیاست

حاجت کحل الجواهر نیست آنکس را که نیست

سرمه از گرد ره توسن که نور چشم ماست

تا گل رخسار تو بشکفت در باغ وجود

عشقبازان را چو بلبل کار با برگ و نواست

تا به طاق ابرویت آورده ام روی نیاز

می نپندازم نمازم اندر این قبله رو است

نافه آهوی چینی کو به زلفت دم زند

نیست آهویی مر او را، زانکه در اصلش خطاست

جعد مرغولت که در هر بند او صد حلقه است

دام دلهای اسیران گرفتار بلاست

هر که در کوی تو بویی برد، از عالم گذشت

هر که از دردت نصیبی یافت، فارغ از دواست

جام می از دست هشیاران مجلس تیره گشت

مفردی از خود گذشته دردی آشامی کجاست؟

بی رخ و زلف سیاهش از هواداری خویش

خسرو دلخسته را همدم به روز و شب صباست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:06 PM

 

هر مژه از غمزه خون ریز تو ناوک زنی ست

کاندرون هر جگر زان زخم ناوک روزنی ست

چشمت آفت، غمزه فتنه، خط قیامت، رخ بلاست

آشنایی با چینن خصمان نه حد چون منی ست

جان که زارم می کشد از یاد چون تو دوستی

جان من از تو چه پنهان آشکارا دشمنی ست

چشم ار بی تو جهان بیند، بگیرش عیب، از انک

خیره بی دیده آلوده تر دامنی ست

ساقیا، گرمی خورم بی تو نگویی کان می است

مردنم را شربتی و آتشم را روغنی ست

ای که در گریه زنی طعنم که این خونابه چیست

بر گذر زین سیل تند من، قوی مردافگنی است

اندر آن مجلس که خود را زنده سوزند اهل عشق

ای بسا مرد خدا کو کمتر از هندوزنی ست

عندلیبان را غذای روح باشد بوی گل

مرغ دشت است آن که عاشق بر جو و بر ارزنی ست

هر شبی خسرو که کوبد سینه در کویت به درد

زیر دیوار تو، سلطان، پاسبان چوبک زنی ست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:06 PM

تا خیال روی او را دیده در تب دیده است

مردم چشمم به خون در اشک ما غلتیده است

تا چرا با شمع رویش آتش تب یار شد

دل چو دود زلف او بر خود بسی پیچیده است

بر لبش هر داغ جانسوزی که بس تبخاله شد

زان جراحت بر دل و جان من شوریده است

دوش بر بالین یارم شمع از غم پیش من

تا سحر بیچاره بر جان همچو من لرزیده است

چون به نوک غمزه آن بت از لب من خون گشاد

در تن من هم ز غیرت خون من شوریده است

چون ندارد طاقتی کز آب خیزد دمی

نرگس بیمار یارم درد سر چون دیده است

دوش چون آمد خیال سرو قدش پیش من

تا سحر خسرو به جایش گرد سر گردیده است

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:06 PM

 

دل ز انعامت، مها، با التفاتی قانع است

دیده در ماهی اگر بیند، رخت خوش طالع است

گر برفت از شوق رویت دل ز دستم، باک نیست

دل برفت و جان برفت و عقل و دین خوش قانع است

نقطه خالش به رخ منشور حسن است و نشانست

ملک لطف دلبری را روی خوبش جامع است

جنت و دوزخ بهشت و مردگی عین حیات

بی تو جنت دوزخ است و زندگانی ضایع است

چون بنفشه خم گرفته قامتم در هجر تو

همچو نرگس چشم من باز است و اشکش دامع است

کاکل مشکین پریشان بر رخ چون مه فگن

تا بپندارند کابری بر رخ مه واقع است

همچو ابر بی حیا سرگشته و برگشته باد

هر که خسرو را ز ماه روی خوبت مانع است

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:06 PM

شربت وصلت نجویم کار من خون خوردن ست

من خوشم تو مرهم آنجاها رسان کازردنست

جان من از مایه غمهای تو پرورده شد

خلق غم گویند و نزد بنده جان پروردنست

کشتن من بر رقیب انداز و خود رنجه مشو

زانکه خون چون منی نه لایق آن گردنست

یار محمل راند و سرگشته دلم دنبال او

دیر کردم من که جان در رخت بیرون بردنست

چاک دامن مژده بدنامیم داد، ای سرشک

یاریش کن کو مرا در بند رسوا کردنست

ای ملامت گوی من، جایی که تابد آفتاب

ذره سرگشته را چه جای گرد آوردنست

پند گوی یا گفتگو کم کن که پیکان خورده را

در کشیدن بیش از ان رنج است کاندر خوردن است

بس کن، ای مطرب که شهر از شعله های من بسوخت

روغن خود آتشی را ریز کاندر مردن ست

قصه عشق از چه بر جان می زند محرم چو نیست

خسروا، تن زن که نه جای سخن گستردن است

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:06 PM

آن که زلف و عارض او غیرت روز و شب است

جان من از مهر و ماه روش هر دم در تب است

رشک عناب است یا خود پسته خندان او

سیب سیمین است خود یا آن ترنج غبغب است

باز ابر چشم من بسیار باران شد، مگر

ماه خرمن سوز من امشب به قلب عقرب است؟

بس که فریادم شب هجران به گردون می رود

قدسیان را از تظلم کار یارب یارب است

می شمارم هر شبی اختر از آب چشم و صبح

نیست روشن کاختر بختم کدامین کوکب است

ساقیا، بر لب رسان جامی و آنگه ده به ما

زانکه ما را چون قدح از تشنگی جان بر لب است

ترک هر مذهب گرفتم، زانکه نزد پیر دیر

ذکر مذهب لاابالی زاختلاف مذهب است

ما و مجنون در ازل نوشیده ایم از یک شراب

در میان ما ازان رو اتحاد مشرب است

لاف دانایی مزن خسرو مگر دیوانه ای

در دبستانی که پیر عقل طفل مکتب است

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:06 PM

سرو بستان ملاحت قامت رعنای تست

نور چشم عاشقان خسته خاک پای تست

من نه تنها گشته ام شیدای دردت جان من

هر که را جان و دل و دینی بود شیدای تست

نیر اعظم که لاف از قرب عیسی می زند

ذره ای از پرتو رخسار مه سیمای تست

در درون مسجد و دیر و خرابات و کنشت

هر کجا، رفتم، همه شور تو و غوغای تست

جانم از غیرت ز دست جاهلان سوزید، از انک

سر و را گویند مانند قد رعنای تست

تا به ملک دلبری سلطان شدی ای شاه حسن

هر کجا سلطانی و شاهی بود لالای تست

وعده دیدار خود کردی به فردا، زان سبب

جان خسرو منتظر بر وعده فردای تست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:06 PM

خرم آن چشمی که هر روزش نظر بر روی تست

شادی آن دل که هر دم در دماغش بوی تست

من ز تنهایی به خون غرق و تو پهلوی کسان

خون من در گردن آن کس که در پهلوی تست

کشتیم زان زلف و رخ کارایش آن را مدام

شانه بر پشت تو و آیینه بر زانوی تست

بر رخت دنباله زلف تو پایان شب است

و آفتاب صبحدم اندر سفیدی روی تست

نافه خود را گر چه زاهو می کشد، با این همه

پوستین پوشی ز زنجیر خم گیسوی تست

بر شکر خوانند افسون بهر دلجویی، ولیک

شکری کو خود فسون خواند، لب دلجوی تست

موی ابرو را گره نتوان زدن، لیکن ز کبر

صد گره پیش است بر هر مو که در ابروی تست

هیچ شب از موی تو تاری نمی یارم گسست

این درازی شب من بی گسست موی تست

هندوان را زنده سوزند، این چنین مرده مسوز

بنده خسرو را که ترک است آخر و هندوی تست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:06 PM

 

آن سوار کج کله کز ناز سلطان من است

بس خرابی ها کز او، در جان ویران من است

خون من در گردنم، کامروز دیدم روی او

چنگ من فردای محشر هم به دامان من است

هر که در جا حور دارد، خانه پندارد بهشت

من کز او دورم ضرورت خانه زندان من است

تا جدا ماندم ز تو جز غم ندارم مونسی

یار شبهای فراقت چشم گریان من است

بس که صحرا گیرم از غم، تا درون خالی کنم

هر گیاهی مونس غمهای پنهان من است

جان کشم از تو که هم خوابه نگردد، با تو، لیک

من ندانم کاین تویی در سینه یا جان من است

شاه عشقم خاک گوید مسند جمشیدیم

دولت و اقبال من حال پریشان من است

خسرو، نظمم، ولی از سرنوشت آسمان

نامه دردم که نام دوست عنوان من است

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 7:01 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4413830
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث