به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دریاب که جان خراب گشته ست

دل ز آتش غم کباب گشته ست

خون جگر آب شد ز عشقت

زهره نه که گویم آب گشته ست

پیش که گشایم این که زلفت

در گردن من طناب گشته ست

یک ره به من خراب کن گشت

دل بین که چسان خراب گشته ست

دانم که ز مهر عارض تست

اشکم که چو لعل ناب گشته ست

زلف تو سیه چراست ماناک

بسیار در آفتاب گشته ست

در کشتن خسرو آرزویت

بشتاب که بس شتاب گشته ست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:55 PM

دلم زو شب حدیث ناز می گفت

همی گفت آن حدیث و باز می گفت

نمی آمد مرا خواب از غم دوست

ز هجران سرگذشتی باز می گفت

خیال غمزه از پیکان دلدوز

پیام ترک تیرانداز می گفت

نهان می مردم و می زیستم باز

که جان با من سخن زان ناز می گفت

مرا می کشت یاد آن که روزی

به غمزه با من آن بت راز می گفت

خوش آن مرغی که می آمد از آن باغ

کبوتر را سلام باز می گفت

دل من مست بود و قصه دوست

گهی زانجام و گه ز آغاز می گفت

ز زلفش عقل می نالید با چشم

جفای دزد با غماز می گفت

چو چنگ غم زده در گریه خسرو

سرود عاشقان با ساز می گفت

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:55 PM

 

تماشا گاه جانها شد خیالت

تمناگاه دلها زلف و خالت

به غلطم بی خبر چون قرعه فال

چو بینم طلعت فرخنده فالت

مدارا این چشم من چون دلو پر آب

که باشد آفتاب من و بالت

اشارت کردی از ابرو به خونم

مرا باری مبارک شد جمالت

نه جان از لب درون آمد نه بیرون

بلا شد عشق پا بوس خیالت

چو خوش می می خوری از خون نابم

اگر ننگی نیاید زین سفالت

چو حالم شد پریشان بی تو آخر

بگو آخر که خسرو چیست حالت

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:55 PM

بیا، ای دیده شهری به سویت

جهانی گم شده در جستجویت

بلا و فتنه کار افزای چشمت

جفا و کینه دست افزار خویت

که باشد آیینه آه و هزار آه

که در آغوش گیرد نقش رویت

مبادا بگسلد یک مویت، ارچه

جهان آویخت در یک تار مویت

کنم از آب دیده لب نمازی

چو پای هر سگی بوسم به کویت

بده دل گر توانی بی دلی را

که خواهد داد جان در آرزویت

نیم عاشق چو من از بیم مردن

نبینم سیر در روی نکویت

چو زنبور سیه گرد سر گل

بگردم بر سرت بیخود ز بویت

ز حیرت باز خسرو مانده بیهوش

خموشی بودی اندر گفت و گویت

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:55 PM

دلم زو شب حدیث ناز می گفت

همی گفت آن حدیث و باز می گفت

نمی آمد مرا خواب از غم دوست

ز هجران سرگذشتی باز می گفت

خیال غمزه از پیکان دلدوز

پیام ترک تیرانداز می گفت

نهان می مردم و می زیستم باز

که جان با من سخن زان ناز می گفت

مرا می کشت یاد آن که روزی

به غمزه با من آن بت راز می گفت

خوش آن مرغی که می آمد از آن باغ

کبوتر را سلام باز می گفت

دل من مست بود و قصه دوست

گهی زانجام و گه ز آغاز می گفت

ز زلفش عقل می نالید با چشم

جفای دزد با غماز می گفت

چو چنگ غم زده در گریه خسرو

سرود عاشقان با ساز می گفت

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:55 PM

بیا ساقی که ایام بهار است

سمن مست است و نرگس در خمار است

مرو مرطوب که ایام نشاط است

بده ساقی تو جامی کش بهار است

سواد بوستان از خط سبزه

چو روی نو خطان گلعذار است

بساط سبزه زان می گسترد باد

که شاه شاخ را هنگام بار است

به پای سرو بین کز لاله و گل

چو دست خوبرویان پر نگار است

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:55 PM

 

نگویم در تو عیبی، ای پسر، هست

ولیکن بی وفایی این قدر هست

نه در هجر توام خواب و قرار است

نه در عشق توام از خود خبر هست

ازان ناوک که از چشم تو بر من

هنوزم زخم پیکان در جگر هست

دمی غایب نه ای از پیش چشمم

اگر دوری، خیالت در نظر هست

سبک باشد سر خالی ز سودا

من و سودای جانان تا که سر هست

نپندارم که در گلذار فردوس

ز رخسارت گلی پاکیزه تر هست

تعالی الله قباپوشی که او را

کمر بر موی و مویی تا کمر هست

تمنای دلم کردی و دادم

بفرما، گر تمنای دگر هست

شب هجران دراز است ارچه خسرو

مشو غمگین که امید سحر هست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:55 PM

مرا در سر هوای نازنینی ست

کز او تاراج شد هر جا که دینی ست

نخواهد رفت مهرش از دل من

اگر چه با منش هر لحظه کینی ست

پریشان حالت است از یاد زلفش

به گیتی هر کجا خلوت نشینی ست

هجوم جان مشتاقان بر آن لب

چو غوغای مگس بر انگبینی ست

تنم چون خاک شد، رنجه مکن پای

ترا هم زیر پا آخر زمینی ست

بهار من تویی، زانم چه سود است

که در عالم گلی یا یاسمینی ست

دل از پیشت سلامت چون توان برد

که در هر گوشه چشمت کمینی ست

مجو آخر تو هشیاری ز خسرو

که عشق و عقل را دیرینه کینی ست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:55 PM

 

نگارا، روز عیش و شادمانیست

هوای سبزه و صوت و اغانیست

مرا بی تو چه جای زندگانیست

که دل بی عشق و جان بی شادمانیست

ز چشم خویش ترسانم به رویت

که عشقت سرنوشت آسمانیست

ز بدخویی جگر خون کرد چشمت

مگر بد خوئیش از ناتوانیست

چرا دل برد و منکر گشت زلفت

که بر هر موی او از خون نشانیست

مزن مژگان زهرآلوده بر من

عنایت کن که وقت مهربانیست

همه کس همنشین تست جز من

که مرگم همنشین زندگانیست

کمر را با میانت عهد بندیست

سخن را با دهانت کامرانیست

فغان من به گوش خویش بشنو

که بزمت را نوای خسروانیست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:55 PM

ندانستم که اهلیت گناهست

ایا این ره که می پویم چه راهست

ز جور روزگار و طعن دشمن

جهان بیش جهان بینم سیاهت

نه هر مردی تواند کرد مردی

سوار شیر دل پشت سپاهست

کسان را بر در هر کس پناهی

مرا بر درگه لطفش پناهست

اگر آهی کشم درهم کشد روی

مگر آیینه را تندی ز آهست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4421042
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث