به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دل و جان مرا زاندازه و بگذشت آرزوی تو

بباید خون من تا جان کنم قربان خوی تو

دلم بستی چو در زلف درازش آن قدر رشته

که گردد هر زمان گرد سر هر تار موی تو

تو خود هم زین دل پر خون برون بر حال دل، جانا

که من گفتن نمی آرم بر آن خوی نکوی تو

نمازت را به خون بودی وضوی مردم دیده

چو خون کم شد تیمم می کند از خاک کوی تو

تو خوش خوش می روی چون گل به پیشت بادپا خندان

هزاران جان سرگشته دوان دنبال بوی تو

به راهت خاک گشته عاشقانست و تو در جولان

مبادا کان چنین گردی نشنید گرد روی تو

نمی یابد خبر خلق از دل گم گشته جز آن دم

که بوی خون دلها باد می آرد ز سوی تو

نه بر تو بلکه هم بر دیده خود می نهم منت

اگر دزدیده پا گردم ز بهر جست و جوی تو

من و شبها و بیداری و حیرانی و خاموشی

که محرم نیست خسرو را زبان در گفت و گوی تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:20 PM

ز دلها لشکری دارد سخن با تاجداران گو

قرار لشکر خود ده به ترک بی قراران گو

ترا دو چشم جادوکش، من از دوری به مردن خوش

خود ار خنجر نمی رانی، بدان خنجر گذاران گو

مگو با من که در کویم بلا و فتنه می بارد

ز بارانم چه ترسانی، حدیث تیر باران گو

چه گویی این که پامال غلامانت کنم بر در

به راه خویشم، ای سلطان، لگدکوب سواران گو

چرا هر دم همی گویی که سوز عشق بد باشد

مرا در سینه دوزخ هاست این با خام کاران گو

جفاگر می کند بر روی او چون گویم، ای محرم

ولی زانگونه کاندر گوش او افتد به یاران گو

غم من بشنو، ای باد و چو هست این کلبه نوحی

مگو آن جا و گر گویی بسان شرمساران گو

تو ای کز باده عشق بتانم توبه می گویی

مرا عمری ست مستم، این سخن با هوشیاران گو

چه گل چیند کسی کز خار ترسد، خسروا، سر نه

به تیغ همچو سوسن بس حدیث گلعذاران گو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:20 PM

 

لاله دمد از خون شهیدان غم او

تا حشر در آیند به خوان علم او

از جور و وفا و ستم هر که بپرسی

در عشق مساوی ست وجود و عدم او

می زد رقم غالیه نقاش سیه کار

بشکست ز رشک خط سبزت قلم او

در پای خم امروز چو من صاف دلی نیست

جز درد که پیوسته بود در قدم او

خسرو چو خورد می ز سفال سگ کویش

جمشید حسد می برد از جام جم او

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:20 PM

 

تا شدم چشم آشنا با روی تو

چشمه ها از من روان شد سوی تو

بس که مویت در خیال من نشست

در خیالم کین منم با موی تو

عاشق روی توام کز بس صفا

روی توان دیدن اندر روی تو

من کجا خسپم که از فریاد من

شب نمی خسپد کسی در کوی تو

گفتیم بی روی من در گل مبین

چون کنم، می آیدم زو بوی تو

نفگنی در گردنم دستی که نیست

این کمان را طاقت بازوی تو

سر به زانو مانده ام از دامنت

تا چرا بوسد سر زانوی تو

بنده خسرو از سر جان خواستت

تا نشیند ساعتی پهلوی تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:20 PM

آیین تو دل بردن است، ای چشم خلقی سوی تو

خوی تو مردم کشتن است، ای من غلام روی تو

گه جان به بویی می دهم، گه دل به مویی می نهم

کاری ست افتاده مرا با هر خم گیسوی تو

از بس که کویت هیچگه خالی نباشد ز آه کس

هر لحظه بینم تازه تر داغ سگان گوی تو

نزدیک مردن می شوم از بوی زلفت می زیم

تا حال چون خواهد شدن روزی که نبود بوی تو

گر من نمانم، ظن مبر کز کوی او دامن کشم

با باد همراهی کند خاک من اندر کوی تو

آیم به کویت هر شبی چون خواب ناید چون کنم

مشغول دارم تا سحر خود را به گفت و کوی تو

گفتی که سوی باغ رو تا بو که دل بگشایدت

او فتح ما را کی زند چندین گره در موی تو

امشب که مهمان منی، فردا که خواهد زیستن؟

بگذار تا یک ساعتی می بینم اندر روی تو

دست رقیبت بس بود، گر تیغ بر من می زنی

پیکار خسرو چون نهم بر ساعد و بازوی تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:20 PM

ای به بالا بلند و زیبا تو

رشک سرو بلند بالا تو

زرگر از سیم چون تو بت نکند

خواه هم برد و خواه فرما تو

در دلت هیچ جا نمی گیریم

گر چه ما هسته ایم و خرما تو

تیغ برکش که جان فدا کردیم

گر نخواهی برید از ما تو

خیز و بر دیده شین چنانکه بود

مردم دیده زیر و بالا تو

روزها شد که اندر این هوسم

که شوم همنشین شبی با تو

گل دمانید اشک من از خاک

بو که آیی بدین تماشا تو

همه راهت برفتم از مژگان

گر چه دور است ره ز من تا تو

جان خسرو، چو جای خود کردی

دور تا کی شوی ازینجا تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:20 PM

یا دلم را به راز محرم شو

یا تنم را بدوز و مرهم شو

گر نه ای آگه از درونه من

یک زمانی بیا و همدم شو

نشوی کم به پرسشی که کنی

ورشوی کم بدین قدر کم شو

چند سر برکنی ز جیب جفا

یا به دامن کش و فراهم شو

ور غمت بهر بردن دل ماست

دل ما را بگیر و بی غم شو

گر شوی دیده، می توانی شد

مردم دیده گر شوی، هم شو

جای در چشم خسرو ار نکنی

خاک پای سر معظم شو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:20 PM

سوی شکار، ای پسر نازنین، مرو

رحمی بکن به این دل اندوهگین مرو

شیران نیند مرد تو، چون غمزه می زنی

بر آهوان خسته به آهنگ کین مرو

بگذار تا به خویشتن آیم ز بیهشی

روزی دو مردمی کن و بر پشت زین مرو

چشم تو آفت است، به روی کسی مبین

پای تو نازک است، به روی زمین مرو

شب تیری از کمان توام می کند هوس

امروز هم مرا کش و حالی به کین مرو

دی گشت رفتی و دل خلقی ز جا برفت

رفت آنچه رفت، بار دگر اینچنین مرو

یک پارسا نماند به شهر، از خدا بترس

مست و خراب موی، برو، بیش ازین مرو

گل کیست تا به پات رسد، یا مرا بکش

یا پا برهنه بر گل و بر یاسمین مرو

گفتی ببینم ار نروی، خون بریزمت

می کن بر آنچه رای تو باشد، همین مرو

بر نازکان باغ ببخشای و لطف کن

زینسان به ناز در چمن، ای نازنین، مرو

ای آنکه در نظاره آن شوخ می روی

دیوانگی خسرو مسکین ببین، مرو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:20 PM

ای خرد مست لعل چون می تو

ما ز آزاده ابروی خوی تو

می مرا ده که لب به گوش برم

بس که مستم ز لعل چون می تو

چون کنی وعده، باز گویی «کی »

من به صد جان غلام آن کی تو

چون غمت بکشدم، بگویی «هی »

روح بخشد به تن همان می تو

گوییم مردن تو از پی کیست

هم به جان و سر تو از پی تو

گفتم از تو حیات دارم، گفت

«تو نگر و آن حیات لاشی تو»

خسروا، چون سزای سوختنی

مهربانی ست شعله بر نی تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:20 PM

مست آمد آن نگار که ما مست روی او

دیوانگیست کار من از جستجوی او

با خود برید چشم من از روی مردمی

گر آرزو کنید که بینید روی او

بر خاک کوی وی دل من دوش گم شده ست

یک ره طلب کنید دل از خاک کوی او

خواهید تا چو من نشوید از بلای هجر

در من نگه کنید و ببینید سوی او

گر تلخ پاسخی دهد از خوی تلخ خویش

هم بشنوید و تلخ مدانید خوی او

گر هیچ نیست، پیش نسیم صبا روید

بر خسرو شکسته رسانید بوی او

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:20 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4292662
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث