به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

نگارا، چون تو زیبا کس ندیده ست

چنان رویی، نگارا، کس ندیده ست

نهان می دار از من خویشتن را

چنین خود آشکارا کس ندیده ست

بیا امروز تا سیرت ببینم

مگو فردا که فردا کس ندیده ست

تماشا می کنم در باغ رویت

وزین خوشتر تماشا کس ندیده ست

ز آب دیده پیدا گشت رازم

بدینسان آب صحرا کس ندیده ست

مرا گویی که دل بر جای خود دار

دل عشاق بر جا کس ندیده ست

ز خسرو دل که دزدیدی بده باز

مگو دیده ست کس یا کس ندیده ست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

 

مرا وقتی دلی آزاد بوده ست

درونم بی غم و جان شاد بوده ست

نمک زد شوخی اندر جان و نو کرد

جراحتها که در بنیاد بوده ست

چه خوش بوده ست عقل مصلحت جوی

که چندی زین بلا آزاد بوده ست

نگارا، هیچ گاهی یاد داری

کزین بیچارگانت یاد بوده ست

شب آمد، باد برد از جای خویشم

که بوی زلف تو با باد بوده ست

به فریادت بخواندم دی و مردم

که جانم همره فریاد بوده ست

جفا کش خسروا، گر دوست پیوست

نصیب عاشقان بیداد بوده ست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

دل مسکین من در بند مانده ست

اسیر یار شکر خند مانده ست

نماند اندر دل من درد را جای

مده پندم نه جای پند مانده ست

نصیحت گوی من، لختی دعا گوی

که یک بیچاره ای در بند مانده ست

به جان پیوند کردم عاشقی را

کنون جان رفت و آن پیوند مانده ست

من امشب باری از دوری بمردم

هنوز، ای پاسبان، شب چند مانده ست

رهاوی ساز کن، ای مطرب صبح

که مطرب هم به زیر افگند مانده ست

بتا، از در مران بیچاره ای را

که در کوی تو حاجتمند مانده ست

به می سوگند خوردم جرعه ای بخش

که ما را در گلو سوگند مانده ست

ز غم گفتی که خسرو زنده چون ماند

دروغی گفته و خرسند مانده ست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

مجو صبرم که جای آن نمانده ست

مران از در که پای آن نمانده ست

مبین در سجده های زرقم، ای بت

که این طاعت سزای آن نمانده ست

ببوسم پای بت را وان نیرزد

که در سینه صفای آن نمانده ست

دلی دارم که مانده ست از پی عشق

خرد جویی، برای آن نمانده ست

دلا، بگذار جان بدهم در این کوی

که هنگام دوای آن نمانده ست

خموش، ای پندگو، چون من نماندم

ز من بگذر که جای آن نمانده ست

کسان در باغ و من در گوشه غم

که خسرو را هوای آن نمانده ست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

 

گرفته در بر اندام تو سیم است

برادر خوانده زلفت نسیم است

از آن زلف سیه بر مشکن آن را

بنا گوش ترا در یتیم است

به رعنایی چنین مخرام، غافل

که از چشم بد اندر راه بیم است

دل من در غمت نیمی نمانده ست

وز این یک غم دل صد کس دو نیم است

ز یاد خنده مردم فریبت

مرا دو دیده پر در یتیم است

به عهد فتنه و آشوب زلفت

کسی کو خوش زید رند حکیم است

کتاب صبر خوانده بنده خسرو

که هر شب مجلس غم را ندیم است

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

ز من نازک میانی دور مانده ست

دلی رفته ست و جانی دور مانده ست

بگویید از زبان من که آن جا

دلی از بی زبانی دل مانده ست

پر از خون است جوی دیده من

که از سرو روانی دور مانده ست

هلاک جان من آن پیر داند

که روزی از جوانی دور مانده ست

خراشیده بود آواز مرغی

که او از گلستانی دور مانده ست

غم و درد غریبی از کسی پرس

که او از خان و مانی دور مانده ست

گواهی می ده، ای شب، زاریم را

که از من بدگمانی دور مانده ست

شبی یادش دهی از خسرو، ای باد

کزین در پاسبانی دور مانده ست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

دل ما را ز دست غم امان نیست

نشان شادمانی در جهان نیست

جهان پر آشنا و من به غم غرق

که دریای محبت را کران نیست

کسی کو یک زمان در عمر خوش بود

مرا اندر همه عمر آن زمان نیست

فلک را دعوی مهرست، لیکن

گواهی می دهد دل کانچنان نیست

به یک جان خواستم یک جام شادی

ز دور چرخ، گفتا، رایگان نیست

دو شش نقش کسان، زین نرد ما را

دو یک بر کعبتین استخوان نیست

ندانم کاهش جان من این است

سخن هم آن چنان هم آن زبان نیست

بلای عقل عشقم بود، اکنون

بلا این شد که از عشقم امان نیست

گر افتد آشتی با بخت، ننگیست

اگر نقد خصومت در میان نیست

حدیث خوشدلی وانگه به عالم

زبان کردار خسرو، جای آن نیست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

مرا در آرزویت غم ندیم است

به تو گر نیست روشن، حق علیم است

به خاک پای تو خوردیم سوگند

از آن معنی که سوگندی عظیم است

چو دل با ابرویت پیوسته بودم

از آن بیچاره مسکین دل دو نیم است

چه دریاهای خون دارم به دل من

یقین در جان من در یتیم است

بدان رو عشق می ورزم دگر فاش

مرا از طعنه مردم چه بیم است

اگر اشکم به هر سویی روان است

ولی دل بر سر کویت مقیم است

چو غنچه باش خسرو، در جگر خون

اگر مقصودت از زلفش نسیم است

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

دل کازاد باشد آن من نیست

کسی کوشاد باشد جان من نیست

گدایان جان نهندش، لیک این سهل

خراج دولت سلطان من نیست

خوش آن شوخی که تیرم زد، پس آن گه

کشید و گفت کاین پیکان من نیست

کدامین منت است از سوز شوقش

که بر جان و دل بریان من نیست

ز غم هم پیش غم نالم که شبها

جز از کس مونس زندان من نیست

بکش هر سان که خواهی چون منی را

که زان تست خسرو، زان من نیست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

 

به بالین غریبانت گذر نیست

ز حال مستمندانت خبر نیست

ز تو پروای هستی نیست ما را

ترا پروای ما گر هست و گر نیست

تویی منظور من در هر دو عالم

مرا بر دنیی و عقبی نظر نیست

یکایک تلخی دوران چشیدم

ز هجران هیچ شربت تلخ تر نیست

اسیر هجر و نومید از وصالم

شبم تاریک و امید سحر نیست

همی خواهم که رویت باز بینم

جز اینم در جهان کام دگر نیست

دلی خالی نمی بینم ز دردت

کدامین دل که خونش در جگر نیست

درین ره سرفرازی آن کسی راست

که او را بیم جان و خوف سر نیست

رخ و زلف تو شد غایب ز چشمم

من شوریده دل را خواب و خور نیست

مکن بیچاره خسرو را ز در دور

که او را خود جز این در هیچ نیست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4421087
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث