به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای عید دوم آمده روی چو نگارت

قربان شده زان عید چو من بنده هزارت

مه را چه ولایت که کشد لشکر انجم

چون تافته شد طره خورشید سوارت

آن روز ز پرگار بشد دایره ما

کامد به در از پرده خط دایره وارت

آموخته شد مردمک دیده چو طفلان

با خط خوش از تخته سیمین عذارت

در یک دگر آورد دو ابروی تو سرها

هشدار مگر از پی خونم شده یارت

نقشی ست کژ آن را که همی خوانیش ابرو

اندر سر آن نرگس پر مست خمارت

دی خنده زنان سوی چمن طوف نمودی

پیغام گل آورد مگر باد بهارت

نرگس همه تن گل شد و در چشم تو افتاد

تا روشنی دیده بیابد ز غبارت

لیکن چه کنم روی تو دیدن نتواند

چشمی که درو، نی بصرست و نه بصارت

خانه مکن، ای دوست، درین جا گه پر نم

کس بر گذر سیل نکرده ست عمارت

با آنکه به عمری بچشد خسرو بیدل

یارب که چه شیرینست لب نوش و کنارت

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

ای قبله صاحب نظران، روی چو ماهت

سرفتنه خوبان جهان چشم سیاهت

تو پادشه کشور حسنی و ملاحت

خوبان جهانند همه خیل و سپاهت

هر گه که ز بازار روی جانب خانه

چون اشک روان گردم و گیرم سر راهت

نزدیک توام چون نگذارند رقیبان

دزدیده بیایم، کنم از دور نگاهت

خسرو چه کنی ناله و هر دم چه کشی آه؟

آن سرو روان را چه غم از ناله و آهت

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

دلی کش صبر نبود آن من نیست

کسی کو دل دهد جانان من نیست

کبابم ساخت، این خونابه زان ست

گنه بر دیده گریان من نیست

همه مضمون من شهری فرو خواند

که مهر صبر در فرمان من نیست

تو می سوز ای دل و مگری تو، ای چشم

که شعله در خور طوفان من نیست

رخش دیدم به دل گفتم چه گویی؟

که یعنی این بلا بر جان من نیست

نصیحت از خرد جستم، خرد گفت

که بر دیوانگان فرمان من نیست

شب دوشینه جان سویش چنان رفت

که زان اوست گویی ز آن من نیست

چو تیرم زد، کشید آلوده خون

به خنده گفت کاین پیکان من نیست

بسوزد خسروا، دلها چه نیکوست

که گوش خلق بر افغان من نیست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

 

روی تو به پیش نظر آسایش جان است

آزادگی جان من، ار هست، همان است

در شهر چو تو فتنه و مردم کش و بیداد

من زیستن خلق ندانم که چسان است

کو دل شده ای کت نظری دیده و مرده

جانش به عدم رفته و سویت نگران است

ترکی که دو ابروش نشسته ست به دلها

قربانش هزار است اگر چش دو کمان است

کی بر چو تو خورشید رسم من که به خواری

بر خاک در تو سر من نیز گران است

عشق است، ز بابل خرد افسونش، چه داند

هر چند که بنیاد خرد از همدان است

گر خون جگر گریه کند عاشق شهوت

آن دانش که حیضش ز ره دیده روان است

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

زلف تو به هر آب مصفا نتوان شست

الا که به خونابه دلها نتوان شست

هر شب من و از گریه سر کوی تو شستن

بدبختی این دیده که آن پا نتوان شست

دریا ز پی بخت بداز دیده چه ریزم

چون بخت بد خویش به دریا نتوان شست

عشق از دل ما کم نتوان کرد که ذاتی ست

چون مایه آتش که ز خارا نتوان شست

از دردی خم شوی مصلای من امشب

کز آب دگر این لته ما نتوان شست

نوشیم می و بر سر خود جرعه فشانیم

هر جای که جرعه چکد آنجا نتوان شست

ای دوست، به خسرو بر سان شربت دردی

کز زمزم کعبه دم سگ را نتوان شست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

خرم دل آن کس که به رخسار تو دیده ست

یا زان لب شیرین سخن تلخ شنیده ست

زان زلف مسلسل که همه برشکند باد

از روی تو بنگر که در ان زیر چه دیده ست

بر قافله صبر مرا نیست ولایت

امروز که مژگان تو لشکر نکشیده ست

این اشک به چشم من از آن جای گرفته ست

کاندر طلب وصل تو بسیار دویده ست

شبهاست چو گل غرقه به خونم که به سویم

از باغ وصال تو نسیمی نوزیده ست

آری، شب امید همه غمزدگان را

صبحی ست که تا روز قیامت ندمیده ست

طاقت چو ندارم که رسانم به تو خود را

فریاد رس، ای دوست، که طاقت برسیده ست

خسرو تن بیجانت به گلزار زمانه

مرغیست که او از قفس سینه پریده ست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است

عالم به مراد دل و اقبال غلام است

صیدی که دل خلق جهان بود به دامش

المنت لله که امروز به دام است

چون طالع آن نیست که بوسم لب لعلت

ما را نظری از مه روی تو تمام است

از طاق دو ابروی تو، ای کعبه مقصود

خلقی به گمانند که تا کعبه کدام ست

چشم تو اگر خون دلم ریخت، عجب نیست

او را چه توان گفت که او مست مدام است

خسرو که سلامت نکند عیب مگیرش

عاشق که ترا دید چه پروای سلام است

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

در هجر توام کار به جز آه و فغان نیست

در پیش توام دان که زبانم به دهان نیست

بی دوست اگر خلق به جان می زید و سر

هم جان و سر دوست که ما را سر آن نیست

سهل است اگر هر دو جهان باز گذارند

از بهر نگاری که چو او در دو جهان نیست

ما زنده بدوییم که جان می رود از ما

بر وی که به معشوقه زید منت آن نیست

مشنو سخن عاشقی از هرزه زبانان

کاین کار دل است ای پسر و کار زبان نیست

گفتی که هم آغوش خیالم به چه سانی

خواب خوش مجنون به بر دوست نهان نیست

خسرو ز تو گر دل بستد صاحب حسنی

خوش باش که یوسف به یکی قلب گران نیست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

آبادتر آن سینه که از عشق خراب است

آزادی آن دل که در آن زلف تاب است

کو غمزده ای تا کند از ناله من رقص

کاین نامه من زمزمه چنگ و رباب است

جستم به سؤال آب حیاتی ز لب دوست

او بر شکنان گشت ز من کاین چه جواب است

ای آنکه به فردوس نبینی به لطافت

من دانم و کز تو بر این دل چه عذاب است

در پیش دل خویش هر افسانه که گفتم

گفتنی که فسونی ز پی بستن خواب است

وان سبلت زاهد که به تسبیح بریدی

زانست که امروز مگس ران شراب است

گر لعن تو احیا کندم، دیر شد این دیر

ز آمد شد سلطان خیال تو خراب است

ده پاره مکن از پی نقل غم خود را

کاخر دل مسکین من است، این نه کباب است

خسرو که غریق است به تسلیم که ما را

کشتی نه و مقصود بر آن جانب آب است

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

جز صورت تو ماه سما را چه توان گفت

جز طره تو دام بلا را چه توان گفت

آن روی که داده ست خدایت صفت آن

هم خود تو بگو، بهر خدا را، چه توان گفت

چون ماه نو انگشت نمایست دهانت

آن خاتم انگشت نما را چه توان گفت

شد بسته زلفین تو خون در دل نافه

دلبستگی مشک خطا را چه توان گفت

هر لحظه صبا بر سر گل بروزد از ناز

از کرده تو باد صبا را چه توان گفت

شب اشک و دم سرد مرا دید خیالت

پس گفت که این باد هوا را چه توان گفت

گر چشم مرا ابر گهربار توان خواند

خاک کف شمس الامرا را چه توان گفت

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4421977
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث