به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

هر شب منم فتاده به گرد سرای تو

تا روز آه و ناله کنم از برای تو

روزی که ذره ذره شود استخوان من

باشد هنوز در دل تنگم هوای تو

هرگز شب وصال تو روزی نشد مرا

ای وای بر کسی که بود مبتلای تو

جان را روان برای تو خواهم نثار کرد

دستم نمی دهد که نهم سر به پای تو

جانا، بیا ببین تو شکسته دلی من

عمری گذشته است منم آشنای تو

بر حال زار من نظری کن ز روی لطف

تو پادشاه حسنی و خسرو گدای تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:20 PM

بوی وفا ز طره عنبرفشان تو

عشاق را نه جز ستم بیکران تو

شب نیستی که می نکنم تا به وقت صبح

افغان ز جور غمزه نامهربان تو

برق از نفس گشایم و ژاله زنم ز اشک

شاخ وفا دمد مگر از گلستان تو

نادیده کس میان تو و تابدیده ام

گم گشته ام ز لاغری اندر میان تو

تن موی شد مرا و به هر موی از تنم

غم کوه کوه در غم کوه روان تو

زرد و خمیده شد تن خسرو که تا شود

خلخال پایهای سگ پاسبان تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:20 PM

گر باده می خورم به سر من خمار تو

ور در چمن روم به دلم خارخار تو

خون شد ز نالشم جگر سنگ و همچنان

با سنگ خویشتن دل با استوار تو

از دیدن تو مست و خرابم تمام روز

جان می کنم تمام شب اندر خمار تو

بیرون جهان سمند که پیشت به صد هوس

مردن به پای خویشتن آید شکار تو

دل راتب غم تو چو بی من نمی خورد

شرمنده دلم من و دل شرمسار تو

عمرم به یاری سگ کوی تو شد به سر

روزی نگفتیش که چگونه ست یار تو

داغ تو دارم ار نکنم خدمتی دگر

کم زانکه با زمین برم این یادگار تو

بهر کدام روز بود عقل و جان و دل

گر این متاع خرج نگردد به کار تو

صد پاره شد چو غنچه دل خسرو و هنوز

باری گلی کشفت مرا در بهار تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:20 PM

 

هر جا که لب به خنده گشاید دهان تو

خونابه ایست از لب چون ناردان تو

ای بس عنان که بر سر کوی تو شد ز دست

کز راه جور باز نتابد عنان تو

شد خانمان صبر همه غارت و خراب

از ترکتاز غمزه نامهربان تو

از خوی بد چه ظلم که بر ما نمی کنی

آخر چه کرده ام من مسکین از آن تو

عشق تو بس که بر دل خسرو زده ست زخم

گرهست امید زیستنم هم به جان تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:20 PM

 

کس چون جهد ز گیسوی همچون کمند تو

جایی که آن کمند شود پای بند تو

آموخت چشمهای مرا گریه های تلخ

در دیده خنده های لب نوشخند تو

شویم ز گریه روی زمین را که هست حیف

کافتد به خاک سایه سرو بلند تو

ای پندگو که گوییم از عشق او بخیز

چون دل به جای نیست، چه خیزد ز پند تو

تا کی هنوز در دلت از خسته غبار

کز خون دل نشاند غبار سمند تو

دل تنگیم بکشت، مفرمای عیب اگر

تنگ است این قبا به تن ارجمند تو

دلهاست آخر این، نه سپند، اینچنین مسوز

یک پند من به گوش کن، ای من سپند تو

گو تا به روح من کند از بعد مردنم

کش گر بود نصیبه ز حلوای قند تو

گرد آر زلف را که ز عالم برون گریخت

خسرو هنوز می نجهد از کمند تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:20 PM

خون گریم ار چه از ستم بیکران تو

هم خاک روبم از مژه بر آستان تو

بسیار آبگینه دلها شکسته ای

زین جرم سنگ شد دل نامهربان تو

جان رفت و نه وصال توام شد نه عیش خوش

نه من از آن خویش شدم نه از آن تو

در دل که شب جفای تو می گشت تا به روز

گفتم که، ای تو، در دل من، گفت، جان تو

ابرو ترش مکن که شود کشته عالمی

زین چاشنی که می نگرم در کمان تو

از تنگی دهان توام دست کی دهد

روزی من چو تنگ تر است از دهان تو

گفتی که خسرو آن من است این چه دولت است

یعنی منم که می گذرم بر زبان تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:50 PM

نوبت خوبی زدند در شب گیسوی تو

فتنه عسس گشت باز گرد سر کوی تو

گر به ترازوی چرخ دست رسد مر مرا

حسن تو یکسو نهم، مه به دگر سوی تو

روی مرا زرد کرد روی تو منکر شود

اینک اگر راست است، روی من و روی تو

نیست کمان غمت چون که به بازوی من

گوشه گرفتم، ولی گوشه ابروی تو

من به فسون وفا زان خودت می کنم

تفرقه گر نفگند نرگس جادوی تو

بس که شکسته دلان بسته زلفت شدند

هست هزاران شکست در سر هر موی تو

ای به دو رخ چون پری زلف ز رخ دور کن

دیو نه نیکو بود خاصه به پهلوی تو

قامت خسرو ز غم چون دم سگ حلقه شد

تا فلکش طوق ساخت بهر سگ کوی تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:50 PM

 

عاشق و دیوانه ام، سلسله یار کو

سینه ز هجران بسوخت، شربت دیدار کو

گر چه گلستان خوش است، ورچه چمن دلکش است

آن همه دیدم، ولی آن گل رخسار کو

ناله هر عاشقی از دل افگار خویش

از من مسکین مپرس کان دل افگار کو

نقش من بت پرست هست به کشتن سزا

تیغ سیاست کجاست، بازوی این کار کو

آه که دعوی عشق، پس غم جان، چون بود

دوستی جان گرفت، دوستی یار کو

وه که جمالی چنان روزی این چشم نیست

دیده بیدار هست، دولت بیدار کو

بر سخن درد ما گوش نهد گر چه یار

خسرو بیچاره را طاقت گفتار کو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:50 PM

پرده صبرم درید غمزه دلدوز تو

زهره من آب کرد عشق جهانسوز تو

من که سحر هر شبی دم نزنم تا به صبح

ترسم روشن شود مهر دل افروز تو

رنگ گل عارضت روز به روز است نو

خارکشی را چه رنگ از گل نوروز تو

هندوی چشم ترا غارت ترکان چین

نیکویی آموخته است زلف بدآموز تو

تا تو بر اهل صواب تیر زنی بی خطا

هست کمان بلند ابروی کین توز تو

خسرو بیچاره کرد وقف هوای تو دل

گر چه پی جانست گرد غمزه دلدوز تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:50 PM

گر نه کمند بلاست بر دل عشاق تو

بهر چه نازی کند زلف تو بر ساق تو

تو که به غلتاق تنگ چست در آمد تنت

پرده دل را درید رشک بغلتاق تو

بو که بیاید ز تو شستن نعل سمند

پای بزرگان گرفت گریه عشاق تو

گریه کنم تا مگر ز ابرو اشارت کنی

لیک ز باران من غم نخورد طاق تو

پیش تو مردن مرا چون نگذارد رقیب

بهر چه باری زید خسرو مشتاق تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:50 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4326705
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث