به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

وقت گل است نوش کن باده چون گلاب را

بلبل نغمه ساز کن بلبله شراب را

ساغر لاله هر زمان باد نشاط می دهد

بین که چه موسمی ست خوش نقل و می و کباب را

مرغ چو در سرو شد، بال کشید در زمین

سبزه بساط سبز وتر از پی رقص آب را

نیست حیات شکرین کاخر شب شکر لبان

هر طرفی به بوی می تلخ کنند خواب را

چون به سؤال گویدم ساقی مست عاشقان

هان قدحی، چگونه ای؟ حاضرم این جواب را

چند ز عقل و درد سر باده بیار ساقیا

درد ترا و سر مرا عقل شراب ناب را

گرد سفید برق را تا بنشاند از هوا

موج بلند می شود چشمه آفتاب را

نی غلطم که آفتاب اوج ازان گرفت تا

بوسه زند به پیش شه حاشیه جناب را

خورد خدنگ او بسی خون ز دو دیده، پر نشد

سیر کجا کند مگس حوصله عقاب را

خانه خسرو از رخش هست صفا که هر زمان

از رخ فکر مدح تو دور کند نقاب را

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:38 AM

 

شکل دل بردن که تو داری نباشد دلبری را

خواب بندی های چشمت کم بود جادوگری را

چون ز هجران شد زحل در طالعم کی بوسم آن پا

این سعادت دست ندهد جز مبارک اختری را

زین هوس مردم که وقتی سر نهم بر آستانت

بین چه جایی می نهم من هم چنین مدبر سری را

چند گویی سوز خود روشن کن از داری زبانی

چون نخیزد شعله تا کی دم دمم خاکستری را

بر من بد روز بس کز غم قیامت هاست هر شب

روز من روزی مبادا تا قیامت کافری را

می زنندم طعنه کاخر دل که گم کردی بجوی

من که خود را کرده ام گم چون بجویم دیگری را

دوستان گویند ناگه مرد خواهی بر در او

دولتم نبود که گردم خاک از آنگونه دری را

کی چو من سوزند یاران گرچه دلسوزند، لیکن

عود چون سوزد بود دل گرمیی هم مجمری را

آه پنهانی خود خوردن که خسرو راست زان بت

بوالعجب تر زین فرو بردن که یارد خنجری را

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:38 AM

گر چه از ما واگسستی صحبت دیرینه را

جا مده باری تو در دل دوستان دینه را

خورد عاشق چیست پیکانهای زهرآلود هجر

وصل چون یار تو باشد بازجو لوزینه را

بسکه خوشدل با غمم شبهای درد خویش را

دوست می دارم چو طفل کور دل آدینه را

محتسب گو تا چو من صوفی رسوا را به شهر

گشت فرماید به گردن بسته این پشمینه را

طعنه زد بر بیدلان خسرو که شد زینسان خراب

فرقتت از جان او خوش می کشد این کینه را

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:38 AM

جانم از آرام رفت، آرام جان من کجا

هجرم نشان فتنه شد، فتنه نشان من کجا

آمد بهار مشک دم، سنبل دمید و لاله هم

سبزه به صحرا زد قدم، سرو روان من کجا

از گریه ماندم پا به گل وز دوستان گشتم خجل

جان از جهان بگسست و دل، جان و جهان من

در کار غم شد موریم، بی پرده شد مستوریم

تلخ است عیش از دوریم، شکرفشان من کجا

شخصم ضعیف و دیده تر، زان ریسمان و زین گهر

اینک مهیا شد کمر، لاغر میان من کجا

هر دم جگر، در سوز و تاب، از دیده ریزم خون ناب

اینک می و اینک کباب، آن میهمان من کجا

دل رفت در مهمان او گفت آن اویم آن او

گر هست این دل زان او، آخر از آن من کجا

من جور آن نامهربان دارم ز خاموشی نهان

اویم نیارد بر زبان کان بی زبان من کجا

جان است آن یار نکو، رفته دل خسرو در او

گر دل نرفته است این بگو، این گو که جان من کجا

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:38 AM

بشکفت گلها در چمن، ای گلستان من بیا

سرو ایستاده منتظر، سرو روان من

از گریه من هر طرف، پر لاله و گل شد زمین

وقتی به گلگشت، ای صنم، در گلستان من

حیف است دیدن بی رخت، در بوستان آخر گهی

ای گل، نهان از باغبان در بوستان من

هر طره تو آفتی، هر نرگس تو فتنه ای

گرچه بلای عالمی، از بهر جان من

تلخی که گویی نیست آن از تلخی هجرت فزون

با این همه تلخی خود، شکر فشان من

دانی که هستم در جهان من خسرو شیرین زبان

گر نایی از بهر دلم، بهر زبان من بیا

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:38 AM

زهی وصف لبت ذکر زبانها

دهانت در سخن اکسیر جانها

چو می خندد لب شکر فشانت

ز حیرت باز می ماند دهانها

ز عشقت کو به دل تخم وفا ریخت

مرا در سینه می ریزد سنانها

فلک را آه مظلومی چو من سوخت

چرا آتش نبارد ز آسمانها

مکن عیبم، کنم گر بوسه بازی

به گرد کوی تو بر آستانها

مرا با شکل رسوایی خوش افتاد

بخندید، ای رفیقان، از کرانها

ز عشقت آب چشم من که بی تو

جوان مردی ندارد ناودانها

شبی کردم به بستان ناله درد

رها کردند مرغها آشیانها

از این ره رفت خسرو، خلق گویند

چو بیند جابه جا از خون نشانها

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:38 AM

 

بهر شکار آمد برون کژ کرده ابر و ناز را

صانع خدایی کاین کمان داد آن شکار انداز را

او می رود جولان کنان وز بهر دیدن هر زمان

جانها همی آید برون، صد عاشق جانباز را

تا کی ز چشم نیکوان بر جان و دل ناوک خورم

ای کاش تیری آمدی این دیده های باز را

خلقی به بند کشتنم وین دیده در غمازیم

من بین که بهر خون خود دل می دهم غماز را

عاشق که می سوزد دلش از طعنه با کش کی بود

شمعی که آتش می خورد آتش شمارد گاز را

دل بانگ دزدیها کند کش بشنوی فریاد من

از ناله هم غیرت برم، دزدم به دل آواز را

تا پاک جان از حد گذشت، افتادگان را بر درت

بر نیم بسمل کشتگان، دستوریی ده باز را

سوی تو، ای طاوس جان، دل می پراند این گدا

ز انسان که سوی کبک و بط شاه جهان شهباز را

اعظم خلیفه قطب دین آنکو همای همتش

بالاتر از هفتم فلک دارد محل پرواز را

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:38 AM

چو بگشایی لب شکر شکن را

لبا لب در شکرگیری سخن را

لبت گوید دلیری کن به بوسی

مرا زهره نباشد، صد چو من را

به دل آتش زدی و می دمی دم

بخواهی سوخت جان ممتحن را

شدی در بوستان روزی به گل گشت

نمودی روی خوبان چمن را

دو دیده نیست نرگس را که بیند

از آن گه باز روی یاسمن را

دلی از سنگ نبود چون دل تو

بت سنگین یغما و ختن را

دل خسرو شکستی آه، گرمن

کنم آگاه شاه بت شکن را

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:38 AM

 

درآمد در دل آن سلطان دلها

دل من زنده شد زان جان دلها

همی کارد به کویش تخم جان خلق

که می بارد از آن باران دلها

ز بس دلها که در کوی تو افتاد

شده زاغ و زغن مهمان دلها

به گرما از سواد چشم من کن

سیه چتر خود، ای سلطان دلها

زهی مهتاب عالم سوز کافگند

رخت در عرصه ویران دلها

عذابی دارم از تو گر چه هستی

ز رحمت آیتی در شأن دلها

نگویم درد خود کس را که نشناخت

طبیب کالبد درمان دلها

تو می خور گر چه مشتاقان کباب اند

به روی آتش سوزان دلها

دل خسرو شد از نو بت پرستی

تو تا بردی همه ایمان دلها

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:38 AM

صبا نو کرد باغ و بوستان را

پیاله داد نرگس ارغوان را

به خط سبز، صحرا نسخه برداشت

سواد روشن دارالجنان را

سحرگاهان چکید از قطره ابر

گلوتر گشت مرغ صبح خوان را

مزاج از قطره ها خشک کرد نرگس

چو بیماری که یابد ناردان را

بنفشه کوژ پیش سر گویی

تواضع می کند پیر و جوان را

مگر بوسی نمی خواهد ز سوسن

که غنچه تنگ می گیرد دهان را

الا ای بلبل آخر بانگ بر زن

که سوسن گرد می نارد زبان را

نگارا بلبل اینک می کند بانگ

روان کن در چمن سرو روان را

مرا گفتی مبین در من به گل بین

به گل نسبت مکن روی چنان را

جوانی می رود از دست بر باد

برو لنگر بنه رطل گران را

گل اندک عمر و چندان باد در سر

چگونه خنده ناید گلستان را

به باغ مجلس خود، همچو بلبل

نگه کن خسرو شیرین زبان را

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:38 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4422492
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث