ای روضه بگو ابوالبشر آدم کو
وای باد که صاحب خاتم کو
ای روح بگو که عیسی مریم کو
اینها همه رفت خواجه عالم کو
ای روضه بگو ابوالبشر آدم کو
وای باد که صاحب خاتم کو
ای روح بگو که عیسی مریم کو
اینها همه رفت خواجه عالم کو
در دست و دوا هست طبیب من کو؟
فریاد رس حال عجیب من کو؟
جودت به تمام مردم شهر رسید
انعام چو عام شد نصیب من کو؟
جانیست مرا و نیست اندر خور تو
غایت ز بر من است و اندر بر تو
لطف تو هزار در برویم بگشاد
دیگر نروم به هیچ باب از در تو
ای قامت دلکش تو سرمایه سرو
سبز است لباس تو چو پیرایه سرو
مهتاب شبی چه خوش بود بر لب جوی
تنها من و تو نشسته در سایه سرو
خود نیست کسی دگر تبهکار چو من
جز جامه من کسی سیه کار چو من
یا رب تو اگر گناه می آمرزی
نبود به جهان گنه کار چو من
ای روضه برون آی رسول ثقلین
ای ماه حجاز و آفتاب حرمین
پر زهر ببین خلعت زیبای حسن
پر خون بنگر کسوت زیبای حسین
از خاک جهان به زرق رستن نتوان
بر رهگذر سیل نشستن نتوان
از مکر جهان حذر که از وی زادی
با مادر خود نکا بستن نتوان
اکنون که وداع می کنی مسکین من
دل را به چه انواع دهم تسکین من
بر روی نهم روی که هنگام وداع
برمه ریزم ز اشک خود پروین من
تا من صفت عارض او می گویم
الحق سخن از او چه نکو می گویم
دل مایل دوست گشت و من مایل او
زآن هر چه دلم گفت بگو می گویم
گر موی تو را مشک خطا می گویم
در تاب مرو که من خطا می گویم
بالای تو گر به سرو گفتم به مرنج
زیرا که حدیث ناروا می گویم