از خرمن جود خوشه ای می خواهم
وز کشت جلال توشه ای می خواهم
چون گوش به حال خود همی باید داشت
من گوشه گرفته گوشه ای می خواهم
از خرمن جود خوشه ای می خواهم
وز کشت جلال توشه ای می خواهم
چون گوش به حال خود همی باید داشت
من گوشه گرفته گوشه ای می خواهم
ماییم که بی هیچ غمی دم نزنیم
یک دم به مراد خویش بی غم نزنیم
صدبار شبی بود که صد خار فراق
بر دیده زنیم و دیده بر هم نزنیم
بدخواه تو صد بلا کشیده چو قلم
با اشک روان بسر دویده چو قلم
از دست تو تیغ تیز بر سر خورده
سر داده ز دست و پا بریده چو قلم
تا نرگس یار لاله گون می بینم
چشمم به میان آب و خون می بینم
از عارضه چشم تو ای بینایی
اندر عجبم ز خود که چون می بینم
بلبل بنشست باز بر منبر گل
بگشاد ز هم ورق ورق دفتر گل
بر گل ز رخت آیت خوبی می خواند
جان می پرورد از رخ جان پرور گل
بشکفت شکوفه باز چون خرمن گل
سبزه بکشید حلّه در دامن گل
در تاک نگر که با سر افرازی خویش
کرده است به ناز دست در گردن گل
تیسیر ز فَسر سخنت یافت نظام
کشّاف مکمّلی و حاوی کلام
هر نکته که در وقایه دین کافی ست
در سلک معانی بیان تو تمام
آنها که ببسته اند چون رشته طبل
بر جعبه میوه های گوناگون حبل
در روضه چو الوان فواکه بینند
قالوا هذا الّذی رزقنا مِن قبل
ای قطره ز دریا برسیدی به کمال
از مشرب عذب یافتی آب زلال
نور تو ز بدر است و لطافت ز جمال
المنّة لله تبارک و تعال
در مانده به چنگ شیر و دندان پلنگ
در سینه اژدها و در کام نهنگ
سر کوفته و مغر برآورد به سنگ
به زان که بود سلیطه ای با تو به جنگ