به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بیچاره دلم خون شد در پیش خیال تو

تا چند هنوز آخر دوری ز وصال تو

عقل و دل و جان از تن، برد این همه عقل از من

من مانده ام و چشمی حیران جمال تو

خنجر کش و بازم کش تا باز رهم زین غم

ور زانکه بود، جانا، هر چند وبال تو

زینگونه کن من دیدم شکل تو و حال تو

دشوار برم جان را از دست خیال تو

ای لشکر مشتاقان در پیش رکاب تو

ای گردن سربازان در پیش دوال تو

یارب که چه ظلم است آن، یارب، که چه داغ است این

بر جان مسلمانان از هندوی خال تو

جانی ست مرا هدیه، منمای چنان رویم

کاندازه من نبود تعظیم جمال تو

صد قصه فزون دارم از درد دل خسرو

لیکن به زبان نارم از بیم ملال تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

ای جان من آویزان از بند قبای تو

بیچاره دلم خون شد در عهد وفای تو

افتاده نخواهم بود، الا به درت زین پس

گر خاک شوم باری زیر کف پای تو

گفتی که بدین زاری از بهر که می میری

والله که برای تو، بالله که برای تو

یارب، نفسی باشد کز عشق امان یابم

و آسوده بخسپم شب ایمن ز بلای تو

جان تیغ ترا دادم از شرم رخت مردم

زیرا به از این باید تعظیم جفای تو

یار دگرم گویی، وز آه نمی ترسی

یعنی که کسی دیگر، آنگاه بجای تو؟

هر چند که شد خسرو سلطان سخنگویان

از بهر یکی بوسه هم هست گدای تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

دو رخ بنمای و بازار کواکب بشکن از هر دو

که گردد تافته خورشید و ماهت روشن از هر دو

ببندند ار کمر نیشکر و نی پیش بالایت

تو بنما قامت خویش و کمرها بشکن از هر دو

ز جان و دل چو یادت می کنم، دارم عجب از وی

که جان و دل ز یک دیگر به رشکند و من از هر دو

کشیدند آن دو لب فتوای خط همچون مسلمانان

بلا بنگر که تعلیم تو چون گشت این فن از هر دو

ببین، ای یوسف جان، گریه ز آن دو چشم یعقوبی

که غرق خون و خوناب است یک پیراهن از هر دو

دو همدم می دهد پندم، ولی چون من گرفتارم

به حق دوستی نزدیک من به دشمن از هر دو

عمارتهای عمر و عقل چون شد بی خلل از وی

بیا زود، ای اجل، بنیاد هستی بر کن از هر دو

مرا منمای دو عالم جزای طاعت، ای زاهد

که من کردم گریبان چاک و چیدم دامن از هر دو

اگر از عشق لافد مرد و نامرد و بنازد پر

سر مردان که خسرو مردتر باشد از آن هر دو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

بدینسان کز غمت بر خاک دارم هر زمان پهلو

از آهن بادیم یا سنگ، نه از استخوان پهلو

تو شب بر بستر نازی و من تا روز، در کویت

میان خاک و خون غلطان ازین پهلو، از آن پهلو

خیالی ماندم از دستت، برهنه چون کنم خود را

که بر اندام من یک یک شمردن می توان پهلو

چنین شبهای بی پایان و من بر بستر اندوه

از آن پهلو برین پهلو، وزین پهلو بر آن پهلو

اگر بالا کنی یک گوشه ابرو، فرو ماند

مه نو کز بلندی می زند با آستان پهلو

وفاداری بیاموز از خیال خویشتن باری

که از من وانگیرد روز تا شب یک زمان پهلو

کنارم گیر تا بر هم نشیند پشت و پهلویم

که دل بیرون شده ست و مانده جایی در میان پهلو

تو خوش می خسپ کز خواب جوانی بس که سرمستی

به هر پهلو که می خسپی نمی گردی از آن پهلو

من و شبها و خاک در که داد آن بخت خسرو را

که بهر خواب پهلویت نهد، ای داستان، پهلو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

دلم آشفته شد، جانا، به بالای بلای تو

بکن رحمی به جان من که گشتم مبتلای تو

اگر رای تو این باشد که من دانم جفا بینم

جفای جمله عالم را کشم، جانا، برای تو

میان بگشای، ورنه پیرهن صد چاک خواهم زد

که در دل بس که ره دارم من از بند قبای تو

رقیبت را نمی خواهم، الهی، نیست گردانش

که دایم می کند محروم ما را از لقای تو

اگر تو هر رقیبی را بجای بنده می داری

بحمدالله که خسرو را کسی نبود بجای تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

مه شبگرد من امشب چو مه می گشت و من با او

لبی و صد فسون در وی، خطی و صد فتن با او

قبا را بر زده دامن به خونریزی و از مژگان

چو قصابی کشیده تیغ و زلف چون رسن با او

ز بیم خلق ازو در می کشیدم پای خود، لیکن

مرا برداشته می بزد آب چشم من با او

فلک هرگز گذارد ماه را در گرد شب گشتن

اگر زان طره شبرنگ باشد یک شکن با او؟

مرا گویی که هر کس بیند از سودای آن روزی

که آن دیوانه می آید، جهانی مرد و زن با او

گریبانم به صد چاک است ازین حسرت که تا روزی

برهنه در برش گیرم که نبود پیرهن با او

نگارا، همچو جان در تن درا اندر بر خسرو

برون کن جان رسمی را که راضی نیست تن با او

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

دلم را کرد صد پاره به سینه خار خار تو

مرا این گل شکفت و بس همه عمر از بهار تو

تو، سلطان، چون گدایان را زکوة حسن فرمایی

مرا این بس که زیر پا شوم هنگام بار تو

سر خود می زنم بر آستانت تا برآید جان

که این سر درد خواهم برد با خود یادگار تو

همه کس بیندت جز من، روا باشد کزین نعمت

به محرومی بمیرد پیش در امیدوار تو

نیارم چشم کس پوشید، لیکن چشم خود بندم

اگر بینندگان بینند روی چون نگار من

به خشمم گفته ای کاندر دل و جانت زنم آتش

زهی دولت، اگر خاشاک من آید به کار تو

اگر بشکافیم سینه، من از جانت کنم یاری

وگر بیرون کنی چشمم، منم از دیده یار تو

اگر نگرفتیم دستی، لگد بر سر هوس دارم

بدین مقدار هم روزی نگشتم شرمسار تو

عفاک الله ز چشم خسرو آن خونها که افشاند

معاذالله که گویم پیش چشم پر خمار تو

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

ز سر کرشمه یک ره نظری به روی من کن

به عنایتی که دانی گذری به سوی من کن

منم و دلی و دردی ز غمت چو ناتوانان

به زکوة تندرستی نظری به سوی من کن

همه بوی عود نبود که به رغبتش بسوزی

دل سوخته ست، قدری نظری به بوی من کن

اگرست رسم خوبان که به مو نهند دلها

دل خود بیار و جایش به تن چو موی من کن

به دو زلف طوق دارت، نه یکی که صد به هر خم

وگرت هزار باشد، همه در گلوی من کن

تن خاکیم لبالب همه پر ز خونست از تو

لب خویش را تو ساقی، ز سر سبوی من کن

نگران مشو ز خسرو که بد است حالش آخر

نفسی بیا و بنشین، بد من نکوی من کن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

منم و خیال بازی شب و روز با جوانان

ز خط خوش تو با خود ورقم خیال جوانان

که زید به شهر ازینان که اسیر تو جهانی

تو چو خونیان ظالم ز کرشمه تیغ رانان

تو که پیر زهد و تقوی به خرامشی کشد صد

چه غمت بود عفاالله ز هلاکت جوانان

سخن فراقت از دل، هوس هلاک من شد

چو نفیر و آه و جانم به حضور ناتوانان

من و حیرت و خموشی، تو نشناسی این معما

که حدیث خوش نگفتی به زبان بی زبانان

چه کنم، چه حیله سازم که به جان رسید کارم

که ز طعن خلق نادان، به زبان کاردانان

تو اگر چه گاه گاهی نکنی نگه به خسرو

چه خوش است، وه که جانش به حدیث بدگمانان!

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

در سرم باز هوایی ست که گفتن نتوان

مهر خورشید لقایی ست که گفتن نتوان

غم بالاش مرا کشت، نمی یارم گفت

راستی را چه بلایی ست که گفتن نتوان

هر نفس دم چو نی از پرده عشاق زدن

کار بی برگ و نوایی ست که گفتن نتوان

تا بدیدم خم ابروی هلال آسایش

قدم انگشت نمایی ست که گفتن نتوان

مهربانی که ندارد سر سودای کسی

در سر بی سر و پایی ست که گفتن نتوان

خسروا، داد ازین می که به مهرش بکشم

کین می ناب ز جایی ست که گفتن نتوان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4336292
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث