به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

طرفه طوطی ّ شکَّرستانیم

عندلیب هزار دستانیم

طایر آشیان لاهوتیم

تو چه دانی که ما چو مرغانیم

در زوایای قدس معتکفیم

محرم بزم عیش سلطانیم

درد و درمان ما بجوی که ما

گاه دردیم و گاه درمانیم

دیگران گو نبشته برخوانید

زان که ما نا نبشته می خوانیم

جان به ما شاد و ما بجانان شاد

جان جانیم و جان جانانیم

ما چو ابن حسام در رخ دوست

همچو گل تازه روی و خندانیم

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:02 PM

چو زلف خود فرو مگذار کارم

که چون زلفت پریشان روزگارم

به یاد لعل شیرینت چو فرهاد

بتلخی روزگاری می گذارم

بجز نقش رخت نیکو نیاید

ز هر نقشی که نیکو می نگارم

نیارم بر زبان اورد نامت

که گر یارم بشب خفتن نیارم

درازی شب هجران ز من پرس

که شب تا روز اختر می شمارم

بسوزد مشعل تابنده ماه

گر از سوز درون آهی برآرم

ز تاب هجر زلفت چون بنفشه

سر از زانوی حسرت بر نیارم

بیا ساقی ز چشم نیمه مستم

قدح پر کن که در عین خمارم

نمی یابم ز گلزار تو بویی

ز غمزه می زنی بر دیده خارم

رخ ابن حسام و خاک راهت

که در راهت جز این رویی ندارم

مرا استاد عشقت نکته دان کرد

که رحمت باد بر آموزگارم

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:02 PM

به رویت گر نظر کردیم ، کردیم

بکویت گر گذر کردیم ، کردیم

چو گویند از دهانت تنگدستان

سخن گر مختصر کردیم ، کردیم

به امید لب شکر فشانت

تمنّا شکر کردیم ، کردیم

لبت در بوسه گر کامم روا کرد

تقاضای دگر کردیم ، کردیم

به رویت کان تماشاگاه جانست

تماشایی اگر کردیم ، کردیم

ز سودای پریشانی زلفت

صبا را گر خبر کردیم ، کردیم

به پیش ناوک دلدوز چشمت

اگر جان را سپر کردیم ، کردیم

جفای روی خوبت گر حوالت

به دوران قمر کردیم ، کردیم

من و ابن حسام از خاک پایت

چو سرمه در بصر کردیم ، کردیم

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:02 PM

بس که یاد آن لب و دندان چون دُر می کنم

دامن از اشک چو مروارید تر پُر می کنم

سالها سودای ابروی تو در سر داشتم

بار دیگر آن خیال کج تصور می کنم

از وجودم تا عدم مویی نماند در میان

در میانه چون بباریکی تفکُّر می کنم

باد را مگذار بر زلفت وزیدن زانکه گر

در سر زلف تو پیچد من تغیُّر می کنم

گر دهی فخرم به مقدار شگان کوی خویش

من بدین مقدار بسیاری تفاخُر می کنم

تا شود پروانه شمع رخت ابن حسام

روی سوی روشنایی چون سمندُر می کنم

جبرئیل از منتهای سدره آمین می کند

چون دعای شاه عادل بایسنقر می کنم

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:02 PM

روز الست جرعه عشقت چشیده ایم

قالو بلی به گوش ارادت شنیده ایم

ما شاهباز گلشن قدسیم و عمرهاست

با طایران عالم علوی پریده ایم

منزلگه خرابه نه ارامگاه ماست

اینجا مقیِّدیم از آن آرمیده ایم

هر دل هوای دانه و دامی دگر کنند

ما دام زلف و دانه خالت گزیده ایم

زآنجا که از کرام امید کرامت است

ما را عزیز دار که مهمان رسیده ایم

در پرده هوای تو بر کارگاه چشم

نقش خیال روی تو نیکو کشیده ایم

ما را ز دل چه جای شکایت که ما بلا

از دل ندیده ایم که از دیده دیده ایم

ابن حسام را به کمند بلای عشق

بر یاد زلف سرکشت اندر کشیده ایم

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:02 PM

گفتم از سلسله ی موی تو پرهیز کنم

چون کنم بسته ی آن حلقه ی مشکین رسنم

آتش چهر تو افروخته شد من چو سپند

جای آن هست اگر دیده بر آتش فکنم

جرعه ای یافتم از جام تو در روز ازل

من از آن دور سراسیمه و بی خویشتنم

زاهد از سیل سرشکم به سلامت مگذر

تا در این ورطه ی خوناب نیفتی که منم

ز آتش شوق تو هر جا برم نام لبت

نفس دود برآید به دماغ از دهنم

من که با داغ تو میرم چو سر از کنج لحد

بر کنم زآتش دل سوخته یابی کفنم

روز اول که مرا لطف تو با چندان عیب

بپذیرفت همانم به همان رد مکنم

دلم از غربت دیرین بگرفت ابن حسام

در سر افتاد ز سر باز هوای وطنم

طایر گلشن قدسم به نشیمنگه خاک

عاقبت زین قفس خاکی تن بر شکنم

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:02 PM

مرا چه قرب که در انتظار روی تو باشم

همین تمام که بر رهگذار کوی تو باشم

مرا چه حدّ رسیدن بدان وصال همایون

همین بس است که دایم به جست و جوی تو باشم

کنون که جعد سر زلف تو به چنگ نیامد

روا بود که سراسیمه تر ز موی تو باشم

زبان مدام زیاد لب تو شهد نثارست

مگر به وقت شهادت به گفت و گوی تو باشم

در آن نفس که کند جان وداع قالب خاکی

هنوز با دل پر خون در آرزوی تو باشم

به آب دیده گلابی بریز بر کفن من

که تا به روز طهارت به شست و شوی تو باشم

چو چشم ابن حسام از نظر به مرگ ببندند

به چشم دل نگران همچنان به سوی تو باشم

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:01 PM

زلف آشفته همی تابی و من می تابم

آتش چهره میفروز که من در تابم

شب خیال تو به بالین من آمد گفتم

آه کامد به سرم عمر و من اندر خوابم

ما درین بحر به کشتی تو یابیم نجات

کششی کن که به ساحل کشی از گردابم

آن چنان تشنه ی لعل لب سیراب توام

کاب حیوان نتواند که کند سیرابم

طاق ابروی تو پیوسته مرا در نظرست

زان جهت سجده کنان معتکف محرابم

به چه باب از در محبوب بگردانم روی

روی فتحی ننمودند ز دیگر بابم

چنبر زلف تو شد سلسله ی ابن حسام

هر طرف می کشد آشفته بدان قلابم

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:01 PM

آن کجا شد کز تو گه گه مرحبایی داشتم

در حریم کعبه ی کویت صفایی داشتم

دی گذشتی و نکردی التفاتی سوی من

خود نگفتی دردمند مبتلایی داشتم

دوش ز آب دیده و از آتش دل تا سحر

در میان آب و آتش ماجرایی داشتم

ناله ی شبگیر و آه سوزناکم نیم شب

این همه رنج و عنا آخر ز جایی داشتم

خوف گردابست و بیم موج و دریای عمیق

یار کشتیبان نگفتی کاشنایی داشتم

دست و پایی بایدم زد کابم از سر در گذشت

دست و پایی می زنم تا دست و پایی داشتم

ای طبیب دردمندان بر سر بالین من

یک قدم نه کز تو امید دوایی داشتم

معتکف در گوشه ی محراب ابروی تو دوش

تا سحر گه دست حاجت بر دعایی داشتم

بر گلستان جمالت دوش چون ابن حسام

همچو بلبل بر چمن برگ و نوایی داشتم

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:01 PM

دوش با زلفت به هم شوریده حالی داشتیم

در سر از سودای ابرویت خیالی داشتم

خط ابروی کجت در چشم من پیوسته بود

راست گویی در نظر شکل هلالی داشتم

گرچه با یاد دهانت عیش بر ما تنگ بود

هر دم از شوق لبت شیرین مقالی داشتم

چند روزی پای بند کلبه ی آب و گلم

من که همچون طایران سدره بالی داشتم

خرّما آن روز کان خورشید بر من تافتی

حبّذا آن شب که با آن مه وصالی داشتم

ای خوشا وقتی که ساقی وقت من خوش داشتی

وز کف او چون می کوثر زلالی داشتم

یاد باد آن روزگار خوش که چون ابن حسام

گاه گاهی بر سر کویت مجالی داشتم

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:01 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4423775
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث