به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای همایون سرای فرخنده

که شد از رونقت طرب زنده

طاق کسری ز دفترت کسریست

هشت جنت ز گلشنت قصریست

خاکت از مشک و سنگت از مرمر

بادت از خلد و آبت از کوثر

کوه پیموده سنگ و بر سخته

بهر فرش تو تخته بر تخته

با زر شمسهٔ تو در یاری

لاجورد سپهر زنگاری

کاشی و آجرت به هر خرده

مال قارون به دم فرو برده

گچ بام تو نه سپهر به دور

از ره کهکشان کشیده به ثور

کرده با شاخ گلبنت ز فلک

شاخ طوبی خطاب « طوبی لک»

نقشبندان کن به کنده گری

بر درت کرده عمر خود سپری

در تک این رواق بالنده

پشت ماهی به گاو نالنده

ماه ازین طارم زمین مرکز

در دم آفتابت آجر پز

صحن معمورت آستان سپهر

سقف مرفوعت آشیانهٔ مهر

چون ز سرخاب روی شاهد شنگ

داده سرخاب را جمال تو رنگ

کار سنگ از تو چون نگار شده

جام با سنگ سازگار شده

ادامه مطلب
سه شنبه 17 اسفند 1395  - 1:24 PM

ای گرامی بهشت مسجد نام

خلد خاصی ز روح جنت عام

شاه دیوارت، ای عمارت خیر

بن و بیخ کنشت کنده و دیر

از تو دین را نظام خواهد بود

در تو مهدی امام خواهد بود

نیم شب دیدهٔ مؤذن بام

دیده زین سوت صبح و زان سو شام

از ستونهات بیستون سنگی

وز طبقهات آسمان رنگی

به مسافر در این سرای سرور

منبرت سدره را نموده ز دور

بتو گردون ارادت آورده

در تو گبران شهادت آورده

کرده هر شب ز گنبد نیلی

در هوای تو ماه قندیلی

زیر این قبه‌های خرگاهی

در عرق رفته گاو با ماهی

ز اوج مقصورهٔ تو پیش ملک

اعتراف قصور کرده فلک

از شعاع تو در شب تیره

مسجد بصره را بصر خیره

طور در طورهای بام تو درج

قاف در کاف گنبدت شده خرج

ماه نو مرغ وقت ساعت تو

جمع کروبیان جماعت تو

دین به پشتی روی دیوارت

کرده اسباب شرک را غارت

ادامه مطلب
سه شنبه 17 اسفند 1395  - 1:24 PM

ای در علم و خانهٔ دستور

چشم بد باد از آستان تو دور

رفته بر خط استوار عرشت

همدم خطهٔ بقا فرشت

کوه پیش درت کمر بسته

زیر بارت زمین جگر خسته

برده ابداعیان کن فیکون

چارحدت ز شش جهة بیرون

در حصار تو گنبد گردان

کو توال تو همت مردان

شد سعادت طلایه بر تبریز

تا فگندی تو سایه بر تبریز

از پی ضبط سفره و خوانت

تا مهیا شود سبک نانت

آسمان گشت و کوکبی انبوه

آسیابان بر آب بلیان کوه

مال تبریز خرج خوان تو نیست

بال سرخاب را توان تو نیست

هر که رخ در رخ سپاس نهد

در جهان اینچنین اساس نهد

ادامه مطلب
سه شنبه 17 اسفند 1395  - 1:24 PM

خسروی طاهر و وزیری پاک

هر دو در دین مبارز و چالاک

آن فلک را کشیده اندر سلک

وین جهان را نظام داده به کلک

آن چو ماهست بر سپهر جلال

وین چو مهرست در جهان کمال

شب دین از فروغ این شده روز

دل کفر از شعاع آن پر سوز

هر چه این گفت او خلاف نکرد

و آنچه این، او جز اعتراف نکرد

تن آن دل شده، دل این جان

جان آن سال و مه بر جانان

زهره در بزم آن کژ آهنگی

ماه با عزم این کهن لنگی

قول آن را به راستی پیوند

عزم این مر مخالفان را بند

دل ز تضعیف این به برگ و نوا

حکم تالیف آن روان و روا

آن به شاهی فلک گزید اورنگ

وین بمیری ز ماه دارد ننگ

آن به بغداد عشق غارت کرد

وین به تبریز دین عمارت کرد

تیغ این منهی رموز ظفر

کلک او محرز کنوز قدر

سر این با خدای و خلق درست

سیر آن در رضای خالق چیست

هر زمان فکر آن به طرزی نو

هر دمی بخت این و ارزی نو

دو جهانند هر تنی به هنر

بل دو جانند در تنی مضمر

سخت نیکند، چشم بدشان دور

باهم این پادشاه و این دستور

ادامه مطلب
سه شنبه 17 اسفند 1395  - 1:24 PM

صاحب ابر دست دریا کف

میر عباد عبد آصف صف

کار فرمای هفت چرخ مشید

بوالمحامد محمد بن رشید

ملجا ملت و ملاذ عباد

زبدهٔ چهار عنصر متضاد

اختری حکم و آسمانی جاه

خاوری شهر و خاورانی شاه

هشتم هفت کوکب معلوم

پنجم چار گوهر معصوم

رای او پشتوان رایت شاه

روی او قبلهٔ امیر و سپاه

دین و دنیا ازو دو «من ذلک»

رقبهٔ او رقاب را مالک

لشکر فضل را مبارز اوست

خلق حشوند، جمله بارز اوست

کف او را دو کون یکشبه خرج

در سر انگشت او دو گیتی درج

دل و دستش بداد داد جهان

در سر او نرفت باد جهان

مال را پایمال دستش کرد

مکر دنیا بدید و پستش کرد

سفرهٔ چرخ و نان شطرنجی

چیست تا در سماط او سنجی؟

پیکر مردی و نکوکاری

کرده از ترک او کله داری

داده بزمش ز راه مستوری

جام می را به سنگ دستوری

عقل کلی گرفته دانش و پند

زان شفا بخش کلک قانون بند

عین معینست صورت ذاتش

عمدهٔ راستی اشاراتش

کرده بر تخت نیک تدبیری

رافت و رحمتش جهانگیری

به عیاری که نقد او سنجند

نقرهٔ ماه و مهر ده پنجند

جمع بستند دخل او با خرج

آسمان و زمین درو شد درج

کشور ظلم و جور غارت کرد

ملک او ازو روی در عمارت کرد

پرده از روی برگرفت هنر

زندگانی ز سر گرفت هنر

دشمنان را فگند در بیشه

هیبت او چو دیو در شیشه

همچو برجبیس در فضای سپهر

ترک ترکش سپرده تارک مهر

زیج مهرست رای رخشانش

رصد ماه در گریبانش

ای به تحریر دفتر و نامه

آزری نقش و مانوی خامه

کار تو سر بسر کراماتست

ذات تو سالک مقاماتست

آسمان چیست؟ عطف دامانت

خواجگی؟ منصب غلامانت

سلطنت سایهٔ صدارت تو

نه فلک مسند وزارت تو

قلمت مشک بیز و غالیه سای

قدمت شهر گیر و قلعه گشای

لوح محفوظ طبع دراکت

عرش ملحوظ خاطر پاکت

اندرین آب خیز نوح تویی

وندرین دامگه فتوح تویی

تا بدین نی کشید چنگ تو دست

عود چون چنگ برکنار نشست

تیر خطی نبشت در سلکی

تا بنان ترا کند کلکی

زیج جاماسب روزنامهٔ تست

افسر مشتری عمامهٔ تست

نافهٔ آهوان سنبل چر

کرده طیب از نسیم خلق توجر

دشمنانت چو برف از آن سردند

که چو یخ جمله سایه پروردند

گر چه ز آتش جوازشان دادی

هم به سردی گدازشان دادی

با ستیزنده کم ستیزی تو

خون دشمن به پینه ریزی تو

بشکنی، گر به حکم بر تابی

محور این دوقطب دولابی

ازطریق سخاوت و حری

هر ندیمت چو کوکب دری

قلمت نقش بند دفتر کن

کرمت ضامن عروج سخن

یزک لشکر تو قطب شمال

پرچم رایت تو جرم هلال

جفت خاک در تو طاق فلک

آستانت به از رواق فلک

عرش بلقیس کرسی حرمت

خاتم جم پشیزهٔ کرمت

داد دنیا تو دادی و دین هم

لاجرم آن ببردی و این هم

کس درین عرصهٔ بلند هوا

به سخن چون تو نیست کام روا

چه شود گر ز راه دلجویی؟

قلمت چون کند سخن گویی

به میان سخن که میسازد

سخن اوحدی در اندازد

ای به حق خاتم اندر انگشتت

راست باد از برادران پشتت

باش جاوید و خرم و خندان

زان فروزنده روی فرزندان

هست جای تو چون سرای سرور

که مباد ایمنی ز جای تو دور

ادامه مطلب
سه شنبه 17 اسفند 1395  - 1:24 PM

ویحک! ای قبهٔ زمرد رنگ

که ز جانم همی زدایی زنگ

کارگاه تر از کونی تو

کس نداند که: از چو لونی تو؟

بودنیها ز تست و آیینها

به تو گویی حوالتست این ها

باده‌ای گر نخورده‌ای ز کجاست؟

که چو فرزین همیر وی چپ و راست

در تو این گردش چنین دایم

هم ز شوقیست، تا شدی قایم

مینماید که نطق و جانت هست

روشی داری و روانت هست

گر چه دانا به عمر پیرت گفت

رو، که از صد گلت یکی نشکفت

در چه کاری که خود درنگت نیست؟

یا چه چیزی که هیچ رنگت نیست؟

دیده آب معلقت خواند

وهم دریای زیبقت خواند

هم به دشت تو گاو در غله

هم به کوه تو گرگ در گله

فارغ از فقر و احتشامی تو

دور از انبوه و ازدحامی تو

تو و آن اختران چون ژاله

باغ پر میوه، دشت پر لاله

جوهرت را عرض زمین و زمان

روشت را غرض همین و همان

چار عنصر ز گردشت زاده

تیره و روشن و نر و ماده

تنت از خرق و التیام بری

نفست از شهوت خصام عری

گشته مبنی دوام انجم تو

اعتدال مزاج پنجم تو

رخ در آسودگی نداری هیچ

خبر از آسودگی نداری هیچ

میکنی در جهان اثر بیخواست

خواهش خود به کس نگویی راست

کسی از سر دورت آگه نیست

هیچ دانا ز غورت آگه نیست

در نداری، که آیمت بر بام

سر نداری، که آیی اندر دام

چیستند این بتان رنگارنگ؟

که در آغوششان کشیدی تنگ

رخشان دلپذیر و جان افروز

گوهر تاجشان جهان افروز

فرقشان را برسم بختاقی

افسر و تاج خالد و باقی

دایم این شمع‌ها فروزنده

بنکاهند هیچ و سوزنده

سبزهٔ این چمن دروده نشد

وز بهارش گلی ربوده نشد

نو عروسان کهنه کاشانه

خوش خرامنده خانه در خانه

در سر هر کرشمه‌شان کاری

هر نگه کردنی و بازاری

اندرین خیمه کار سازانند

چست و چابک خیال بازانند

همه کم گوی و پر نیوشیده

مهره پیدا و حقه پوشیده

در شبستان چرخ دولابی

چشمشان گشته مست بیخوابی

همه چشم چراغ این دیرند

راهب آسا همیشه در سیرند

متنفر ز نقشهای ردی

متوجه به حضرت احدی

دیده اندر پس کریوهٔ غیب

رب خود را به دیدهٔ «لا ریب»

سر بسر جان و تن به تن خردند

همه جویندهٔ اله خودند

گر چه از داد و ده جدا باشند

مدد سایهٔ خدا باشند

ادامه مطلب
سه شنبه 17 اسفند 1395  - 1:24 PM

در جهان تا که سایهٔ شاهست

جور مانند سایه در چاهست

دو جهان را صلای عید زدند

سکه بر نام بوسعید زدند

جفت خورشید شد در ایامش

نام سلطان محمد از نامش

داور داده ده، بهادر خان

که نیامد نظیر او به جهان

شاه کشور تراز والا طرز

شاه دانا نواز دانش ورز

شاه توفیق جوی صافی تن

شاه تحقیق گوی صوفی فن

شاه شب زنده‌دار عزلت جوی

شاه پاکیزه خلوت کم گوی

صمت و تقلیل و عزلتست و سهر

که اساس ولایتست و ظفر

هر کسی را که این صفت ازلیست

در کرامات پادشاه ولیست

این یقین درست کو را هست

تیغ و گرزی چه بایدش در دست؟

دشمنش گر هزار کس باشد

زو سر تازیانه بس باشد

زنده‌ای را که او نخواست نزیست

گر کرامات نیست این پس چیست؟

آنکه رفت از درش نیامد باز

ما به این دیده دیده‌ایم این راز

و آنکه را دوست داشت چشمش روی

هم چو زینب حرام شد بر شوی

چه کنی از جنید و شهرش یاد؟

اینک این هم جنید و هم بغداد

مرشد دین طریقت او بس

کاشف حق حقیقت او بس

حال این شاه گر ز من پرسی

جبرییلست بر سر کرسی

همه علمی به کام دانسته

سر گیتی تمام دانسته

قمری رخ، عطاردی خامه

پارسی خط و ایغری نامه

در جبینش ز عصمت مهدی

همه پیدا ظهور هم عهدی

نام مهدی ز مهد مشتق شد

عصمت شاه مهد مطلق شد

بر خلایق ز بس بلندی رای

روی او را عزیز کرد خدای

هر که با نامش آشنا گردید

همه حاجات او روا گردید

چرخ بسته میان به طاعت او

بحر محتاج استطاعت او

درچمن گفته بلبل و قمری

مدح این گلبن اولوالامری

عقل همتای او ندارد یاد

چرخ مانند او ندید و نزاد

ز صفش نام بده چتر و علم

در کفش کام دیده تیغ و قلم

فتح با رایتش به همراهی

ملک بگرفته ماه تا ماهی

از دلش جمله داد و دین زاید

ملک را خود ملک چنین باید

جاودان جمله داد و دین زاید

ملک را خود ملک چنین باید

جاودان باد و بر خوراد از بخت

شاه بغداددار کسری تخت

شرعین الکمال بادا دور

از چنین شاه و از چنین دستور

ادامه مطلب
سه شنبه 17 اسفند 1395  - 1:24 PM

ای به مهر تو آسمان در بند

یاد من کن، چو میدهم سوگند

به زمانی که عقد دین بستی

به زمینی که اندرو هستی

به بنان قمر شکن که تراست

به زبان شکر سخن که تراست

به دو گیسوی مشک پیوندت

به دو چشم سیاه دلبندت

به نماز شب و قیام و قعود

به دعای پر و رکوع و سجود

به اذان و به مسجد و محراب

به وضو کردن و طهارت آب

به شب هجرت و حمایت غار

به دم عنکبوت و صحبت یار

به خروج و فلک نوشتن تو

به عروج و به باز گشتن تو

به شهادت که شد در اسلام

به صلوة و زکوة و حج و صیام

در قناعت به نیم سیری تو

در شجاعت بدان دلیری تو

به براق و بر فرف راهت

به وصول و به قربت شاهت

به وقار تو در نزول ملک

به شکوه تو بر عقول فلک

به حدیث حیات پیوندت

به جگر گوشگان دلبندت

به شهیدان کربلا ز فسوس

بستم کشتگان مشهد طوس

به چهل مرد و چار فرزانه

به دو هم خوابه و دو هم خانه

به دو چشم سرشک بارانت

به بزرگان دین و یارانت

به عقیق تو در حدیث و کلام

به حقوق تو در شفاعت عام

به فتوحات بوقبیس و حری

به ثریای مکه تا بثری

به صیام و به بردباری تو

به قیام شب و به زاری تو

به جمال صحابه در عهدت

به رخ نه جمیله در مهدت

به دل کعبه و به ناف زمین

به کتاب و به جبرئیل امین

به حطیم و مقام و زمزم و رکن

به سکون مجاوران دو سکن

به صفا و به مروه و عرفات

به مه و مهر و فرش و کرسی و ذات

که مکن زان در اوحدی را دور

یارمندیش کن ز عالم نور

گر گناهش نهفته شدن یا فاش

نیست اندیشه این تو او را باش

زین گرانجانی و سبک پایی

هیچ غم نیست گر تو او رایی

تو به تقصیر طاعتش منگر

به قصور بضاعتش منگر

ز کرم یک نظر به کارش کن

در دو گیتی بزرگوارش کن

ادامه مطلب
سه شنبه 17 اسفند 1395  - 1:24 PM

ای نخستینه فیض عالم جود

اولین نسخهٔ سواد وجود

روح در مکتبت نو آموزی

ابد از مد مدتت روزی

آسمان ترا زمین سایه

آفتاب سپهر نه پایه

لنگر کشتی نفوس تویی

مسعد اختر نحوی تویی

هر که دور از تو دور ازو نیکی

وانکه نزد تو، یافت نزدیکی

نیست راه از تو تا به علت تو

بجز از بیش او و قلت تو

اندر ایجاد علت اولی

نیست بالاتر از تو معلولی

نظرت کرده تربیت جان را

یار او کرده نور ایمان را

پیش رخ بسته‌ای، ز قاف به قاف

تتق از زر نگار گوهر باف

گوش نه چرخ بر اشارت تست

کاخ هفت اختر از عمارت تست

یزک لشکر وجود تویی

قاید کاروان جود تویی

دین ز حفظ تو پایدار بود

دل ز بوی تو با قرار بود

لشکر روح را امیر تویی

همه طفلند خلق و پیر تویی

ای ز چرخ و سروش بالاتر

از تو گوهر نزاد والاتر

مددی ده، که دیو رنجم داد

جان من شو، که تن شکنجم داد

کارگاه من از تو بر کارست

تو نباشی، مرا چه مقدارست؟

سایهٔ خود مدار دور از من

مبر، ای محض نور، نور از من

به فلک راه ده روانم را

فلکی کن به علم جانم را

ادامه مطلب
سه شنبه 17 اسفند 1395  - 1:24 PM

اوحدی، گر سر لجاجت نیست

زو نخواهی که خواست حاجت نیست

باغ و خرمن چه خواهی و ده ازو؟

زو چه خواهی که باشد آن به ازو؟

تو ازو وقت حاجت او را خواه

کو نماید به هر مرادت راه

گر مریدی جزو مرادت نیست

ور جزو خواهی این ارادت نیست

هر که بی‌او رود فرو ماند

خیز و بیخود برو، که او ماند

او شوی گر ز خود فنا گردی

تو نمانی، چو آشنا گردی

مرغ آن باغ صید این دانه است

آنچه کردی طلب درین خانه است

زلف معشوق زیر شانهٔ تست

تیر آن شست بر نشانهٔ تست

به خود آنجا کسی نداند رفت

به خدا باشد ار تواند رفت

هر چه اندر جهان او باشد

یا خود او یا از آن او باشد

خرد اندر جهان او نرسد

علم بر آستان او نرسد

با تو عقل ار چه بس دراز استد

از تو در نیم راه باز استد

گر بخواند، جدا ندانی شد

ور براند، کجا توانی شد؟

بگریزی، کجا روی که نه اوست؟

بستیزی کست ندارد دوست

صورتی را کزو نبود خبر

نقش دیوار دان و صورت در

سر این نقش را چه دانی تو؟

که ز نقاش در گمانی تو

ما نباشیم و این جلال بود

لم یزل بود لایزال بود

تا تو این جاه و جای را بینی

به خدای، ار خدای را بینی

ز تو یک نفس جدا نبود

تو نبینی، گناه ما نبود

راه خود کس به خود ندید آنجا

ز محمد توان رسید آنجا

ادامه مطلب
سه شنبه 17 اسفند 1395  - 1:24 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4445216
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث