به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دل می بری و در خم مو می کنی، مکن

آزردن دل همه خو می کنی، مکن

تو جور می کنی و من از دیده می کشم

این شیوه گر چه نیک نکو می کنی، مکن

خلقی ز بوی تو همه دیوانه گشت و مست

باری تو گل ز بهر چه بو می کنی، مکن

گاهم زنخ نمایی و گه زلف می کشی

بی رشته ام به چاه فرو می کنی، مکن

لرزانست بر تو جان من از آه بیدلان

گه گه که گشت بر لب جو می کنی، مکن

خون می کنی دل من و بندی به زلف خویش

خود می کنی و بر سر او می کنی، مکن

جای دگر مده دل گم گشته را نشان

آواره ام چه سوی به سو می کنی، مکن

گفتی که خسروا، چه کنم کت بود خلاص؟

آن شانه را که در خم مو می کنی، مکن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:25 PM

ای دیده، بیش در رخ جانان نظر مکن

ور می کنی بر آن بت بیدادگر مکن

ای دل، نماند طاقت آنم که بشنوم

با من همه بکن، سخن آن پسر مکن

می رفت و من به خاک نهاده سر عزیز

در وی ندید، یارب از این خوارتر مکن

جان خواهدم برآمدن، ای باد، زینهار

از زیر موی زلف پریشان وتر مکن

گفتم «نماند خواب و خورم در غم تو» گفت

«آخر نه عاشقی، سخن خواب و خور مکن »

ای شهسوار، شکل تو ما را خراب کرد

یک مردمی بکن که از اینسو گذر مکن

ای ماه نو، ز حلقه به گوشان بندگیت

ما بنده ایم، حلقه در آن گوش در مکن

خسرو بر آستان تو افتاد و خاک شد

خواهی در او نظر کن و خواهی نظر مکن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:25 PM

برداشتن نظر ز نگاری نمی توان

ور نیز می توان ز تو، باری نمی توان

از چون تو گل چگونه کسی آستین کشد

دامن کشیدن از سر خاری نمی توان

گر در کشید گردن خورشید را دوال

جز در رکاب چون تو نگاری نمی توان

چون صید طره تو نگشته ست آسمان

مه را گرفتن از دم ماری نمی توان

دریا شد از هوای لب تو کنار من

آخر کم از لب چو کناری نمی توان

با آنکه در شکنجه غم بسته مانده ام

هم باز مانده از تو چو یاری نمی توان

خسرو ز دور در تو درودی همی دهد

چون بر درت ز دیده نثاری نمی توان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:25 PM

بنشست عشق یار به جانم چنان درون

کز عافیت نماند نشانی در آن درون

خوناب گشت و کشته نمی گرددم هنوز

آن آتشی که هست درین استخوان درون

هر کس زدی ز مردن فرهاد داستان

ما نیز آمدیم در این داستان درون

یارب، کسی بد که زبانم برون کشد

یک دم ز ناله می نرود از دهان درون

گفتم چو دیدمش که به جانش درون کشم

او رفت بی اجازت من خود به جان درون

در هر دلی که در نرود دلبری بسوز

آتش به خانه اش که نشد میهمان درون

خوش وقت آن زمان که بود گاه مردنم

آن بت در آید از در من ناگهان درون

مردم بر آستان و نرفتم درون، کنون

خاکم نگر که باد برد ز آستان درون

ای مرغ جان، بخند یکی تا برون پرد

مرغی که برنشست در این آشیان درون

گفتی که خسروا، به دلم جای کرده ای

خشنودم، از درم نبری که یک زمان درون

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:25 PM

ای باد، بوی یار بدین مبتلا رسان

در چشم من ز خاک درش توتیا رسان

گر هیچ از آن طرف گذری افتدت ز من

خدمت بر و سلام بگوی و دعا رسان

یک تار بهر پرسش من زان قبا بکش

تشریف پادشاه به پشت گدا رسان

آن دل که برده ای ز من ار نیستت قبول

بازآر و هم به سینه این مبتلا رسان

جانی خراب دارم و وردست نام او

این درد را گرفته به نزد دوا رسان

گفتی که ناله تو به یار تو می رسد

آنجا که ناله می رسد، آنجا مرا رسان

از دیده غرق آب شدم، مردمی بکن

این آب را نهفته بدان آشنا رسان

ما چون نمی رسیم بدان آرزوی دل

یارب، تو آرزوی دل ما به ما رسان

خسرو که از فراق خیالی شد، ای صبا

از جاش در ربا و بدان دلربا رسان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:25 PM

ای بی خبر، ز دیده بی خواب عاشقان

تا سوخته دلت ز تف و تاب عاشقان

ذکر لب و دهان تو تسبیح بیدلان

نعل سم سمند تو محراب عاشقان

شب خواب دیدمت به بر خویشتن، ولی

آن بخت کو که راست شود خواب عاشقان!

یک شب به میهمانی خونابه من آی

تا بی خبر شوی ز می ناب عاشقان

گفتی که کشتن تو هوس دارم آشکار

پوشیده نیست لطف تو در باب عاشقان

گر چه درون حجره جانهاست جای تو

هم ایمنی خطاست ز پرتاب عاشقان

مردن همم رها نکنی زیر پای خویش

زین گونه هم مبر مه من آب عاشقان

خسرو نزار و غمزه خوبان کشید تیغ

شرمنده می شویم ز قصاب عاشقان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

تا چند کوشی آخر در خون بیگناهان

آهسته تر زمانی، ای میر کج کلاهان

چندان که بینم آن رو، چشمم نمی شود پر

چون دیدن گدایان بر خوان پادشاهان

بی تو دو دیده چون نیست از هیچ گریه فارغ

من داد خود نیابم هرگز از این گواهان

من چشم باز کردم، خاک در تو دیدم

چون کوریم نیاید از سرمه سپاهان

غوغاست پیش رویت از عاشقان که باشد

بازار بردگان را گرمی به چاشتگاهان

عشاق رو سیه را لازم بود ملامت

چون لعنت ملایک بر نامه گناهان

خسرو به زلف و خالش اندوه خود چه گویی؟

دانی که غم نیاید اندر دل سپاهان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

ای دور مانده از نظر دورماندگان

بازآی هم به جان و سر دورماندگان

عمرم به باد رفت و نیامد به سوی من

آن باد کآورد خبر دورماندگان

مردم ز زنده داشتن شب که در فراق

دشوار می رسد سحر دورماندگان

خلقی بسوزدم که رسیدند رفتگان

این است داغ تازه تر دورماندگان

نبود به از نظاره دیدار رفته دیر

هر تحفه کآید از سفر دورماندگان

هر شب رویم و گریه خون جگر کنیم

آنجا که خود بود گذر دورماندگان

هر ساعتم ز خوردن غم خواب مردن است

آیا همینست خواب و خور دور ماندگان

دلها شود کباب، چو خسرو کند نفیر

چون دور ماندگان ز بر دور ماندگان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

ای تیغ بر کشیده چو مردم کشندگان

زنجیر تو به گردن گردن کشندگان

از رفتن تو مرده شود زنده زیر خاک

جانا، مرو که باز بمردند زندگان

چون تو یکی نیافت اگر آب چشم من

هر چند گشت گرد جهان چون دوندگان

هر بامداد بر سر راهت روم به درد

پرسم حکایتت همه روز از روندگان

من دانم و کسی که چو من طالب کسی است

کعبه چه آگهست ز پای دوندگان

بادی ست کآتش من از آن بیش می شود

چندین که می دمند به گوشم دمندگان

صبر و قرار جستم و دل گفت «صبر کن »

تا بر پریده اند ز دام این پرندگان

بیچاره خسروم پی خوبان به جان رسید

یارب، خلاص بخش مرا زین کشندگان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

ای دل، به چشم عبرت نظاره جهان کن

ظاهر نهان چه بینی، نظاره نهان کن

پرواز کن به همت، بر پر به اوج عزت

جبرئیل اوج خود شو، بر سدره آشیان کن

چشمت چو تندگیری چون پرده های دیده

بگشای پرده دل، سرپوش از آن روان کن

زان زر که کم خوری گر دامن گرانت ماند

بر دار خاک و خارا دامان خود گران کن

عمر رونده خواهی پاینده تا قیامت

زنهار نام نیکو با عمر همعنان کن

گر تخت عاج خواهی، خود را بلند منگر

در خاک تست بادی، زان مشتی استخوان کن

بر خویهای ناخوش نه باد برد، باری

داری رمی ز گرگان زر ابروی شبان کن

ور در صدف چنانی کآرند روی در تو

آیینه های خود را آیینه جهان کن

رخ سوی شاه دل نه، کش در غزا خرد را

پس اسپ عشق در ران، فرزینش رایگان کن

بین شمع کش ز سوزش کشته ست جان روشن

گر روشنیت باید، تن را بسوز جان کن

خسرو به ملک شهرت چندت زبان هرزه

عالم همه گرفتی، شمشیر در میان کن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4332904
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث