به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

جان من از بیدلان، آخر گهی یادی بکن

ور به انصافی نمی ارزیم، بیدادی مکن

شادمانیهاست از حسن و جوانی در دلت

شکر آن را یک نظر در حال ناشادی بکن

هر شبی ماییم و تنهایی و زندان و فراق

گر توانی از فرامش گشتگان یادی بکن

گر به دولت خانه وصلم نخوانی، ای پسر

باری اینجا آی و سر در محنت آبادی بکن

امشب این هجران عاشق کش نخواهد کشتنم

ای مؤذن، گر نمردی، بانگ و فریادی بکن

خاک کویت کردم اندر چشم تو زین آب و گل

هم درین خانه ز بهر خویش بنیادی بکن

اشک خسرو را نهان در کوی خود راهی بده

جوی شیرین را روان از خون فرهادی بکن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

 

چشم را در ملک خوبی شحنه بیداد کن

غمزه خونخواره را بر جادوان استاد کن

زلف بر دست صبا نه تا پریشانش کند

خان و مانی را به هر مویی از آن آباد کن

تیغ عیاری بکش، سرهای مشتاقان ببر

پس طریق عشقبازی را ز سر بنیاد کن

ای که از حسن و جوانی مست و خواب آلوده ای

گاه گاه از حال بیداران شبها یاد کن

ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکشم

سینه می گوید که من تنگ آمدم «فریاد کن »

دل به زلفت بستم، ار در بندگی در خورد نیست

ای سرت گردم، بگردان گرد سر، آزاد کن

حسرت رویت هلاکم کرد از بهر خدا

روی بنما و دل درمانده ای را شاد کن

من نیم زینها که خواهم از جنابت سر کشید

خواه فرمان ستم فرمای و خواهی داد کن

ملک خوبی را شنیدم سکه نو زد، ای صبا

اولش جان خدمتی ده، پس مبارک باد کن

سینه من کوه در دست و به ناخن می کنم

آن که نامم بود خسرو، بعد از این فرهاد کن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

نام گل بردن به پیشت بر زبان آید گران

دم زدن بی یاد رویت از دهان آید گران

در ترازوی دل ار سنجم ترا با جان خویش

از لطافت تو سبک آیی و جان آید گران

ابرویت در سینه ام بنشست و می لرزم ز بیم

کاین چنین توزی بر آن زیبا کمان آید گران

گر بمیرم از غمت، روزی ندارم غم، جز آنک

بر چنان خاک عزیزان استخوان آید گران

گر خیالت برد جانم بر زبان نآرم، از آنک

منت کم همتان برمیهمان آید گران

آن گرانی دارم از غمهات با این لاغری

سایه او بر زمین و آسمان آید گران

تنگ نآید عاشق، ار صد جور از جانان رسد

گر بریزد ابر کی بر ناودان آید گران؟

گر چه موری گشتم از خواری گرانم بر همه

بوالعجب موری که بر جمله جهان آید گران

گر چه پند دوستان تلخ است، ای خسرو، نکوست

کز طبیبان کن مکن بر ناتوان آید گران

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

عافیت را در همه عالم نمی یابم نشان

گر چه می گردم به عالم هم نمی یابم نشان

آدمیت را کجا بر تخته طینت کنم؟

کآدمی را از بنی آدم نمی یابم نشان

مردمی جستن زهر نا مردمی نامردمیست

چون ز مردم در همه عالم نمی یابم نشان

طالعم ناخوب و از اختر نمی بینم اثر

سینه ام مجروح و از مرهم نمی یابم نشان

دل ز من گم گشت و من از دل براین نطع بلا

از که خواهم جستنش کز غم نمی یابم نشان

خسروم، لیکن چو کیخسرو ز ترکان امل

شهربند ظلم، ار رستم، نمی یابم نشان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

آن که فصل گل همی گویند، اینک آمد آن

گل گریبان می درد از خجلت نسرین خزان

شکرستانی ست گویی باغ از شکرلبان

نیشکر زاری ست گوی گلشن، از عرعر مدان

این زمان آغاز سبزه ست و لب جو می رویم

کم ز جنت نیست گلشن، غیرت حورا مردان

طاعت ما شاهد و باده ست کز وی زنده ایم

محتسب بگذار تا میرد میان مرتدان

ما کیای زهد اهل فسق را خاک رهیم

چون مغان معتقد در زیر پای موبدان

بستر خاشاک کآسودیم و برخفتیم مست

بهتر از دیبای پر تشویش زرین مرقدان

ما به می خوردن ز بهر گور نگذاریم خشت

چون ز زر دیدیم سنگی قسم عالی گنبدان

هست فرق اندر میان دون و عالی همتی

خانه ای از عود و صندل ساخت این، اودر روان

چون جدایی خواست بود، ای دوست، دامن بر مچین

قدر صحبتها بدان و قدر گیر از بخردان

گر چه جوزاییم یا چون فرقدان هم محرم است

زان که هم جوزا جدا خواهد شدن هم فرقدان

خسروا، چون هیچ عاقل را ندیدی خوش دلی

خوش دل دیوانگان و عاشقان هجر دان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

باش تا مشکت ز برگ یاسمین آید برون

بینی از تن چند جان نازنین آید برون

تیر زهر آلود چشمت قصد جانم می کند

همچو زنبوری که ناگه از کمین آید برون

مانده در زیر زمین خورشید، آخر رخ بپوش

تا مگر خورشید از زیر زمین آید برون

چون به پشت زین نشینی، گر ندیدستی ببین

کز میان بید سر در آستین آید برون

گر لب چون انگبینت را به دندان برکنم

خون از او بیرون نیاید، انگبین آید برون

زهره من بس که از دست جفاهایت نشد

خون همی از چشمه چشم انگبین آید برون

نقش تو بر دیده خسرو نشست از انتظار

گر نیایی، چشم من با همنشین آید برون

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

 

دوش سرمست آن نگار نازنین آمد برون

همچو طاووسی که از خلد برین آمد برون

قامت زیبا و رویی چون بهار آراسته

راستی گویی که سرو راستین آمد برون

او میان مطلق ندارد، این که می بینیم چیست؟

تار مویی کز دو زلف عنبرین آمد برون

نازنینا، تا میان خویش بنمایی مرا

ز انتظام دیده باریک بین آمد برون

چون سخن می گویی، از روی تو می گوید سخن

صورتی کز خامه نقاش چین آمد برون

تا بدید انگشترین لعل تو، خسرو، پدید

دیده را آب از لب انگشترین آمد برون

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

صبح دولت می دمد یا خود رخ جانانست این

بوی گل می آید این یا بوی آن بستانست این

دیدم از خنده نمک ریزانش، گفتم «برکه باز»

هم به خنده گفت «بهر سینه بریانست این »

ز آب چشم من گیاه مهر می روید مدام

بنگر، ای نامهربان، تا چه عجب بارانست این

جانم از هجران برون رفته ست و می بینم ترا

دل گواهی می دهد با من که اینک آنست این

هر که دید آن صفحه رخسار، خواند الحمد و گفت

الله الله آیتی از رحمت یزدانست این

رکن حق والای دین کاختر به تعظیم تمام

پاش می بوسد گهی، دستوری سلطانست این

دی رسیده ارغنون عشرت شادی به دست

داد خسرو را که خدمتگار خسرو خانست این

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

ای به کویت هر سحرگه جای تنها ماندگان

رحمتی بر چشم خون پالای تنها ماندگان

چون به کویت دوست تنها پای را خاکی کند

کس به جز گریه نشوید پای تنها ماندگان

درد تن باشد، ولیکن نی بسان درد دل

گر مثل گردون رود بالای تنها ماندگان

با چنین شبها که من دارم، چه باشد، وه که گر

یادت آید روزی از شبهای تنها ماندگان

نی منت گویم ز تو«حالم توانی گوش کرد؟»

کانده سخت است در سودای تنها ماندگان

کشتی از تنهائیم، آخر نیامد وقت آن

کت گذر باشد به محنت جای تنها ماندگان

ماند اینم آفتاب و مه که در شبهای غم

سایه باشد مونس شبهای تنها ماندگان

آفتاب چرخ تنها سوزد و گوید «مسوز»

وای تنها ماندگان، ای وای تنها ماندگان!

تو غم خسرو کجا دانی که نشنیدی گهی

ناله و فریاد درد افزای تنها ماندگان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

آن کلاه کج بر آن سرو بلند او ببین

وان شراب آلوده لبهای چو قند او ببین

دل در آن زلف است، عذرش مشنو، ای باد صبا

مو به موی او به خود پیوند و بند او ببین

ای که می بافیش مو، آهسته تر کن شانه را

ریش دلها را به جعد چون کمند او ببین

هان و هان، ای چشم من، کاندر کمین آن رخی

جان من، بر آتش سینه سپند او ببین

ای رقیب، ار می کشی اول دل من پاره کن

داغهای خنجر بیدادمند او بین

دل اسیر عشق شد، اقبال بخت من نگر

سر فدای تیغ شد، بخت بلند او ببین

پیش من روزی سواره می گذشت، آهم بجست

اینک اینک داغ بر ران سمند او ببین

جان من، مخرام غافل پیش هر درمانده ای

ناگهان آهی ز جان مستمند او ببین

پند خسرو شاهد ساقیست، هان تا نشنوی

خان و مان های خراب اینک ز پند او ببین

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4332861
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث