به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای روشن از رخ تو زمین و زمان همه

تاریک بی‌تو چشم همین و همان همه

از خود ترا به چشم یقین دیده عاشقان

و افتاده از یقین خود اندر گمان همه

از مشتری به نقد، چو دلال، حسن تو

زر برده و متاع تو اندر دکان همه

در عالم از رخ تو نشانی شده پدید

و افتاده عالمی ز پی آن نشان همه

چشم تو عرضه کرده ز هر سو هزار ترک

با ما نهاده تیر جفا در کمان همه

دیدم که با تو ناله و فریاد سود نیست

دادم به باد عشق تو سود و زیان همه

چون غنچه در هوای تو یک بارگی دلیم

چون بید نیستیم ز عشقت زبان همه

کرد آشکار صورت خوبت هزار حسن

و آن حسنها ز دیدهٔ صورت نهان همه

چشم ترا به کشتن ما تیغ بر کمر

ما را به جستن تو کمر بر میان همه

گر کارکرد قهر تو، دادیم سر ز دست

ور یار گشت لطف تو، بریدم جان همه

از بس که پر شدم ز صفات کمال تو

نزدیک شد که پر شود از من جهان همه

در عرض دیدن تو دل تنگ اوحدی

خطی به خون نبشته و ما در ضمان همه

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 7:02 PM

بر در می‌خانه این غلغل و آن طنطنه

چیست؟ بیاور چراغ، پیش نه آتش‌زنه

گر ز حریفان ماست، با دل یک رنگ و راست

همچو منش مست کن، رود بر طل و منه

ور ز بزرگان دهر باشد و گرگان شهر

خاک نیرزد بهل، با همه کوچ و بنه

از الف و از نقط درشکن این یک ورق

صدر نداند گرفت، جز الف یک تنه

کژ مکژ این گروه راه به جایی نبرد

تا که در افتادشان در مکن و کن کنه

بسر ندارند و یمن، با خود از آن ساختند

بهر خلاف و جدل میسره و میمنه

ای که به حیله گری دم دهی و داد نه

رو، سخن از حال گوی، چند ز حول و سنه؟

گر دلت آلوده شد، بر در می‌خانه آی

کز پی‌پالود نیست میکنه در میکنه

زانکه روایت گری، گر نروی راه او

بس که ببینی عنا از پی این عنعنه

خواجه به خواب اندرست، یا به شراب اندرست

ورنه مؤذن نخفت دوش بر آن میذنه

آینهٔ حق تویی، از در معنی، ولی

از نم ناموس و نام تیره شدست آینه

بس که به دود هوس خانه سیه کرده‌ای

هیچ ندانست تافت نور در آن روزنه

هست تفاوت به قدر، ار چه به قدرت کند

شیشه گنی آفتاب، شاش تنی بوزنه

با همه دستان، بسی بر سر ما بگذرد

از روش چرخ زال بهمن و بهمنجنه

از نفس اوحدی گوهر ایمان طلب

چون گهر احمدی از صدف آمنه

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 7:02 PM

در سر و سرای خود نگذاشتم الاالله

وندر دل ورای خود نگذاشتم الاالله

از غیر به جای او نگذاشت کسی را دل

وز خار به جای خود نگذاشتم الاالله

کی تازه توان کردن پیوند من و دنیی؟

کز گرد و گیای خود نگذاشتم الاالله

تا ارض و سمای من خالی شود از من هم

در ارض و سمای خود نگذاشتم الاالله

از ما و ز من غیری مشکل بهلم چیزی

من کز من و مای خود نگذاشتم الاالله

در گفتن « لا» هر کس بگذشت ز چیزی، من

از گفتن لای خود نگذاشتم الاالله

از خلق بهای من مستان چو شوم کشته

زیرا که بهای خود نگذاشتم الاالله

من چون ز برای او هم خانهٔ دین گشتم

در خانه برای خود نگذاشتم الاالله

بر لوح لوای دل ننگاشم الا «هو»

در دلق و قبای خود نگذاشتم الاالله

چون اوحدی ار باقی مانم نه عجب، زیرا

کز عین بقای خود نگذاشتم الاالله

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 6:56 PM

دل جفت درد و غم شد زان دیلمی کلاله

گل را قبول کم شد زان روی همچو لاله

بس غصه داد و رنجم،زان منزل سپنجم

ماه چهارده شب، حور دو هفت ساله

زان زلف همچو زندان، تابنده در دندان

همچون ز شب ثریا، یا خود ز میغ ژاله

ماهی که می‌سرایم در شوقش این غزلها

چشم غزال دارد، رخسارهٔ غزاله

گر حجت غلامی خواهد ز من لب او

جز روی او نیاید شاهد درین قباله

از نامهٔ فراقش عاجز شدم، چو دیدم

زیرا نکرده بودم بحثی در آن رساله

با مهر چرخ دی گفت: این بت‌تر است مانا

گفتا: منش رقیبم وین بت مرا سلاله

ای مدعی، کزان لب خواهی علاج کردن

هر درد را که داری می‌کن به من حواله

خواهی که زین چه هستم دیوانه‌تر نگردم

بر یاد آن پری رخ پر کن یکی پیاله

آن رنگ داده ناخن تا بر رگ دل آمد

چون چنگ نیست یک دم خالی ز آه و ناله

چون بوسه خواهم از وی گیرد لبش به دندان

تا اوحدی نبیند بی‌استخوان نواله

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 6:56 PM

ای بر فلک از رخ علم نور کشیده

زلف تو قلم در شب دیجور کشیده

حسن از اثر مستی و ناخفتن دوشت

صد سرمه در آن نرگس،مخمور کشیده

خط تو بر آن روی چو خورشید هلالیست

از غالیه بر صفحهٔ کافور کشیده

گفتار تو زنبور زبان از شکرینی

خط در ورق زادهٔ زنبور کشیده

ما از ره دور آمده نزدیک تو وانگاه

خود را تو زما بی‌سببی دور کشیده

اندیشهٔ وصل تو بسر نشتر سودا

خون از جگر عاشق محرور کشیده

از بس که بکشتی به جفا خسته دلان را

گرد تو ز ماتم‌زدگان سور کشیده

بارت ز دل و دیده و نازت به سر و چشم

هم سرو سهی برده و هم حور کشیده

از عشق تو چون اوحدی امروز جهانی

داغ ستمت بر دل رنجور کشیده

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 6:56 PM

ماییم و خراباتی پر بادهٔ جوشیده

جز رند خراباتی آن باده ننوشیده

رندان سر افرازش دستار گرو کرده

خوبان طرب سازش رخسار نپوشیده

رندان وی از سستی بر چرخ سبق برده

خوبان وی از مستی در عربده کوشیده

بی‌فتنه مقیمانش فعلی نپسندیده

بی‌باده حریفانش قولی ننوشیده

زان باده چو تر گردی، از صومعه برگردی

وانگاه به سر گردی، ای زاهد خوشیده

هر دل که توانسته این حال طلب کرده

چون حال بدانسته دیگر نخروشیده

تا اوحدی افتاده اندر پی این باده

پستان سعادت را بگرفته و دوشیده

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 6:56 PM

چمن پر گهر شد ز باران ژاله

زمین پر کواکب ز یاقوت لاله

ز شبنم فرو هشت نسرین حمایل

ز سنبل بر افگند سوسن کلاله

به جای می‌لعل پر کرده گلها

ز سیماب رخشنده زرین پیاله

صبا را چمن کرده هر بامدادی

به گلزار پردامنی زر حواله

ز زرورق غنچه بر خوان گلبن

همی پیچد از بهر بلبل نواله

به هر گوشه بینی خرامان و خرم

غزلخوان غزالی به رخ چون غزاله

گرم دستگاه گل و لاله بودی

به گنجی گران می‌نبشتم قباله

کنونست وقت، اوحدی، گر جوانی

چو مرغان عاشق در آیی بناله

بهاری چنین باد و شش ساله ماهی

صبوحی کن از بادهٔ پنج ساله

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 6:56 PM

نوای عشق بلبل را دلی باید بلا دیده

ز سوز و آه خود بسیار سرد و گرمها دیده

طریق جان‌گذاری را ز راه شوق واجسته

رموز عشق بازی را ز روی مهر وادیده

دل خود را بچین زلف خوبان چگل بسته

سر خود را بزیر پای ترکان سرا دیده

ز خوبان دیده داغ هجر و دیگرشان دعا گفته

ز ترکان خورده تیغ جور و باز از خود جفا دیده

بخورده چشم خود را خون و جان را تازگی داده

بکشته نفس خود را زار و تن را در عزا دیده

چو خوبان پرده برگیرند، جان خود فداکرده

دگر چون رخ بپوشانند ترک خود روا دیده

چو عیاران و سربازان میان خاک و خون صدپی

سعادت را دعا گفته، سلامت را قفا دیده

ز پیش سیر چشمان پرس سر این حکایت را

که مشکل داند این معنی فقیه هیچ نادیده

بسان اوحدی خواری به راه عشق این خوبان

زبونی جورکش خواهند و مسکینی بلا دیده

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 6:56 PM

می‌نالم ازین کار به سامان نرسیده

وین درد جگر سوز به درمان نرسیده

جانا، سخنست این همه سوراخ ببینید

بر سینهٔ این کشتهٔ پیکان نرسیده

افسوس! که موری نشکستیم درین خاک

وین قصه به نزدیک سلیمان نرسیده

ای ترک پری‌چهره، چه بیداد و جفا ماند؟

کز کافر چشمت به مسلمان نرسیده

از خوان تو برخاسته یغمای طفیلی

زان گونه که یک لقمه به مهمان نرسیده

شک نیست که این چشم چو دریا نگذارد

در شهر یکی خانهٔ توفان نرسیده

زود اوحدی اندر سخن خود برساند

آوازهٔ این جور به سلطان نرسیده

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 6:56 PM

عاشقان درد کش را دردی می‌خانه ده

از قدح کاری نیاید، بعد ازین پیمانه ده

جان ما بر باد خواهد رفت، ساقی، یکزمان

باده‌ای گر می‌دهی، بر یاد آن جانانه ده

هر حریفی را به قدر حال او تیمار کن

طوطیان را شکر آر و ماکیان را دانه ده

چون شود خوابت گران دست سبک روحی بگیر

و آن دگرها را سبک‌تر سر به سوی خانه ده

آن سر زلف چو زنجیر، ار چه کاری مشکلست

یک زمان در دست این آشفتهٔ دیوانه ده

ای که منکر میشوی سوز دل ریش مرا

پرتو آن شمع بین و ترک این پروانه ده

کنج این ویرانه بی‌گنجی نباشد اوحدی

مست گشتی، خیز و آوازی درین ویرانه ده

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 6:56 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4453813
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث