به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای اوفتاده در غم عشقت ز پای من

گر دست اوفتاده نگیری تو، وای من!

نای دلم مگیر به چنگ جفا چنین

کز چنگ محنت تو ننالم چو نای من

پشتم چو چنبر از غم و نیکوست ماجری

دل بسته‌ام در آن رسن مشک‌سای من

گردن بسی بگشت، تن و دل به جای بود

روی ترا بدیدم و رفتم ز جای من

دشمن لب تو بوسد و در آرزوی آن

کز دور بوسه می‌دهمت، خاک پای من

سگ بر در سرای تو گستاخ و من غریب

ای بندهٔ سگان در آن سرای من

درد ترا به خلق چو گویم چو اوحدی؟

آن به که اعتماد کنم بر خدای من

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 1:07 PM

دوست با کاروان کن فیکون

آمد از شهر لامکان بیرون

عور گشت از لباس بی‌چونی

باز پوشید کسوت چه و چون

گه بر آمد به صورت لیلی

گه در آمد به دیدهٔ مجنون

گاه مشهور شد به آیت نور

گاه مذکور شد به سورهٔ نون

چون به آب و زمین او بر رست

ریشه و بیخهای گوناگون

پیش کافور و زنجبیل نهاد

عسل و تین و روغن و زیتون

می‌سرشت این چهار جنس بهم

مدتی چون تمام شد معجون

دردها را درو نهاد دوا

زهرها را ازو نبشت افسون

اوحدی شربتی از آن بچشید

گشت دیوانه والجنون فنون

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 1:07 PM

 

چشم دولت را اگر زین به نظر هستی به من

آن فراق اندیش روزی باز پیوستی به من

همچو ماهی صید آن ماهم، که روزی بیست بار

زلف چون دامش در اندازد همی شستی به من

گر سر زلفش به دست من رسیدی گاه گاه

کی رسیدی محنت ایام را دستی به من؟

گفتمش روزی که: از وصل تو کی من برخورم؟

گفت: با چندین بلندی کی رسد پستی به من؟

گر مجالی بودی اندر خانهٔ وصلش مرا

پرتوی از روزن مهرش فرو جستی به من

ورنه چشم مست او را زلف او یار آمدی

این خرابی کی رسیدی از چنان مستی به من؟

اوحدی بی‌مهرش ار بودی زمانی، کافرم

گر به مسمار وفاقش چرخ بر بستی به من

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 1:07 PM

ای ز سودای تو در هر گوشه‌ای آواره من

چارهٔ‌کارم نه نیکو می‌کنی، بیچاره من!

روز مرگم بر سر تابوت خواهد شعله زد

آتش عشقت که در دل دارم از گهواره من

ای که گفتی: با جفای یار سیمین بر بساز

چند شاید ساخت؟ ز آهن نیستم، یا خاره، من

در زبان خاص و عام افتاد رازم چون سخن

ای مسلمانان، زبون افتاده‌ام یک باره من

کاشکی! آن روی منظورش نمیدیدم ز دور

تا چو دوران کردمی از گوشه‌ای نظاره من

خرقهٔ پرهیزم از سودای این دل پاره شد

خود نمی‌یابم خلاص از دست این دل پاره من

اوحدی را عاشق و میخواره کرد او این چنین

ورنه تاکنون نبودم عاشق و می‌خواره من

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 1:07 PM

 

جور دیدم تا بدید آن خسرو خوبان که من،

عاشقم، وز من بپوشانید رخ چندان که من،

در غمش دیوانه گشتم، بی رخش مجنون شدم

سر به صحراها نهادم، فاش گردید آن که من،

خوف بدنامی ندارم، بیم رسواییم نیست

ور بمانم مدتی دیگر چنان می‌دان که من،

دل به درد او سپارم، تن به مهر او دهم

وآن بلا را کس نداند بعد از آن درمان که من،

هر چه گویم راست گویم، وین بتر کز هر طرف

من دوای درد دل پرسان و دل ترسان که من،

هم به ترک سر بگویم، هم دل از جان بر کنم

وآن زمان درد دلم را چاره‌ای نتوان که من،

دل ز غم خون کرده باشم، خون ز مژگان ریخته

ور چنین باشد حدیثم کی شود پنهان که من،

دیده‌ای پر اشک دارم، چهره‌ای پر خون دل

واندر این محنت نخواهم شست دست از جان که من،

اوحدی را می‌شناسم، طالع خود دیده‌ام

ور تو حالم را بدانی، رحمت آری زآن که من،

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 1:07 PM

نگارا، چرا شدی نهان از نهان من؟

چه کردم که گشته‌ای جهان از جهان من

به کینم مخای لب، چو آنم که پیش ازین

همی بر نداشتی دهان از دهان من

چو من پر شدم ز تو، ز من پر شد این جهان

به نوعی که تنگ شد مکان از مکان من

چنان در تو گم شدم که: گر جویدم کسی

نیابد به عمرها نشان از نشان من

چو سرمایهٔ دکان مرا در سر تو شد

چرا دور می‌کنی دکان از دکان من؟

به گوشت همی رسد که: من می‌کنم زیان

ولی در تو کی رسد زیان از زیان من؟

مرا در دل آتشیست نهفته ز هجر تو

که بر می‌کند کنون زبان از زبان من

چو شد در دلم پدید خبرها، که می‌شنید

خبرها بسی بود عیان از عیان من

بسی فتنها که گشت پدید از جمال تو

بسی فیضها که شد روان از روان من

مرا در زمین مجوی، مرا از زمان مپرس

که غیرت برد همی زمان از زمان من

بخوانند سالها،درین وجد و حالها

سخن کاوحدی کند بیان از بیان من

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 1:06 PM

 

عشق را فرسوده‌ای باید چو من

در مشقت بوده‌ای باید چو من

لایق سودای آن جان و جهان

از جهان آسوده‌ای باید چو من

تا غم او را به کار آید مگر

کار غم فرسوده‌ای باید چو من

از برای خوردن حلوای غم

خون دل پالوده‌ای باید چو من

انتظار دیدن آن ماه را

سالها نغنوده‌ای باید چو من

تا ز وصل او به درمانی رسد

درد دل پیموده‌ای باید چو من

اوحدی، راه غم آن دوست را

خاک و خون آلوده‌ای باید چو من

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 1:06 PM

 

بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من!

با غم رویت از جهان میگذرم، دریغ من!

با تو نشست دشمنم روی به روی و من چنین

دور نشسته در شما می‌نگرم، دریغ من!

برد گمان که به شود خسته دلم به وصل تو

دیدم و روز وصل خود زارترم، دریغ من!

از در خود برانیم هر دم و من به حکم تو

میروم و نمی‌روی از نظرم، دریغ من!

دل به تو شاد وآنگهی چشم تو در کمین جان

من ز فریب چشم تو بی‌خبرم، دریغ من!

تن به رخ تو زنده بود، از تو برید و مرده شد

بر تن مرده بی‌رخت مویه گرم، دریغ من!

لعل لب تو خون من خورده چنین و آنگهی

من ز درخت قامتت بر نخورم، دریغ من!

رفت برون بسان آب از ره دیده خون دل

آتش دل برون نرفت از جگرم، دریغ من!

از ستمت خلاص دل نیست، که هر کجا روم

هجر تو می‌رود روان بر اثرم،دریغ من!

چشم ترا چنانکه من دیدم و فتنهای او

گر ز تو جان برد کسی، من نبرم، دریغ من!

نیست دریغ کاوحدی برد خطر ز دست تو

من که ز دست خویشتن در خطرم، دریغ من!

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 1:06 PM

 

دشمن دون گر نگفتی حال من

خود به گفتی چشم مالامال من

هر شبی از چرخ نیلی بگذرد

نالهای این تن چون نال من

حال من چون خال مشکین تیره شد

در فراق یار مشکین خال من

کاشکی! آن روی فرخ می‌نمود

تا ازو فرخنده گشتی فال من

روز عمرم شب شد و پیدا نگشت

روز این شبهای همچون سال من

بر دل ریشم دلیلی روشنست

راستی را پشت همچون سال من

مرغ او بودم، چرا برمی‌تپم؟

گر نزد تیر بلا بر بال من؟

کاشکی!دستم به مالی می‌رسید

کز برای دوست گشتی مال من

وه! که روز اوحدی بی‌روی دوست

شد سیه چون نامهٔ اعمال من

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 1:06 PM

عشق نورزیده بود جان سبکبار من

بر تو مرا فتنه کرد این دل بی‌کار من

گر خبر از درد من نیست ترا، در نگر

تا بتو گوید درست روی چو دینار من

ای که بیازرده‌ای بی‌سببم بارها

تا توچه میخواستی از من و آزار من؟

زلف تو در راه دل دام بلا چون نهاد

روی چو گل را بگو تا: ننهد خار من

روی پشیمان شدن نیست، که در عشق تو

نایب قاضی نوشت حجت اقرار من

خود چه حبیبی؟ بتا، یا چه طبیبی؟ که هیچ

از تو دوایی ندید این دل بیمار من

چارهٔ کارم نهان گر بکنی می‌توان

لیک تو خود فارغی از من و افکار من

عشق تو هم برگسیخت رشتهٔ تسبیح دل

حسن تو بر باد داد خرمن کردار من

پیش تو بادیست سرد آه دل اوحدی

با همه کز آه اوست گرمی بازار من

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 1:06 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4455291
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث