به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مانا که بگشاید دلم، بندی ز گیسو باز کن

گم گشتگان عشق را پنهان یکی آواز کن

غمهاست در هر دل ز تو، هر یک به دیگر چاشنی

ما نیز گرم ذوق غم با هر یکی انباز کن

گو تا مرا در کوی تو سوسند پیش عاشقان

بازار تو چون گرم شد، بر من دو دیده باز کن

گه جان درون و گه برون، کارم مگر یکتا شود

نازی که اول کرده ای، یک بار دیگر باز کن

پیش رقیب کافرت در داد ما را چشم تو

گر ذکر کشتن می کنی، هم ذکر آن غماز کن

باز آمد این باد صبا، آورد بویی از چمن

ای مرغ جان، بشکن قفس، هم سوی او پرواز کن

بگشاد عشق از دیده خون، نالان شو، ای شخص نگون

آمد شراب تو کنون، جنگ کهن را ساز کن

چون زاهد ما توبه را بشکست، عاشق شد ترا

خواهی برو جرعه فشان، خواهیش سنگ انداز کن

گر بت پرستان را رسد بر تارک از خواری لگد

آغاز آن، ای محتسب، زین پیر شاهد باز کن

خسرو، تو بر وی کی رسی، لیکن به کویش کن گذر

در خاک با هر ذره ای بنشین، بیان راز کن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:14 PM

هر مجلسی و ساقیی، من در خمار خویشتن

هر بیدلی آمد به خود، من بر قرار خویشتن

زین سوی جور دشمنان، زانسوی طعن دوستان

خلقی به طعن و گفتگو، عاشق به کار خویشتن

ای پندگو، هر دم دگر چه آتشم در می زنی

من خود به جان درمانده ام با روزگار خویشتن

جانا، چو خواهی کشتنم در آرزوی یک سخن

باری به دشنامی مرا کن شرمسار خویشتن

می دانی آخر مردنم عمدا، چه می گویی سخن؟

درمانده ای را کشته گیر از انتظار خویشتن

تو در درون جان و من هر دم در اندوه دگر

یارب که چون پاره کنم جان فگار خویشتن

گر در خمار آن می ای کز کشتن عاشق چکد

این خون خود کردم بحل، بشکن خمار خویشتن

برداشتم ره در عدم، بگذاشتم دل در برت

گه گه مگر یادآوری از یادگار خویشتن

خود غمزه بر خسرو زنی، بر دیگران تهمت نهی

مانا به فتراک کسان بندی شکار خویشتن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:14 PM

خونی ز چشمم می رود، در انتظار کیست این؟

تیری به جانم می نهد، از خارخار کیست این؟

دل کز بتان بوالهوس آورده بودم باز پس

باری دگر دزدیده کس، بنگر که کار کیست این؟

هر دم به خاکی منزلم، هر دم غباری حاصلم

ای خاک بر فرق دلم، آخر غبار کیست این؟

گویند اگر آن خوش پسر آید، چه آری در نظر

در چشم من چندین گهر بهر نثار کیست این؟

اینک رسید آن کینه کش، جان در رکابش سینه وش

برکشتم دل کرده خوش، مردم شکار کیست این؟

گلگون انار انگیخته، گیسو کمند آویخته

دل خسته و خون ریخته، چابک سوار کیست این؟

بسته میانی در کمر چون ریسمانی و گهر

باری مرا نآمد ببر، تا در کنار کیست این؟

بر خسرو بیدل ز کین، اسپ جفا را کرده زین

گر ریزدش خون در زمین، در زینهار کیست این؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:14 PM

ماهی گذشت و شب نخفت این دیده بیدار من

یادی نکرد از دوستان یار فرامش کار من

فریاد شبهایم چنین کز درد می آرد خبر

بسیار دلها خون کند، این ناله های زار من

زین بخت بی فرمان خود در حیرت مرگم، دمی

بیرون نیاید چون کنم این جان بدکردار من

یار ار چه از چشم نکو دیدن نمی آرد مرا

ای دیده بد، کور شو، گر ننگری در یار من

هان، ای رقیب، ار می کشی هم بر کفش نه تیغ را

مانا که شرمی آیدت از دیده خونبار من

بر جان من آخر هنوز، از چیست، بر آمد گره؟

بس نیست این کان زلف زد چندین گره در کار من

گر تو نیآزاری، بگو تا خویش را قربان کنم

چه پرسی از آزار دل، می بین به جان زار من

من خون خود کردم بحل، زان گونه کت باید، بکش

باشد که خشمت کم شود، ای کافر خونخوار من

گفتی که راز این درون سوزی ندارد آنچنان

تو راست می گویی، ولی پیداست از گفتار من

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:14 PM

ماه هلال ابروی من عقل مرا شیدا مکن

غمزه زنان زین سو میا، آهنگ جان ما مکن

ای من، غلام روی تو، گر جور خواهی ور ستم

بر بنده خود می کنی، چون گویمت کن یا مکن

گه زلف سوی رخ بری، گه خال پیش لب نهی

جان دارد آخر دمی، چندین بلا یک جا مکن

گر من ز جور چشم تو کردم شکایت گونه ای

زارم بکش، لیکن مگو «در روی من پیدا مکن »

دیرینه یاران منند، ای پندگو، اندوه و غم

ور بی غمی، منمای ره، زیشان مرا تنها مکن

گفتی «شوم فردای هجر آن کشتنت را ساخته »

امروز مهمان توام، تو وعده فردا مکن

گر عشق می بازی، دلا، پروانه ای شو نی مگس

بالای آتش چرخ زن، پرواز بر حلوا مکن

گفتم «ز زلف چون تویی زنار بندم » گفت «رو

در کفر هم صادق، نه ای، زنار را رسوا مکن »

خسرو، اگر بختت گهی یاری دهد کانجا رسی

هم بر زمین نه دیده و گستاخی آن پا مکن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:14 PM

یک دم فراموشم نه ای، گر چه نیاری یاد من

انصاف حسنت می دهم با آنکه ندهی داد من

گفتم که نزد من نشین، مگذار زارم این چنین

تو نازکی و نازنین، تنگ آیی از فریاد من

هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد

زین زار ماند بخت بد، این است پیش افتاد من

شب مونسم پروین بود، روزم ز خون بالین بود

پیوسته گر غم این بود، مسکین دل ناشاد من

من می نگفتم کان جوان یک روز خواهد برد جان؟

دیدی چه چپ زد ناگهان این صبر بی بنیاد من!

جان می شود از تن جدا، هیچ ار گذر افتد ترا

بویی بیاری، ای صبا، زان سوسن آزاد من

ای دل، در آن زلف دو تا می باش تسلیم بلا

کآسان نخواهد شد رها از دام این صیاد من

فریاد خسرو هیچ گه اندر دلش نگرفت ره

گر چه کند در سنگ ره این ناله و فریاد من

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:14 PM

سودای خوبان کم نشد، زین جان غم فرسود من

هستی همه کردم زیان، این بود زیشان سود من

با هر که بنمودم وفا، دیدم جفایی عاقبت

شکری نگفت از هیچ کس، این جان ناخشنود من

من خود ز دست هجر تو در تلخی جان کندنم

ابرو ترش کرده مرو، ای ترک خشم آلود من

بنشین به بالینم دمی، من خود نخواهم زیستن

باری ببینم روی تو، کافیست خود مقصود من

زین آه دردانگیز من بگریست چشم خلق خون

یارب چه بودی چشم تو، گر پر شدی از دود من!

از ناله و زاری زبان یک دم نمی آسایدم

بین تا چه خواهد کرد باز این آه زود ازود من!

نالیدن یعقوبیم در سنگ می گردد همی

دیوار در رقص آورد این نغمه داود من

امشب نهانی روی را بر آستانش سوده ام

ای گریه امروزی مشو این روی خاک آلود من

خونابه خسرو چنین دیده نیفگندی برون

گر دل ندادی هر دمش اشک جگر پالود من

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:14 PM

 

جانا، گذری به بوستان کن

باده خور و رخ چو ارغوان کن

جان ها که گرانست نرخ ایشان

یک بار بخند و رایگان کن

از غمزه روانه کن خدنگی

یک جان مرا هزار جان کن

گر می کشیم ز کس چه پرسی؟

چیزی که ترا خوش آید، آن کن

زن در دل خسرو آتش، اما

خود را ز میانه بر کران کن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:14 PM

تا از بر تو جدا شدم من

یارب که غمت چه کرد با من

از دیدن تو ز دست رفتم

ای کاش ندیدمی ترا من

سیماب شدی و از خیالت

در خویش گمم چو کیمیا من

رفت آن که به یکدیگر رسیدیم

من بعد کجا تو و کجا من

گیرم به غمم رها کنی تو

هرگز غم تو رها کنم من!

گر زنده بمانم اندر این غم

جز مرگ نخواهم از خدا من

کس نیست بدین ستم گرفتار

با خسرو دل شکسته یا من

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:14 PM

ای آرزوی امیدواران

ای مرهم درد دل فگاران

از دشمنی آنچه بود، کردی

ای دوست، چنین کنند یاران؟

تا سایه زلف تو بدیدم

دیوانه شدم چو سایه داران

افگند تنم چو موی باریک

در زیر گلیم سوکواران

می گریم بر غریبی خویش

چون ابر به موسم بهاران

گر شرح دهم غم تو صد سال

یک قصه نگویم از هزاران

آن ها که تو می کنی برین دل

از دل نشنود به روزگاران

با این همه چشم بر سر راه

می دارم چون امیدواران

تا کی گذری به سوی خسرو

چون بر سر کشت خشک باران

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:14 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4334408
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث