به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

گر یار شوی با من، در عهد تو یار آیم

ور زانکه نگه داری، روزیت به کار آیم

ای پردهٔ عار خود و ندر دم مار خود

تا غرهٔ خود باشی، مشنو که به کار آیم

من دولت بیدارم، کز بهر سحر خیزان

در ظلمت شب پویم، با نور نهار آیم

روزم نتوان دیدن، زیرا که به گردیدن

با چتر و علم باشم؛ با گرد و غبار آیم

سلطان جمالم من، فرخنده هلالم من

آگاه به بالم من، ناگاه به بار آیم

گر جامه دراندازی وز جسم برون تازی

در جسم تو جان گردم، در پود تو تار آیم

در منظر خوبان تو آن روز تماشا کن

کز منظرهٔ ایشان بر برج حصار آیم

سر جملهٔ اعدادم، نه زایم و نه زادم

هر جا که کنی یادم، در صدر شمار آیم

گه نام و لقب جویم، تا در بن چاه افتم

گه کنیت خود گویم، تا بر سر دار آیم

رازم بندانی تو، ضبطم نتوانی تو

روزیم یکی بینی، یک روز هزار آیم

نی چونم و نی چندم، هم زهرم و هم قندم

گاه از لب گل خندم، گه بر سر خار آیم

گاه از پی یک رنگی، با مطرب و با چنگی

اسلام بر افگنده، در شهر تتار آیم

اینست قرار من: کز غیر نماند کس

چون غیر فنا گردد، آنگه به قرار آیم

با جمله درین آبم، خفتند و نه در خوابم

تا غرقه شوند اینها، پس من به کنار آیم

ز آهاد بپرهیزم، در اوحدی آویزم

خود مشغله انگیزم، خود مشعله‌دار آیم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:46 PM

تا بر آن عارض زیبا نظر انداخته‌ایم

خانهٔ عقل به یک بار برانداخته‌ایم

بر دل ما دگر آن یار کمان ابرو تیر

گو: مینداز، که ما خود سپر انداخته‌ایم

هیچ شک نیست که: روزی اثری خواهد کرد

تیر آهی که به وقت سحر انداخته‌ایم

ای که قصد سر ما داری، اگر لایق تست

بپذیرش، که به پای تو در انداخته‌ایم

به جفا از در خود دور مگردان ما را

تا بجوییم دلی را که در انداخته‌ایم

قدر خاک درت اینها چه شناسند؟ که آن

توتیاییست که ما در بصر انداخته‌ایم

اوحدی راز خود از خلق نمی‌پوشاند

گو: ببینید که: ما پرده در انداخته‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:46 PM

تا کی به در تو سوکوار آیم؟

در کوی تو مستمند و زار آیم؟

گر کار مرا تو غم رسی روزی

غم نیست، که عاقبت به کار آیم

وقتی که ز کشتگان خود پرسی

اول منم آنکه در شمار آیم

چون دست برآوری به خون ریزی

هم من باشم که: پایدار آیم

روزی اگرم تو یار خود خوانی

دانم به یقین که: بختیار آیم

هم پیش تو بگذرم به دزدیده

گر نتوانم که آشکار آیم

مگذار مرا چو اوحدی تنها

زنهار! که من به زینهار آیم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:46 PM

گر ز من جان طلبد دوست، روانی بدهم

پیش جانان نبود حیف؟ که جانی بدهم

غلطم، چیست سر و جان و دل و دین و درم؟

زشت باشد که چنین‌ها به چنانی بدهم

دل تنگم، که ازین پیش به هر کس رفتی

بعد ازینش به چنان تنگ دهانی بدهم

جان، که نقدست، بدو بخشم، اگر صبر کند

از برای دل گم گشته ضمانی بدهم

ای که از دست بدادی به سر موی مرا

کافرم، گر سر مویت به جهانی بدهم

اگر آن غمزه و ابرو بفروشی روزی

هر چه دارم به چنان تیر و کمانی بدهم

اوحدی در هوس آن دهن تنگ بسوخت

وز دهانش نتوانم که نشانی بدهم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:34 PM

به پیشگاه قبول ار چه کم دهد راهم

هنوز دولت آن آستانه می‌خواهم

گرم کند ز جفا همچو ریسمان باریک

از آنچه هست سر سوزنی نمی‌کاهم

دلم ز مهر رخش نیم ذره کم نکند

اگر ز طیره کند همچو سایه در چاهم

اگر به آب وصالش طمع کند غیری

من آن طمع نپسندم، که خاک درگاهم

بر آه سینهٔ من دشمنان ببخشیدند

به گوش دوست، همانا، نمی‌رسد آهم

گر او به کار من خسته التفات کند

چه التفات نماید به دولت و جاهم؟

به طوع حلقهٔ مهرش کشیده‌ام در گوش

حسود بین که: جدا می‌کند به اکراهم

اگر تو عزم سفر داری، اوحدی، امروز

مرا بهل، که گرفتار مهر آن ماهم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:34 PM

نه مانند تو زیبایی ببینم

نه مثلث سرو بالایی ببینم

عجب دارم که: در فردوس فردا

بدین صورت تماشایی ببینم

دل از من خواستی،دل نیست، حالی

بهل، باشد که: از جایی ببینم

مرا از آستانت غیرت آید

اگر بر خاک او پایی ببینم

توان برد از دهانت بوسه ای چند

اگر یک روز یغمایی ببینم

چو دادی وعدهٔ وصلم به فردا

امانم ده، که فردایی ببینم

بگویم با تو حال اوحدی زود

گر از هجرت محابایی ببینم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:34 PM

زلف تو اگر به تاب می‌بینم

دل ز آتش غم کباب می‌بینم

این جور، که بر دلم پسندیدی

ظلمیست که بر خراب می‌بینم

در دیدهٔ‌خود خیال رخسارت

چون عکس قمر در آب می‌بینم

این شیوهٔ چشمهای بی‌خوابت

گویی که: مگر به خواب می‌بینم

روی تو کشد مرا و این معنی

از دور چو آفتاب می‌بینم

هجر تو و مرگ اوحدی را من

«من ذلک» یک حساب می‌بینم

هر چیز که آن خطاست در عالم

چون از تو بود، صواب می‌بینم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:34 PM

مشتاق یارم و به در یار می‌روم

دلدارم اوست، در پی دلدار می‌روم

تا بینم آفتاب رخ او ز روزنی

مانند سایه بر در و دیوار می‌روم

او در میان دایرهٔ خانه نقطه‌وار

من گرد خط کوچه چو پرگار می‌روم

صدبار چون خلیل مرا سوختند وباز

همچون کلیم در پی دیدار می‌روم

دوشم نشان دوست به بازار داده‌اند

عیبم مکن که بر سر بازار می‌روم

با یادش ار برهنه به خارم برآورند

گویی که: بر حریر، نه بر خار می‌روم

با صوفیان صومعه احوال من بگوی

کز خانقاه بر در خمار می‌روم

از گردنم حمایل تسبیح برگشای

امشب که من به بستن زنار می‌روم

گویی: دلیل چیست که خود شربتی نساخت؟

از پیش این طبیب، که بیمار می‌روم

بیچاره شد ز چارهٔ کار من اوحدی

زانش وداع کردم و ناچار می‌روم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:34 PM

ز چشم خلق هوس می‌کند که گوشه گزینم

ولی تعلق خاطر نمی‌هلد که نشینم

سوار گشتم و گفتم: ز دست او ببرم جان

کمند عشق بیفگند و درکشید ز زینم

گناه من همه در دوستی همین که: بر آتش

گرم چو عود بسوزد، گناه دوست نبینم

ز من حکایت مهر و حدیث عشق چه پرسی؟

که رفت عمر درین محنت و هنوز برینم

کمین ز چشم کماندار او، رواست که سازد

مرا که نیست کمان چنان، چه مرد کمینم؟

کدام خواب گرانت ربوده بود؟ نگارا

که هیچ گوش نکردی به ناله‌های حزینم

قدم به پرسش من، دیر شد، که رنجه نکردی

کنون که رنج بتر شد، بپرس بهتر ازینم

مرا به شربت و دارو نیاز و میل نباشد

دوای درد من این مایه بس که: درد تو چینم

به بوستان مبر، ای اوحدی، مرا ز بر او

که با شمایل او فارغ از بهشت برینم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:34 PM

درد تو برآورد ز دنیا و ز دینم

با مایهٔ عشق تو آن نه باد و نه اینم

چشم همه آفاق به دیدار تو بینند

تا پردهٔ ز رخ برنکنی هیچ نبینم

تحصیل تو مقدور و من آسوده روا نیست

از خرمن اقبال چرا خوشه نچینم؟

اندیشهٔ مستوری و دین داشتنم بود

سودای تو نگذاشت که مستور نشینم

از گنج وصالت به سعادت برسد زود

گر خاتم لعل تو شود ملک نگینم

تا ماه تشبه به رخت کرد ز خوبی

با ماه به پیکارم و با مهر به کینم

گر نور تو در خلق نبینم ز دو گیتی

هم گوش فروبندم و هم گوشه نشینم

پایی به کرم بررخ من نیز همی نه

کندر سر کویت نه کم از خاک زمینم

چون اوحدی از وصل به شاهی برسم زود

گر خاتم لعل توشود ملک یمینم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:34 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4459004
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث