به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

تو گلشن حسنی و ما چون خار و خاشاک، ای صنم

از ما چرا رنجیده‌ای؟ حاشاک، حاشاک! ای صنم

آثار خشم و چشم تو کفرست و ایمان، ای پری

گفتار تلخ و لعل تو زهرست و تریاک، ای صنم

از دردمندان چنین در دل کدورت داشتن

ما را شگفت آید همی زان گوهر پاک، ای صنم

وقت گلست، ای ماهوش، در وقت گل خوش باش، خوش

از دوستان اندر مکش روی طربناک، ای صنم

زلفت به صید انگیختن دامیست دیگر، ای پسر

چشمت به تیر انداختن ترکیست بی‌باک، ای صنم

کز سر به شمشیرم دهی، یا بند بر پایم نهی

هرگز نخواهم داشتن دستت ز فتراک، ای صنم

دیشب مبارکباد من کردی به عشق خویشتن

یارب! که باد این جان و تن، آن باد را خاک، ای صنم

من شوق وحشی ناظری یبکی بدمع سایری

ماکان یصبوا خاطری ما یحب لولاک، ای صنم

دوشم چو می‌گفتی که: تو در غم نمانی، اوحدی

از آسمان آمد ندا: آمین و ایاک، ای صنم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:34 PM

گر شبی چارهٔ این درد جدایی بکنم

از شب طرهٔ او روز نمایی بکنم

ور به دست آورم از شام دو زلفش گرهی

تا سحر بر رخ او غالیه سایی بکنم

سرزنش می‌کندم عقل که: در عشق مپیچ

بروم چارهٔ این عقل ریایی بکنم

از برای سخن عقل خطایی باشد

که به ترک رخ آن ترک ختایی بکنم

گر مسخر شود آن روی چو خورشید مرا

پادشاهی چه؟ که دعوی خدایی بکنم

هر چه باشد، ز دل و دانش و دین، گر خواهد

بدهم و آنچه مرا نیست گدایی بکنم

از جدایی شدم آشفتهٔ و اندر همه شهر

مددی نیست که تدبیر جدایی بکنم

صبر گویند: بکن، صبر به دل شاید کرد

چون مرا نیست دلی، صبر کجایی بکنم؟

اوحدی وار اگر آن زلف دو تا بگذارد

زود یکتا شوم و ترک دوتایی بکنم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:34 PM

به آن سرم که: سر خود ز می چو مست کنم

گذر به کوچهٔ آن ترک می‌پرست کنم

به خیره سوختنم دست یافت دوست، مگر

به چاره ساختن آن دوست را به دست کنم

به گردن دلم از نو درافگند بندی

از آن کمند چو آهنگ بازرست کنم

دلم به دام بالها در اوفتد چون صید

چو یاد صید که از دام من بجست کنم

هوای قد بلندش مرا چو پست کند

نوای گفتهٔ خود را بلند و پست کنم

دلم به تیر غمش خسته گشت و می‌خواهم

که جان خود هدف آن کمان و شست کنم

گرم طلب کنی، ای اوحدی، ازان درجوی

که من به خاک سر کوی او نشست کنم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:34 PM

زلف مشکینت چو دامست، ای صنم

عارضت ماه تمامست، ای صنم

تا بود بر دیگران وصلت حلال

بر من اسایش حرامست، ای صنم

زان دهان تنگ شیرینم بده

بوسه‌ای، گر خود به وامست، ای صنم

هر زمان گویی که: فردایی دگر

سوختم، فردا کدامست؟ ای صنم

در غمت گر نشکنم خود را، مرنج

آدمی را ننگ و نامست ، ای صنم

عالمی را بندهٔ خود کرده‌ای

اوحدی نیزت غلامست، ای صنم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:34 PM

تختگاه حسن را قد تو شاهست، ای صنم

آسمان لطف را روی تو ماهست، ای صنم

زان رخ آیینه‌فام اندر دل ریش منست

زخمها، لیکن کرا یارای آهست؟ ای صنم

دل ز روی راستی مهر تو دعوی می‌کند

رنگ روی من بدین دعوی گواهست، ای صنم

بی‌شب زلف درازت بر من آشفته دل

لحظه روز و روزو هفته، هفته ماهست، ای صنم

گر ترا من دوست می‌دارم بدین جرمم مکش

هر که جان را دوست دارد بی‌گناهست، ای صنم

بنده فرمانند گرد بارگاهت خسروان

اوحدی نیزت گدای بارگاهست، ای صنم

گر منت امیدوارم نیست نقصانی درین

سال و ماه امید درویشان به شاهست، ای صنم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:34 PM

دل خود را به دیدار تو حاجت‌مند میدانم

غم هجر تو بنیادم بخواهد کند، میدانم

مرا گویی: سر خود گیر و پایم بسته‌ای محکم

عظیم آشفته‌ام، لیکن خلاص از بند میدانم

لبت پوشیده برد از من دل گمراه و من هرگز

حدیث او نمیگویم بکس، هر چند میدانم

شبم یک بوسه فرمودی که: خواهم داد، لیکن من

به بوسی زان دهن مشکل شوم خرسند، میدانم

مرا هر دم ز پیش خود برانی چون مگس، لیکن

نخواهم رفتن از پیشت، که قدر قند میدانم

تو می‌گویی: کزین پس من وفا ورزم، بلی خوبان

بگویند این حکایت‌ها و نتوانند ، میدانم

همه دم، اوحدی، زین پس مده پند و ببین او را

که چونش عاشقم با آنکه خیلی پند میدانم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:34 PM

چو بدیدی که: ز غشقت به چه شکل و به چه سانم

نپسندم که: فریبی به فسون و به فسانم

مکن از غصه زبونم، که نه بی‌دانش و دونم

تو مرا گر نشانسی بشناسد کسانم

ز رخت عهد نجویم، ز لبت شهد نجویم

کارزوی عسلت کرد شریک مگسانم

کس ندانم که تواند که: ز دردم برهاند

تو کس شهر خودم کن، که نه از شهر خسانم

در سر هر که ببینی، هوسی هست و هوایی

در سر من هوس آن که: به پای تو رسانم

به جز آن یاد نخواهم که در آید به ضمیرم

به جز آن نام نشاید که بر آید به لسانم

اوحدی رسم تو دانست و بدو میل نمودی

به منت میل نباشد که نه رسمست و نه سانم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:34 PM

درهجر تو درمان دل خسته ندانم

زان پیش که روزی به غمت می‌گذرانم

گفتی که: به وصلم برسی زود، مخور غم

آری، برسم، گر ز غمت زنده بمانم

بر من ز دلست این همه، کو قوت پایی؟

تا دل بتو بگذارم و خود را برهانم

جانا، چو به نقد از بر من دل بربودی

همنقد بده بوسه، که من وعده ندانم

دیدی که: چو دادم دل خود را بتو آسان

بگذشتی و بگذاشتی از پی نگرانم؟

جان از کف اندوه تو آسان نتوان برد

اینست که از روی تو دوری نتوانم

دی با من آسوده دلی دیدی و دینی

امروز نگه کن که: نه اینست و نه آنم

ای مسکن من خاک درت، بر من مسکین

بیداد مکن پر، که جوانی و جوانم

از پای دلم اوحدی ار دست بدارد

خود را به سر کوی تو روزی برسانم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:26 PM

 

پر از دل مپرس، ای پری، من چه دانم؟

ز مردم تو دل می‌بری، من چه دانم؟

چه گویی: بدان تا کجا شد دل تو؟

ز من چون تو داناتری، من چه دانم؟

مرا چند پرسی که: لاغر چرایی؟

تو این بنده می‌پروری، من چه دانم؟

ز من صبر جستی و عقل و سکونت

پریشانم، این داوری من چه دانم؟

نمودی که: چون فاش گردید رازت؟

تو این پرده‌ها میدری، من چه دانم؟

مپرس اینکه: دیوانه چون شد دل تو؟

به دست تو بود، ای پری، من چه دانم؟

مگو: کاوحدی چون خریدار من شد؟

تویی ماه و او مشتری، من چه دانم؟

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:26 PM

 

صبا، چو برگذری سوی غمگسار دلم

خبر کنش که: زهی بیخبر ز کار دلم!

شکستهٔ غم عشقت ز روزگار، ای دوست

دل منست، که شادی به روزگار دلم

کنون که در پی آزار من کمر بستی

مباش بی‌خبر از ناله‌های زار دلم

برین صفت که دلم را نگاهبان غم تست

به منجنیق نگیرد کسی حصار دلم

دل مرا ز برت راه باز گشت نماند

ز سیل گریه، که افتاد در گذار دلم

بیا و سر دل من ز اوحدی بشنو

که اوست درهمه گیتی خزینه‌دار دلم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 اسفند 1395  - 12:26 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4459000
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث