به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

من از دست دل دوش دیوانه بودم

همه شب در افسون و افسانه بودم

غمش بود و من گم شدم در دل خود

که همراه غولی به ویرانه بودم

ز دل شعله شوق می زد به یادش

بر آن شعله شوق پروانه بودم

به مسجد رود صبح هر کس به مذهب

من نامسلمان به بتخانه بودم

دل و جان و تن با خیالش یکی شد

همین من در آن جمع بیگانه بودم

دریغا، خیالش به سیری ندیدم

که شوریده و مست و دیوانه بودم

خرابی خسرو نگفتم به رویش

که بیهوش از آن شکل مستانه بودم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 5:58 PM

من آن ترک طناز را می شناسم

من آن شوخ بدساز را می شناسم

مبینید تا می توانید در وی

که من آن سرانداز را می شناسم

نبینم به سویش ز بیم دو چشمش

که آن هر دو غماز را می شناسم

شبم تازه شد جان به دشنام مستی

تو بودی، من آواز را می شناسم

ز من پرس ذوق سخنهای خسرو

که من آن ره ساز را می شناسم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 5:58 PM

 

ز عشقت من خسته جان می خراشم

چگونه ز هر دیده خونی نپاشم؟

به یک جرعه ای، ساقیا، جمله زهدم

کزین بیشتر می نیرزد قماشم

سر گنج شاهان ندارم، مرا بس

رخ خوبرویان وجوه معاشم

به میخانه ها بس که دیوانه گشتم

مرا دیو گیرد چو زو دور باشم

چو بر سر کله شد سفال شرابم

ز سر خود سزد، گر سفالی تراشم

زهی سرخ رویی خسرو که خوش خوی

به سنگ در میکده زد فراشم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 5:58 PM

ای وجود تو دیده جانم

جسم پیدا و جان پنهانم

بس که سوی تو می دوم به خیال

سوی خود باز ره نمی دانم

گه کرشمه کنی و گاهی ناز

من بدین گونه زیست نتوانم

مهرت از جان من برون نرود

جان من، گر برون رود جانم

تا ترا دیدم و ندادم جان

والله از زیستن پشیمانم

پندم، ای دوست، می نهفتم، از آنک

تو ز شهری، من از بیابانم

این چنین با خیال یارب من

خسروم یا خیال جانانم؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 5:58 PM

سحرگه که بیدار گردیده بودم

صبوحی دو سه باده نوشیده بودم

شدم بامدادان بدانسان که دل را

کنم خوش که محمود ژولیده بودم

بتم ناگه آمد به پیش و ز دستم

فرو ریخت هر گل که برچیده بودم

بدیدم رخش را و دیوانه گشتم

من این روز را پیش از این دیده بودم

بخندید بر حال من خلق عالم

که داند که من بر که خندیده بودم

مرنج ار در آویختم با تو، جانا

که دیوانه و مست و شوریده بودم

نگارا، چه خوش آشناها که کردی

هر آبی که از دیده باریده بودم

مرا فتنه بودی، وزان چشم بودی

ترا بنده بودم، وزین دیده بودم

ز غمهای خسرو شدم آزموده

که من عشق بازیت ورزیده بودم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 5:58 PM

دل ز مهر تو در که پیوندم؟

دل ز مهرت کجا کند بندم؟

بس که دل می دری و می دوزی

یک دل است و هزار پیوندم

پیش ازینم دلی و دردی بود

دل شد، اکنون به درد خرسندم

به یکی دل غم تو نتوان خورد

بو که زلفت دهد دلی چندم

روی من زعفران شد و زین روی

خیره بر روی خود همی خندم

هر دم از تندباد سینه خویش

صبر از شاخ و بیخ برکندم

پند کم ده مراکز آن بگذشت

که نصیحت کند خردمندم

بعد از این دل به نیکوان ندهم

خسرو، ار جان دهد خداوندم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 5:58 PM

من اگر دوستت همی دارم

مکش اکنون برای این کارم

من خود از هجر مرده ام، لیکن

خویشتن را بدو نمی آرم

لاف یاری نمی زنم، هر چند

با تو در خویشتن نمی یارم

در نشان ستارگان سپهر

همه شب تا به روز بیدارم

می دهم جان به یاد گیسویت

شب بدین یاد زنده می دارم

نستانی تو جان خسرو، لیک

گر بگویی به غمزه نسپارم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 5:58 PM

دل به زلفت سپردم و رفتم

در به زنجیر کردم و رفتم

در شب وصل ماندنم بیمار

روز هجران شمردم و رفتم

پیچشی داشتم ز هر مویش

همه از دل ببردم و رفتم

چون غمت جمله قسمت من شد

غم تو جمله خوردم و رفتم

چند گویی که «رو، بمیر از غم »

تو همان دان که مردم و رفتم

گر ترا بود زحمتی از من

زحمت خویش بردم و رفتم

جان خسرو که کس قبول نکرد

هم به خدمت سپردم و رفتم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 2:00 AM

دوش می رفت و آه می کردم

در پی او نگاه می کردم

هر دم از خون دیده در پی او

قاصدی رو به راه می کردم

شب همه شب ز دود سینه خویش

سرمه در چشم ماه می کردم

ناوک غمزه در دلم می زد

من دلخسته آه می کردم

خون دل تا به روز می خوردم

ناله تا صبحگاه می کردم

گریه می کردم و به حالت خویش

خنده هم گاه گاه می کردم

آفتابی به صبح باز آمد

کانتظارش نگاه می کردم

یافتم عاقبت مهی کاو را

طلبش سال و ماه می کردم

آه اگر باز پس نمی آید

عالمی را سیاه می کردم

گر چه تقصیر ما ز حد بگذشت

کرمش عذر خواه می کردم

بعد از این وقت توبه شد، خسرو

پیش از این گر گناه می کردم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 2:00 AM

 

این تویی تا به خواب می بینم

یا به شب آفتاب می بینم

در دل خویشتن خیال لبت

نمکی بر کباب می بینم

یک شب از خویشتن مکن دورم

که ز هجران عذاب می بینم

راز دل چون نهان کنم از اشک

همه بر روی آب می بینم

با که گویم غم تو، کز غم تو

همه عالم خراب می بینم

مگر امروز کز پس عمری

نرگست را به خواب می بینم

جان خسرو، مرو، شتاب مکن

عمر خود در شتاب می بینم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 2:00 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4333506
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث