به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

به دیده ای که ترا دیده ام نمی یارم

کزان نظر به سوی دیگری به بار آرم

چه وقت بود که افتاد به تو آم سر و کار

که کار سر شد و در سر نمی شود کارم

کجا روم، چه کنم کز تو هر کجا که روم

کمند گیسوی تو می کند گرفتارم

کنون که پیش رخت همچو زلف می پیچم

فرو گذاشت مکن این چنین به یک بارم

مخسپ ایمن از آهی که می زنم هر شب

که فتنه بار توام تا به روز بیدارم

مرا به هر سختی از زبان غمزه مسوز

به دست خویش بزن تیغ، اگر گنه کارم

به پیش روی تو از بیم آنکه کشته شوم

چو شمع سوختم و دم زدن نمی یارم

فتاده بر در تو خسرو و ندانستی

که اوفتاده خود را فرود نگذارم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 2:00 AM

 

به دیدنت که من خو گرفته می آیم

بکش به غمزه که بر خویش می نبخشایم

چو بهر دیدن روی خودم بخواهی کشت

به خشم روی نتابی، گرت به خواب آیم

شبی به خواب نیاسوده ام، بیا که مگر

ز دولت تو به خواب اجل نیاسایم

گریست دیده بسی خون ز رشک حسرت، از آنک

شبی به کوی تو خاری خلید در پایم

ز بهر آنکه نبوسد کسی درت جز من

ز خون دل همه خاک درت بیالایم

گهی فتاده بدم نیم سوخته جانی

وزید بادی از آن کوی و برد بر جایم

برون نمی رود از کام تلخی هجرم

اگر چه من به سخن خسرو شکر خایم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 2:00 AM

چو من ز دوست به داغ درونه خرسندم

نه دوستی بود، ار دل به همرهی بندم

اگر به تیغ ببرند بند بند مرا

تو ذکر وصل خودم کن که باز پیوندم

چو مو که برکنی و باز روید، آن غم تست

که باز رست به دل هر پیش که برکندم

هزار کوه غم ار بر دلم نهی، بکشم

غبار خنگ تو بر دامن تو بربندم

ز بهر کشتن خویشش حیات خواهم و بس

اگر حیات دهد بعد ازین خداوندم

رو مدار که از دیدنت شوم محروم

چنین که من به جمال تو آرزومندم

دل شکسته خسرو تهی کنم یک بار

شوند محرم اگر دل شکسته ای چندم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 2:00 AM

چنین که غمزه خوبان نشست در کینم

مدان که یک نفس ایمن ز فتنه بنشینم

حلال باد چو می خون من بر آن ساقی

که غرقه کرد به یک جرعه تقوی و دینم

چنان اسیر بتم کم ز قبله نیست خبر

ز من حکایت بطحا مپرس کز چینم

گذشت عمر و عمارت نمی پذیرد، از آنک

خراب کرده نظاره نخستینم

به بوستان نروم کان هوس رخت نگذاشت

که دل کشد به سوی ارغوان و نسرینم

خوش است گریه و آن هم نه گوهری ست، کزو

مفرحی بتوان ساخت بهر تسکینم

به خواب دیده ام امشب که در کنار منی

چه خوابهای پریشانست این که می بینم

هنوز با تو مقام دو کون خواهم باخت

اگر چه مهره ز نطع حیات برچینم

بکش به تیغ که راضیست خسرو مسکین

مکش ز بهر خدا از زبان شیرینم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 2:00 AM

نه یک دل، ار چه هزار است، آن او دانم

که من کرشمه آن ترک فتنه جو دانم

مرا چو بخت بد است، ار چه صد بلا به سرم

رسد ز یار، نه یاری بود کزو دانم

خوشم ز تو به جفایی، مده فریب وفا

که من فریب تو و نیکوان نکو دانم

چنین که بر سر کوی تو راه گم کردم

ز آستان تو رفتن کدام سو دانم

هوای روی تو برد آن همه هوس ز سرم

که گشت سبزه و رفتن به باغ و جو دانم

به جز به بندگیم روزگار می پرسی

به زیر پای توام، مردن آرزو دانم

دلم بیار که می آید از تو بوی دلم

که من سگ توام و بوی را نکو دانم

اگر چه گریه خسرو نشان رسواییست

ولیک من به حضور تو آبرو دانم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 2:00 AM

نیامده ست به چشم آدمی بدین سانم

پری و یا ملکی، چیستی، نمی دانم؟

نظر به روی تو کرده دو دیده حیران شد

تو رفتی از نظر و من هنوز حیرانم

گمان مبر که گذارم ز دست دامن تو

اگر چه از دو جهان آستین برافشانم

چنان مقابل تو باد عاشقی در سر

همی روم که به شمشیر رو نگردانم

گر، ای سوار، کمان در کشی به کشتن من

سپر ز دیده بود گاه تیر بارانم

دریده پرده دل تیر غمزه تو، چنانک

شکاف گشت همه رازهای پنهانم

به صبر گفتم «یک لحظه مونس من باش »

جواب داد که «از هجر نیست درمانم »

کرشمه تو و جور رقیب و درد فراق

بدین صفت من بیچاره زیست نتوانم

خوش آن زمان که حریف معاشران بودم

فراغ شاهد و می بود و برگ بستانم

ندانم آن همه هم صحبتان کجا رفتند؟

که هیچ بار نیامد خبر از ایشانم

کنون ز دولت عشقت امید خسرو نیست

که بیش جمع شود خاطر پریشانم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 2:00 AM

اگر چه از تو دل خسته و غمین دارم

بدین خوشم که بتی چون تو نازنین دارم

برای آن که کشم پیش چشم بیمارت

متاع عافیت اینک در آستین دارم

به بند زلف تو زنجیر جان خود سازم

دل ستم زده را چند گه براین دارم

به وصل تو چه بیارم نمود گستاخی

که شحنه ای چو فراق تو در کمین دارم

به ناز بینی و بدخو شدی و هم بد نیست

که دلبری چو تو بدخوی و نازنین دارم

مرا اگر چه که بر دست غم فروخته ای

هنوز داغ غلامیت بر جبین دارم

اگر چه خسرو روی زمین شدم به سخن

هم از وفا سوی تو روی بر زمین دارم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 2:00 AM

همه شب از تو به دیوار خانه غم گویم

فسانه گویم و با چشم پر زنم گویم

چو غنچه گشت دلم خون و قصه تو ز رشک

دلم نخواست که با باد صبحدم گویم

تو خود یقینست که خوش گردی از غمم، لیکن

کجاست دولت آنم که با تو غم گویم؟

خوش آن شبی که تو در خواب ناز باشی و من

نیاز خویش بدان زلف خم به خم گویم

سکون دل را گویم «فلان از آن من است »

چنان اگر چه نباشد، دروغ هم گویم

تو آن که می دهیم پند، بگذر از سر من

همان بس است که من درد خویش کم گویم

حدث جان دژم پرسدم همه کس و من

همه حکایت آن نرگس دژم گویم

مخوان به قبله ام، ای پارسا، روا داری

که تو هوالله گویی و من صنم گویم

مرنج از شغب بی تکلف خسرو

سرود نیست که او را به زیر و بم گویم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 2:00 AM

رخی که بر کف پای تو سیم تن مالم

دریغم آید، اگر بر گل و سمن مالم

در آن شبی که کنم گشت کوی تو همه روز

دو دیده را به کف پای خویشتن مالم

گرم به راه سنان روید از هوای رخت

به زیر پای چو نسرین و نسترن مالم

به یاد تو همه شب خون خورم، چو روز شود

ز بیم سنگدلان خاک بر دهن مالم

غبار کوی تو با خویشتن برم در خاک

عبیر رحمت جاوید بر کفن مالم

چو بهر یوسف خود نیست گریه ام، تا چند

ز دیده خون دروغین به پیرهن مالم!

مگر رسد رخ خسرو به پاش، هر دم رخ

به صد نیاز ته پای مرد و زن مالم!

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 2:00 AM

منم که بی به تو صد گونه داغ می سوزم

تو لابه دانی و من لاغ لاغ می سوزم

فراغ وصل ندارم ز مفلسی، هر چند

چو مفلسان ز برای فراغ می سوزم

شب سیاه مرا نیست روشنی، هر چند

که شام تا به سحر چون چراغ می سوزم

مرا به داغ سگی سوختی و درد نکرد

سگم نخواندی، از این درد و داغ می سوزم

مباش گرم دماغ و بسوز خسرو را

من آخر از تو به هم زین دماغ می سوزم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 2:00 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4339381
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث