به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بیار، ساقی، دریای بیکرانه به سویم

که کشته می نشود آتش جگر به سبویم

طفیل خاک یکی جرعه ریز بر سر من، ریز

که گرد تو به ازاین دلق بی نماز بشویم

نگنجم ار به در زاهدان ز بهر تبرک

بس است خدمت رندان مست بر سر کویم

خوش آن خمار پیاپی که لعبتان خماری

شبم دهند شراب و ره درونه ربویم

به یک سفال لبالب فروختم همه جنت

که درد نقد به از سلسبیل نسیه بجویم

حریف بیشتر از من شود خراب که پیشش

به هر پیاله سرودی ز درد خویش بگویم

صلاح رهزن من شد که ذوق بت نگرفتم

کجاست شاهد بت رو که ره به قبله بجویم؟

به بت پرستی خلقی که سنگسار کنندم

نه صبر آن که ز سنگی بود ز روی برویم

دلم به خدمت او بود دوش گفت که خسرو

تو دانی و در مسجد که من سگ در اویم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:44 AM

کجایی، ای به فدای تو گشته جان و جهانم

بیا بیا که جدا بودن از تو می نتوانم

صبا سلام تو آرد، ولی به من نرساند

که در غلط فتد از دیدنم، از آنکه نه آنم

شدم ز دست تو و هم عنان تو نگرفتم

فتاد دیده به رویت، ز دست رفت عنانم

دلم بری و بگویی «مگو» من این به که گویم؟

مر کشی و ندانی، ندانم این ز که دانم!

در آب دیده تنم غرقه گشت و آه نکردم

ز تیر هم چه گشاید، چو نم گرفت کمانم

ز گریه رشته جان پر گره شد و دم سردم

گره گرفته به صد حیله می رسد به دهانم

بسوخت خسرو مسکین در آرزوی لب تو

ببخش از پی تسکین دو شربتی هم از آنم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:44 AM

دلم ز دست تو خون شد، ندانم این به که گویم؟

علاج خود ز که سازم، دوای دل ز که جویم؟

بریخت اشک من آن را که پاره گشت دروغم

برفت آب من آن را که رخنه گشت سبویم

از این دو دیده پر آب من که ریخته بادا

چه آب ریختگی ها که آمده ست به رویم

رهی به کوی تو جویم که گویمت سخن خود

تو سوی خود ندهی ره، ندانم این به که گویم؟

تویی چو چشمه آب حیات و من به تو تشنه

نخورده شربتی، آخر چگونه دست بشویم؟

میار طره فراهم، فرو گذار که بر من

کند هر آنچه بیاید، چو می بیاید از اویم

تن چو موی مرا بگسل و بسوز در آتش

که پی گسست در آمد غمت به شخص چو مویم

تبسمی که تو آنجا نه دلبری، گل باغی

نوازشی که من اینجا، نه خسروم، سگ کویم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:44 AM

اگر ز من بروی، تاب دوری تو ندارم

اگر نماییم آن روی، نیز تاب ندارم

همی خورم ز تو صد خار غم، همین برم آرد

چو کار خویش به دنبال بخت تیره گذارم

مباد هیچ زوالت، چو زیر پا کنی آن خط

که خال خویش به خار رهت به گریه نگارم

دو لب به گریه بشویم، چو خاک پای تو بوسم

مگیر چشم، اگر آب دیده پاک ندارم

به زنده داشتن شب بمرد خسرو مسکین

زهی جفا که من این عمر در حساب نیارم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:44 AM

گذشت عمر و دمی در رخ تو سیر ندیدم

ز هجر جان به لب آمد، به کام دل نرسیدم

چو غنچه تا به تو دل بستم، ای بهار جوانی

به هیچ جا ننشستم که جامه ای ندریدم

گه جدا شدن جان ز تن نباشد هرگز

عقوبتی که من اندر جدایی تو بدیدم

جز این ز مردن خویشم فسوس نیست به سینه

که زیر پای تو شادی مرگ خویش ندیدم

سرم ز سرزنش مدعی به خاک فروشد

چنین بود که نصیحت ز دوستان نشنیدم

اگر به تیغ سیاست مرا جدا کنی از خود

ز تو برید نیارم، ولی ز خویش بریدم

فریب و عشوه که نزد خرد به هیچ نیرزد

بده که گر ز تو باشد، به هر دو کون خریدم

چو سایه در پس خوبان بسی دویدم و اکنون

ز روی خوب چو سایه ز آفتاب رمیدم

به عین بیهشیم رخ نمود و گفت که «چونی؟»

چه تشنگی بر آبی که من به خواب بدیدم

چه جای طعنه که خسرو چرا به زلفش اسیری؟

نه من بلای دل خود به اختیار گزیدم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:44 AM

خراب کرد به یک بار خواب نرگس مستم

خبر دهید به جانان که دل برفت ز دستم

ز بس که این دل خون گشته در دوید به چشمم

نایستاد دلم تا میان خون ننشستم

هزار شب رود و من به خواب چشم نبندم

کنون چگونه ببندم که از نخست نبستم

مه من ار به تو بینم، «بت چه پرستی؟»

چو دین به کار تو کردم، چگونه بت نپرستم؟

مشو به خشم که «در من تو کیستی که نبینی؟»

گر آن گناه نبخشی، جوان و عاشق و مستم

مرا ز دوری بتان توبه داده بود عزیزی

تو شوخ باز بر آن داشتی که توبه شکستم

نهاد داغ سگی پاسبان کوی تو بر من

من ار چه سگ نیم، اما برای داغ تو هستم

دهند پند که خسرو صبور باش که رستی

اگر سخن به صبوری بود، بدان که نرستم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:38 AM

 

برفت عمر و به سوی خدای روی نکردم

بشد غنیمت و اوقات جستجوی نکردم

ز لوث فسق دل من چگونه دست بشوید؟

به غسل جای ندامت چو دیده چوی نکردم

سیاه رویی خود را به آب دیده نشستم

به صف مردان خود را سفید روی نکردم

طریق شیردلی های شبروان چه شناسم

که صحبتی دو سه شب باسگان کوی نکردم؟

کجا به حضرت سلطان قبول حال بیاید

سری که در خم چوگان عشق گوی نکردم

دماغ کرد چنینم که طیب خلق ندانم

زکام داشت بر آنم که مشک بوی نکردم

به ترک خوی بدم می دهند پند، ولیکن

کنون چگونه کنم، کز نخست خوی نکردم؟

تمام عمر برانداختم به کذب که هرگز

به صدق پیش خدا قامت دو توی نکردم

وبال من همه شعر آمد و دریغ که خسرو

نگفت «خاموش » و من ترک گفتگوی نکردم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:38 AM

کرشمه کردنت ار چه بلاست، باز ندارم

ولی به تیغ کشی به که تاب ناز ندارم

چه روز بود که پیچید نقش زلف تو بر من

که عمر رفت و خلاص از شب دراز ندارم

چنان به روز بد خود خوشم به دولت عشقت

که سوی روز نکوی کسان نیاز ندارم

بیار ساقی و در ده به ما صلای خرابی

که بیش ازین سر این عقل حیله ساز ندارم

مرا ز مسجد معذور دار، خواجه مؤذن

که من ز شاهد و می فرصت نماز ندارم

چو بت پرست دلم شد چنان که باز نیامد

به هر صفت که بود، گو «بباش » باز ندارم

چسان رود غم خسرو در پی کشتن

ز دیگری سخنی نیز دلنواز ندارم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:38 AM

 

رو زردی از من است ز چشم سیه گرم

ورنه کی آیی آن که من اندر تو بنگرم

من دانم ولی که شده ست آب جوی او

کز دست چشم خویش چه خونابه می خورم

در جستن شکوفه روی تو شد روان

بادی که از جوانی خود بود در سرم

اکنون که مر مرا غم تو سرخ روی کرد

پیش که گویم این غم و این زر کجا برم؟

بگشا نقاب کز رخ چون آفتاب تو

روز فرود رفته خود را برآورم

دل چون چراغ سوخته شد ز آتش فراق

از شام غم هنوز به تاریکی اندرم

سودای خاک پای تو تا در سر من است

سر در کلاه سبز فلک در نیاورم

من خسروم، ولیک نگر کز فراق تو

گویی که از نگارش شاپور دفترم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:38 AM

 

اگر نه روی تو ببینم، به ماهتاب نبینم

وگر چه ماه بتابد، به ماه تاب نبینم

در آن زمان که نبینم ترا به چشم چو ابرم

چنان ببارد باران که آفتاب نبینم

به خانه سایه همی گیردم ز فکرت زلفت

که آفتاب در این خانه خراب نبینم

وصال خواهم و این در به روی من که گشاید

ز خنده شکرینت چو فتح باب نبینم؟

به وصل چند توان گفتنم «هنوز توقف »

کنم توقف، اگر عمر را شتاب نبینم

طمع بود ز دهان تو شربتیم، ولیکن

سؤال از که کنم، چون ره جواب نبینم؟

چو دل سخن نشنود و تو عاقبت بربودی

روان بکش که نگه داشتن صواب نبینم

جز آب می نرود از دو چشم خسرو و ترسم

که چند روز دگر خون رود که آب نبینم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:38 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4341352
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث