به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

راز دل پوشیده با جانان برم

درد را در خدمت درمان برم

نیک می دانم که خویش بازگشت

چون برو درد سر هجران برم

ای مسلمانان، نپندارم که من

از چنان کافر دلی ایمان برم

دلبرا، زینسان که دیدم شکل تو

من عجب باشد که از تو جان برم

دادیم تو جان که، جانا دل بده

بنده ام، از جان و دل فرمان برم

دل به موی آویخته پیشت کشم

دزد گردن بسته بر سلطان برم

زلف را از بند خسرو گو که چند

رنج این سودای بی پایان برم؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:31 AM

دوش رخ بر آستانش سوده ام

گرد دولت را بر او اندوده ام

جان بهانه جوی و می بینم رخت

بین که من بر خود چه نابخشوده ام!

از درت سنگی زدندم نیم شب

سگ گمان بردند و آن من بوده ام

درپذیر، ای کعبه، چو مردم به راه

گر نکردم حج، رهی پیموده ام

کشت هجرم، خونبهایم این بس است

کاین قدر گویی که من فرسوده ام

دیدنت روزی به خوابم هم مباد

که شبی در هجر تو نغنوده ام

مستی خون خوردن است این در سرم

تو همی دانی که خواب آلوده ام

دل بسی جان می کند با من به عشق

در تب غمهاش از آن افزوده ام

ازتری خواهد چکیدن، گوییا

آن لبان لعل کش بستوده ام

غم بکشت و پرسیم، خسرو، چه حال؟

شکر کز لطف تو بخت آسوده ام

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:31 AM

بر جمالت مبتلایم، چون کنم؟

من به عشقت برنیایم، چون کنم؟

لاف عشقت می زنم، جانا، ولی

پس فقیر بینوایم، چون کنم؟

گفتی «از کویم برو، بیگانه باش »

با سگانت آشنایم، چون کنم؟

سر به شاهان در نمی آرد حریف

من که درویش و گدایم، چون کنم؟

روزگاری شد که از لعل لبش

کشته یک مرحبایم، چون کنم؟

خسرو بیچاره می گوید به صدق

«عاشق روی شمایم، چون کنم؟»

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:31 AM

میزنی تو غمزه، من جان می کنم

وز دل مجروح پیکان می کنم

چون نمی یارم که بوسم پای تو

پشت دست خود به دندان می کنم

می رود جان رخصت نظاره ده

ما که خوش این می کنم آن می کنم

عاشق سیمم که چون کاوش زنم

گوی آن چاه زنخدان می کنم

پرسیم «کاندر چه کاری، خسروا!»

اینک از دوری تو جان می کنم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:31 AM

باز با درد جدایی چون کنم؟

باز با هجر آشنایی چون کنم؟

دل ز جان چون بر کنم روز وداع

ترک آن ترک ختایی چون کنم

عقل گوید «پارسایی پیشه کن »

مست عشقم، پارسایی چون کنم؟

گفتمش روز وداع دوستان

گر به زودی باز نایی، چون کنم؟

گفت «کای مستغرق دریای عشق

خسروم من، بی وفایی چون کنم؟»

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:31 AM

 

در فراقت زندگانی چون کنم؟

با چنین غم شادمانی چون کنم؟

یار بدخو و فلک نامهربان

تکیه بر عمر و جوانی چون کنم؟

عشق و افلاس و غریبی و فراق

من بدینسان زندگانی چون کنم؟

ماه من گفتی که «جان ده » می دهم

عاشقم آخر، گرانی چون کنم؟

خواه خونم ریز و خواهی زنده کن

بنده ام من رایگانی، چون کنم؟

من نبودم مرد سودای تو، لیک

با قضای آسمانی چون کنم؟

حال خود دانم که از غم چون بود

چون تو حال من ندانی، چون کنم؟

ماجرای دل نوشتم بر دو رخ

گر تو بینی و نخوانی، چون کنم؟

نرخ بوسه نیک می دانم، ولیک

بی درم بازارگانی چون کنم؟

مست باشی، پاس چون فرماییم

من که دزدم، پاسبانی چون کنم؟

ور به خسرو بوسه ندهی آشکار

مرهم زخم نهانی چون کنم؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:24 AM

 

ای به چشم تو خمار و خواب هم

در لب تو انگبین جلاب هم

زلف مشکینت که دل دزدد در او

هست مشکل تاب چون بیتاب هم

در خیال روی و مویت هر شبی

طالب شب می کنم مهتاب هم

دل گرفتار است چون خونخوار تست

زانکه خون گیرا بود جلاب هم

بس که خوار است آب چشمم پیش تو

غرق آبم بر درت بی آب هم

چند چون بی رحمتان خواهیم کشت

مهری آخر می کند قصاب هم

دین خسرو بین کز ابرو و رخت

شد دلش بتخانه و قصاب هم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:24 AM

 

ای رخت چون ماه و از مه بیش هم

خسته کردی سینه ما، ریش هم

غمزه تو بر صف خوبان زند

گر نرنجی بر دل درویش هم

تیره کردی عیش ما و روز دل

روزگار عقل دور اندیش هم

گر نوازش نیست کشتن، گفتمت

کاهلی کردی در آن فرویش هم

کشتم از دست جفایت خویش را

بر تو آسان کردم و بر خویش هم

می رود صبر من آواره ز من

پس نمی بیند ز بینم و پیش هم

ما و زنار مغانه کز بتان

وین نماز، استغفرالله، کیش هم

گر چه بر جانم قیامتها از اوست

تا قیامت عمر بادش بیش هم

هر زمان گویی که نوش من خوش است

گر ز خسرو پرسی، ای جان، نیش هم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:24 AM

 

سبزه ها نو می دمد بیرون رویم

مست در صحرای میناگون رویم

دوستان مستند و باران می چکد

همچنان خیزان فرا بیرون رویم

مطرب و می گر چه موجود است، لیکن

خوبرویی نیست، آخر چون رویم

ای صبا، آن سرو بالا را بخوان

تا برون با آن رخ گلگون رویم

چند یاد سرو، باری چندگاه

همره آن قامت موزون رویم

روی خوبان داروی بیهوشی است

چون زییم، ار با چنین افیون رویم

جعد او گیریم و بر خسرو بریم

سلسله در دست بر مجنون رویم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:24 AM

دل آواره به جایی ست که من می دانم

جان گرفتار هوایی ست که من می دانم

بوی خون دل و مشک سر زلفیم رسید

مگر این باد زجایی ست که من می دانم؟

سبزه بر خاک شهیدانش، دلا، خوار مبین

زان که مهر گیایی ست که من می دانم

چشم و زلف و رخت، ار چه همه عشاق کش اند

لیکن این شکل بلایی ست که من می دانم

گفتی از تیغ سیاست کنم، این لطف بود

زان که هجر تو سزایی ست که من می دانم

عمر در کوی توام رفت و نگفتی روزی

کین همان کهنه گدایی ست که من می دانم

آنکه با خسرو گویی که وفا خواهم کرد

این هم، ای شوخ، جفایی ست که من می دانم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:24 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4340142
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث