به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بی تو امید ندارم که زمانی بزیم

سهل آنست که تا چند به جانی بزیم

رخصت زیستنم نیست ز چشم تو، ولی

گر دهد غمزه شوخ تو امانی، بزیم

چو دهان تو یقین نیست، رها کن بازی

چند گاهی که توانم به گمانی بزیم

دست ده بر دهن خویش به بوسی تو مرا

مگر از لطف تو دستی به دهانی بزیم

خسروم، لیک چو فرهاد شدم کشته عشق

گر بگویی که چگونه ست فلانی بزیم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:24 AM

بخت برگشت ز من تا تو برفتی ز برم

کی بود باز که چون بخت در آیی ز درم؟

گفتم احوال دل خویش بگویم به کسی

لیکن از بی خبری رفت به عالم خبرم

پیش از این یک نفسم بی تو نمی رفت بسر

بعد از این تا ز فراق تو چه آید به سرم

جان سپر ساخته ام ناوک هجران ترا

تا همه خلق بدانند که من جان سپرم

بی گل روی تو چون غنچه دلم تنگ آمد

بیم آن است که بر خویش گریبان بدرم

سرو گفتم که به بالای تو ماند روزی

زهره ام نیست کزین شرم به بالا نگرم

خون دل می طلبم باز و یقین می دانم

که من از دست تو گر دل ببرم، جان نبرم

ترک دنیا کنم، ار سوی خودم راه دهی

کو سر کوی تو تا من ز جهان در گذرم

تا خیال رخ خوب تو مرا در نظر است

می نماید همه ملک دو جهان در نظرم

به صبوری بتوان کرد مداوا، خسرو

بیم آن است که هر روز که آید بترم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:24 AM

 

سوی من بین که ز هجرت به گداز آمده ام

روی بنمای که پیشت به نیاز آمده ام

به سر زلف درازت کششی داشتمی

زان کشش به شبهای دراز آمده ام

از تو رفتم، چه کنم صبر چو نتوانستم

اینک آشفته و عاجز شده باز آمده ام

گر در ابروی تو بینم من مدهوش، مرنج

چه کنم، مست به محراب نماز آمده ام؟

دل من جان به تو بخشید و منم پروانه

وز پی سوختن شمع طراز آمده ام

خسروم، از چو منی دور مکن چشم که من

خاک درگاه شه بنده نواز آمده ام

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:24 AM

التفاتی به من آن ماه ندارد، چه کنم؟

این چنین ملتفتم می نگذارد، چه کنم؟

سوده شد بر صفت سرمه تن سنگینم

هیچم آن شوخ چو در چشم نیارد، چه کنم؟

هر پیاله که ز می بر لب او نوش کنم

گر بود چشمه حیوان نگذارد، چه کنم؟

باد را گفتم «پیغام من او را بگذار»

آن قدم سخت سبک چون نگذارد، چه کنم؟

برگ کاهی شدم از کاهش بسیار و مرا

باد زلفش به خسی هم نشمارد، چه کنم؟

زلف او در سر هر موی جفایی دارد

وز وفا یک سر مو نیز ندارد، چه کنم؟

گویدم چشم تو چندین ز چه می بارد خون

هم نخواهم که ببارد، چو ببارد، چه کنم؟

می کشد هر دم از اندیشه خود خسرو را

یک دم اندیشه به خود می نگمارد، چه کنم؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:24 AM

هر شب از دست غمت دیده و دل خون شودم

وانگه از هر مژه راوق شده بیرون شودم

گاه گاهی به سر زلف تو در می آیم

با دلی در هم و آن هم ز غمت خون شودم

مردم دیده کند رقص به صحرای دو رخ

چون بم و زیر دل خسته به گردون شودم

روزگاری ست مرا سخت پریشان ز غمت

چه کنم بی تو و این عمر به سر چون شودم؟

خار خارت نشود از دل خسرو بیرون

گر چه از خون جگر رخ همه گلگون شودم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:24 AM

من اگر بر در تو هر شبی افغان نکنم

خویش را شهره و بدنام بدینسان نکنم

گر دهم دردسری تنگ میا بر من، ازآنک

نتوانم که تو را بینم و افغان نکنم

روزی از یاد رخت پیش گلی خواهم مرد

من همان به که گذر بیش به بستان نکنم

وه که دیوانه دلم باز به بازار افتاد

من نمی گفتم کافسانه هجران نکنم

غم خورد این دل بیچاره، زبانش دادی

بعد از این چاره همانست که درمان نکنم

آشنایان همه بیگانه شدند از من، از آنک

هر کسی مصلحتی گوید و من آن نکنم

شکر گویم ز تو، ای توبه که کورم کردی

تا نظر بازی از این پیش به خوبان نکنم

خلق گویند «دعا خواه ز خوبان » نروم

روزگار خوش درویش پریشان نکنم

چند گویند، که خسرو، ز بتان چشم بدوز

گر میسر شودم روی بدیشان نکنم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:24 AM

بی تو جان رفت و به تن باز نیاید، چه کنم؟

وز دلم پوشش این راز نیاید، چه کنم؟

باز داری که منه دیده به رویم چندین

دیده باز آمد و دل باز نیاید، چه کنم؟

از یک ابرو دهیم دل که ببخشم جانت

چون رضای دوم انباز نیاید، چه کنم؟

عقل گوید که بکش ناز دگر یاران نیز

چون ز یار دگر این ناز نیاید، چه کنم؟

حال من پرسی، خواهم که بگویم، لیکن

وز تحیر ز من آواز نیاید، چه کنم؟

خسرو، از یاد لبت گر چه لب خود بگزد

آن حلاوت ز چنین کار نیاید، چه کنم؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:24 AM

پیش روی تو حدیث مه و جوزا نکنم

ور کنم نیز یقین دان که به عمدا نکنم

به تماشای رخ چون گل تو می آیم

ور بگویی، به چمن پیش تماشا نکنم

آنچه بر من لب تو می کند، ای جان، من نیز

می تتوانم که کنم بر لبت، اما نکنم

تا بگویم که فلان در دل من دارد جای

خویشتن را به دل هیچ کسی جا نکنم

تو همه خون کنی از غمزه و من آه کنم

پس بگویی «مکن » ای شوخ، مکن تا نکنم

دوش گفتی که وفایی بکنم، ترسم، ازآنک

ناگهان در دلت آید که «کنم یا نکنم »

بوسه ای چند بگفتی که ترا خواهم داد

گر به خسرو ندهی، بیش تقاضا نکنم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:24 AM

فرخ آن روز که دیده بر رخت باز کنم

تو مرا جانب خود خوانی و من ناز کنم

چند گویی که «تو می نال که من می شنوم »

این نه چنگ است که پیش تو چو مه ساز کنم

سالها شد که نیابم خبر و در کویت

دل بیرون شده را آیم و آواز کنم

باغبانا، ز تو گه گه بود ار فرمانم

بلبلم بر سر خود آیم و پرواز کنم

بهر دلبستگی، ای دوست، ره بد بگذار

این گره من نتوانم که دگر باز کنم

خلق از صحبت من غمزده گشتند، از آنک

هر کجا شینم و غمهای خود آغاز کنم

ابر را مایه کم آید گه باریدن آب

گرنه در گریه خون با خودش انباز کنم

دل به قلب زدن برد به یک داو وکنون

جان هم اندر سر آن چشم دغاباز کنم

خسروا، جان و دل و تن ز تو بیگانه شدند

دیگران را، چه غم، ار محرم این راز کنم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:24 AM

ای خوش آن دم که سخنهای تو در گوش کنم

چاشنی کرده از آن لب به سخن گوش کنم

مست آیی تو و پس گویی «از هوش مرو»

باش باری بزیم وانگه سخن گوش کنم

می خلی روز و شب اندر دل آزرده من

به چه مشغول شوم کز تو فراموش کنم؟

وه که از دود جگر این تن چون کاه بسوخت

تا کی این آتش افروخته خس پوش کنم!

ای خردمند، در این گوشه سخنهای کسی ست

کی توانم که سخنهای تو در گوش کنم؟

کیست خسرو که عنان گیر تو گردد به وصال؟

لیکن ار حکم کنی غاشیه بر دوش کنم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:24 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4347266
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث