به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

یاد باد آن کز لبش هر لحظه جامی داشتم

وز می وصلش به نو هر روز جامی داشتم

مست آن ذوقم که در دور خمار چشم او

زان لب یاقوت گون عیش مدامی داشتم

آخر، ای جان، یاد کن یک شب ز دور افتادگان

روزی آخر با تو من حق سلامی داشتم

روزها می خواهم آن شب کز عبیر زلف او

چون نسیم صبحدم مشکین مشامی داشتم

این سرافرازی کجا یابم من کوتاه دست؟

کز هواداری سرو خوش خرامی داشتم

یاد خسرو گر فراموشت ز نام و ننگ شد

این قدر باری بگو «وقتی غلامی داشتم »

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

دوش من روی چو ماه آشنایی دیده ام

جان فدایش، گر چه بهر جان بلایی دیده ام

مست آن ذوقم که دی از حال من گفتند، گفت

«یاد می آید که من روزیش جایی دیده ام »

خواست وی بدهد زکوة حسن، چون دربان مرا

دیده بر گفت «اندر این کوچه گدایی دیده ام »

برکشم این دیده کز وی پر کشم خونابه، لیک

زانش می دارم که وقتی زیر پایی دیده ام

ز ابروش فرخنده شد فالم، چو جان در عشق رفت

کاین مه نو من به روی آشنایی دیده ام

عشق را گفتم کمال عقل، گفت آخر گهی

مفتی پیر خرد در روستایی دیده ام

صد قبای خون چو گل پوشیده خسرو از دو چشم

خلعت سروی که دی زیر قبایی دیده ام

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

ای خوش آن شبها که من در دیده خوابی داشتم

گه چراغ روشن و گه ماهتابی داشتم

بارها یاد آورم، در خواب بیهوشی روم

آن که وقتی با خیال دوست خوابی داشتم

چند داغ بیدلی پیوسته بینم، پیش ازین

دل مرا بود، ار چه ویران و خرابی داشتم

روزگار آن دیده نتوانست دید و کرد خون

من که بر رویم ز چشم خویش آبی داشتم

محرمی دیدم، شبی از دیده بیرون ریختم

آن همه خونابه ها کاندر کبابی داشتم

آن چه دولت بود کاندر یک شبی خنده زنان

گویی از فردوس اعظم فتح بابی داشتم

گفت نتوانم برت من آنچه شب بر من گذشت

کای بهشتی روی، دور از تو عذابی داشتم

زاریم بشنید یار و گفت «می نالی ز عشق »

خسروم، زان بر دهان گر چه جوابی داشتم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

 

خرم آن روزی که من با دوست کاری داشتم

با وصال او به شادی روزگاری داشتم

داشتم، باری از این اندیشه کاید جان برون

بر زبان راندن نمی آرم که یاری داشتم

تن چو گل صد پاره شد، از بس که غلتیدم به خاک

از فسون آن که خرم نوبهاری داشتم

خوش نیاید کایم از خانه برون کاین خانه را

دوست می دارم که در وی دوستداری داشتم

نیست رنجی گر تن از غم مو شد و رنج است و بس

کان ز تار موی خوبان یادگاری داشتم

چند گویی «صبر کن تا روز شادی در رسد»

طاقتم شد، صبر کردم تا قراری داشتم

عشق گوید، خسروا، وقتی دل خوش داشتی

این زمان چون نیست، چون گویم که «آری داشتم »

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

نی مجال آن که او را از دل خود برکشم

نی دل خالی که در دل دلبری دیگر کشم

دیده را گر حق آن نبود که دید او روی تو

من ز خونهایی کزو خوردم ز چشمش برکشم

گر نترسم زان که در خونابه ماند یار من

برکشم دیده به جای دیده او را در کشم

در رهی، کو رفت، این سر تا نگردد خاک ره

هم به خاک راه او زان خاک راهش برکشم

بر خودش خوانم، فضولی بین که می خواهم، به جهد

چشمه خورشید را در جنب نیلوفر کشم

عاقبت روشن شود همسایگان را سوز من

گر چه آه آتشین از خلق پنهان در کشم

چو بر آن سون تواند داشت، خسرو، سالها

گر توانم یک سخن زان لعل جان پرور کشم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

عزم آن دارم که از دل نقد جان بیرون کنم

آرمت در پیش و خود را از میان بیرون کنم

قامتم از غم دو تا کردی، ز آه من بترس

کاسمان دوزد خدنگی کز کمان بیرون کنم

گر چه در خون منی، گر تیر بر جانم زنی

تیر تو بیرون نیارم کرد، جان بیرون کنم

سرو من یک ره به گلزار آی تا در پیش تو

سرو اگر چه نارون باشد، روان بیرون کنم

نرگس بیمار تو رنج خود ار بر من نهد

تندرستی را به شمشیر از جهان بیرون کنم

دوش می گفتی و چشمم در خیالت در نبست

گر چنین باشد، مگر از خانه شان بیرون کنم

گر نه در پیش تو ماه و آسمان گردن نهد

ماه را گردن نگیرم، زاسمان بیرون کنم

مهر تو گر نیست خسرو را به مغز استخوان

مغز او از نوک غمزه ات زاستخوان بیرون کنم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

 

یک سخن گر زان لب شکرفشان بیرون کشم

صد دل گمگشته را از وی نشان بیرون کشم

آرزو دارم میانت بنگرم بی پیرهن

ماه من بگذار تاری از کتان بیرون کشم

نیم مزد روی تو صد جان بود، آن هم چو نیست

نیم جانی هست، اگر گویی، همان بیرو ن کشم

ملک جان بدهم لبت را درب های بوسه ای

هم به بوسه جان دیگر زان دهان بیرون کشم

خط تو در چشم من بنشست، تدبیری بساز

تا گلیم خود مگر ز آب روان بیرون کشم

چون جهان را بیم طوفان است ز آب چشم من

رخت هستی گر توانم، زین جهان بیرون کشم

بس که آه آتشینم در جهان دارد گذر

آبله، بینی، سراسر از زبان بیرون کشم

ای ترا صد کشته چون من، چند گویی کز جفا

خون بهمان ریزم و جان فلان بیرون کشم

یک شبی مهمان خسرو باش تا از جور تو

سینه را خالی کنم، راز نهان بیرون کشم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

منزل عشقت که من پوشیده در جان می کنم

رخ گواهی می دهد، هر چند پنهان می کنم

جان که بند رفتن است و ماندنش از بهر آنست

کز کمانت هر زمان من وعده پیکان می کنم

توشه جانم گران گشت از برای آن جهان

بس که غمهایت ذخیره از پی آن می کنم

گفتیم «خاک درم بهر چه می داری به چشم؟»

گریه چشمم را جراحت کرد، درمان می کنم!

دیده ببرید این زمان از دیدن غمهای تو

هر کجا شینم، دل خلقی پریشان می کنم

غمزه می زد، گفتمش «چون عاشقان جان می کنند

چیست آن، گفتا «برایشان مردن آسان می کنم

ای که دل ها می ستد از خلق، گفتم «این چراست؟»

گفت، «در بازار غم نرخ دل ارزان می کنم »

جان و دل دادم خیالش را، کجا ماند به جا

خسروا، چون دزد بر کالا نگهبان می کنم؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

سایه وارم هر شب از سودای زلفت، چون کنم؟

چند گرد خویشتن گه سحر و گه افسون کنم!

از دل بدخوی خود خونابه ای دارم که گر

قطره ای از دل برون ریزم، جگرها خون کنم

تو به بند کشتن من، من بر آن کز دوستی

عمر خود را بگسلم، در عمر تو افزون کنم

گوهری دارم که در وی نیست جز لؤلؤی خام

چون نثار خاک پایت لؤلؤی مکنون کنم؟

چند گویی «عشق را از دل بران و خوش بزی »

گر توانم، جان خود را از دست تو بیرون کنم

گفتیم « دل را چرا از عشق نآری سوی زهد»؟

وه که شاهد خانه ای را وقف مسجد چون کنم؟

روح مجنون آید و آموزد آیتهای عشق

شعر خسرو گر رقم بر تربت مجنون کنم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

بخت اگر یاری دهد چون جان در آغوشش کنم

تلخ گوید ز آن لب و همچون شکر نوشش کنم

بر سر من عقل، اگر دعوی هشیاری کند

روی تو بنمایم و از خویش بیهوشش کنم

آتش عشقش فرو پوشم درین شخص چوکاه

شعله روشن تر شود هر چند خس پوشش کنم

سر فرو آرم ز دوش و رانم اندر راه او

چون فرو مانم ز رفتن باز بر دوشش کنم

آفتاب عارض آن مه که در یاد من است

کافرم تا صبح محشر گر فراموشش کنم

کو سگی از کوی تو تا از برای زندگی

من دم او گیرم و چون حلقه درگوشش کنم

آشنا باید که گیرد دست خسرو، زان زمین

هین در آبم، زانکه چون دریاست، در جوشش کنم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4354795
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث