به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

هر شبی چون یاد آن رخسار گلناری کنم

تا به وقت صبح از مژگان گهرباری کنم

گاه از تف دهان دامن بسوزم زهد را

گه ز دود سینه سقف آسمان تاری کنم

تیر مژگانش به جانم تا رسید از نوک آه

زخمها هر صبح در نه طاق زنگاری کنم

گر تمنای جفای او به خونریزم بود

شحنه غم را به خون خویش هم یاری کنم

ضربت غم می خورم سلطانی آسا تا به کی

قبله جان روی آن رخسار گلناری کنم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

بخت گویم نیست تا پیش تو سربازی کنم

تو به جان چوگان زنی، گر من سراندازی کنم

پوستی دارم که در وی نقد هستی هم نماند

با خریداران غم چون کیسه پردازی کنم؟

با خیالت جان به یک تن، کی روا باشد که من

با فرشته دیو راخانه به انبازی کنم

شرم باد ار جان دشمن کشته را گویم غمت

پیش دشمن کی سزد کز دوست غمازی کنم؟

چند نالانم درین ویرانه دور از کوی تو

من نه آن مرغم که با بلبل هم آوازی کنم

آفتابم در پس دیوار هجران ماند و من

سایه را مانم که با دیوار همرازی کنم

چشم او ترکی ست مست و خنجر خونی به دست

وه که با این مست خونی چند جانبازی کنم؟

سرو گفتش «خط دهم از سبزه پیش بندگیش

گر ز آزادی برم با خود سرافرازی کنم »

هر کسی گوید که «گو حال خودش، خسرو، به شعر»

دل کجا دارم که دعوی سخن سازی کنم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

گر گذر افتد ترا در کوی جانان، ای نسیم

خدمت من عرضه کن در خدمت یار قدیم

طور هستی را حجاب دیده بینا مساز

تا جواب لن ترانی نشنوی همچون کلیم

سیل اشکم از جنابش کی رود هر جانبی؟

سائلی کی روی بر تابد ز درگاه کریم؟

شد دلم بیمار چشم ناتوان او و هیچ

آن طبیب ما نمی پرسد ز احوال سقیم

گر صبا آرد نسیمی از تو بر خاک رهش

جان بر افشانم روان و منتی دارم عظیم

از درش، زاهد، به باغ جنتم دعوت مکن

سر فرو نارد سگ کویش به جنات نعیم

بس بدیها کرده ام، یا رب، طفیل نیکوان

عفو فرما، هر چه خسرو کرد از لطف عمیم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

باده در ره، ساقیا، تا جای در جانش کنیم

ور درون دل درون آید سبودانش کنیم

در دل ما گر عمارت خانه ای کرده ست غم

باده رانیم و به سیل تند ویرانش کنیم

آدمی گر می خورد سر تا قدم گوهر شود

ما همه از می گهر سازیم و غلتانش کنیم

زهره گر در بزم ما یک جو بجنباند خرک

گاوش از گردون فرو آریم و قربانش کنیم

چون به رقص آیند مستان و کمان بر هم شکند

چشم بدگر تیز بیند، تیربارانش کنیم

ساقی خورشیدوش گر نور بخشد ماه را

گر نه از خورشید خواهد نور، پایانش کنیم

دل به سکرات است کش غم زهر داد اندر شراب

یک دو شربت دیگرش بدهیم و آسانش کنیم

ساقیا، گر زاهدان میخواره را کافر کنند

ما به محراب دو ابرویت مسلمانش کنیم

هر کسی گوید «مخور می، عقل فرمان می دهد»

عقل، باری کیست در عالم که فرمانش کنیم؟

باده در اسلام اگر گویی حرام این است کفر

کاین چنین نعمت خوریم، آنگاه کفرانش کنیم

مجلس آراییم، گر یاری قدم رنجه کند

از زبان بنده خسرو گوهر افشانش کنیم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

ای سفر کرده ز چشم و در دل و جانی مقیم

روزها شد تا نیاید از سر کویت نسیم

پیش از آن روزی که جان را با بدن شد اتحاد

عشق تو با جان من بودند یاران قدیم

کس مقیم کعبه مقصود نتواند شدن

تا نگردد خاک پای محرمان آن حریم

باده نوشیدن به خلوت لذتی دارد مدام

خاصه آن ساعت که باشد نازک اندامی ندیم

اشک گردد از سموم قهر تو آب حیات

زنده گردد از نسیم لطف تو عظم رمیم

مدعی، فقرم مبین کز دولت عشقش مرا

هر نفس در یتیمی می دهد طبع کریم

هم به مکتوبی ز خسرو یاد می کن گاه گاه

چند باشی محترز از طعنه مشتی لئیم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

ما گرفتار غم و از خویشتن وامانده ایم

رحمتی، ای دوستان، کز دوست تنها مانده ایم

سخت جانیم و بلاکش ز آرزوی روی دوست

زنده کم ماند کسی در عاشقی، ما مانده ایم

هجر خواهد کشت اکنون که به چندین عاشقی

تاکنون ناکشته زان بی رحم رعنا مانده ایم

صبر تا با کار گردش از بلای ما گریخت

ما و بی صبری و محنت جمله یک جا مانده ایم

گر بگویم، ای مسلمانان، نشاید منع، از آنک

دردمندیم و ز روی یار زیبا مانده ایم

دوستان از ما جدا گشتند، چون خون نگرییم؟

هیچ می دانید آخر کز کیان وامانده ایم؟

گر بیایی جان خسرو، زیستم، ورنه ز شوق

مردن آمد یا خود اینک بر سر پا مانده ایم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

ای خوش آن روزی که ما با یار خود خوش بوده ایم

باده نوشان زان لب لعل شکروش بوده ایم

روی او خوش خوش همی دیدیم و می دادیم جان

جان فدای آن دمی کز روی او خوش بوده ایم

قامت او تیر و قد او کمان هر دو بهم

الغرض زان شست زلفش در کشاکش بوده ایم

دی به پای من زره ببریده و من ساخته

ما به دیده زیر پایش نقش مفرش بوده ایم

از خیال او که سر تا پای باشد نقشبند

پای تا سر همچو دیبای منقش بوده ایم

انقلاب چرخ بنگر کز پی یک روزه دل

مدتی از محنت هجران مشوش بوده ایم

بهر یک ساعت که دست اندر کف او داشتیم

روزها از دوری او دست در کش بوده ایم

سی و هشت عمر در شش پنج غم شد سر به سر

شادمان زین عمر روزی پنج یا شش بوده ایم

هر کسی گوید که سوزی داشت خسرو پیش از این

این زمان خاکستریم، ار وقتی آتش بوده ایم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:11 AM

گر گلی ندهی ز باغ خود به خاری هم خوشیم

ور کناری و لبی ندهی به باری هم خوشیم

گر چه هر شب جز جگرخواری بفرماید خیال

باری اندر ملک این سلطان به کاری هم خوشیم

چون عنان دولتت نه حد دست آویز ماست

در گذرگاه سمندت با غباری هم خوشیم

باده وصلت گوارا باد هر کس را کنون

ما قدح ناخورده با رنج خماری هم خوشیم

روی زرد ما و سنگ آستانت روز و شب

این زر ار نقدی نیرزد، با عیاری هم خوشیم

دردهای کهنه داریم از تو در دل یادگار

گر تو ناری یاد ما، با یادگاری هم خوشیم

گر میان عاقلان سنگی نداریم از خرد

در ره دیوانگان با سنگساری هم خوشیم

چون به گاه آمدن در دم به بند رفتنی

تا هنوز اندر رهی، با انتظاری هم خوشیم

گر چه جان خسرو از بیداد تو بر لب رسید

جور یاران را شکایت نیست، باری هم خوشیم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:11 AM

 

آن نه منم که از جفا دست ز یار در کشم

یا پس زانوی خرد پای قرار در کشم

دل به خط بتان شد و دامن خویش می کشد

دامن به چند جا از سر خار در کشم

شاهسوار من کجا، تنگ قبای کج کله؟

تاش درون چشم خود اسپ سوار در کشم

عمر من است بار ننگ، هیچ وفا نمی کند

عمر اگر وفا کند، هم به کنار در کشم

طاقت صبر طاق شد، بر سر راه او روم

دیده آب رفته را بو که غبار در کشم

خیز و قیامتی نما بهر شمار عاشقان

تا به میانه خویش را گاه شمار در کشم

یک سر مو ز خط خود از پی کشتنم بکش

تا به عوض به جای او این تن زار در کشم

ساقی بخت اگر شبی باده به کام ما دهد

جام مراد تا به لب از لب یار در کشم

خسرو بیدل توام مست شبانه لبت

یک دو لبالبم بده تا به خمار در کشم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:11 AM

 

ملکت عشق ملک شد از کرم الهیم

پشت من و پلاس غم اینست قبای شاهیم

قاضی شهرم ار کشد، بهر وطن روا بود

خاصه که آب دیدگان داد به خون گواهیم

شد سیهم ز عشق رو، گریه در او از آن کنم

گریه چه سود، چون ز رخ شسته نشد سیاهیم

چند به ناز خفتنت، وه که مباد ناگهان

شعله به دامنت زند ناله صبحگاهیم

بود ز عقل پیش ازین باد غرور در سرم

پیش در تو خاک شد آن همه کژ کلاهیم

گر تو ز بهر کشتنم جرم و دروغ می نهی

حیف بود ز بهر جان دعوی بی گناهیم

وقف خیال تست جان، از پی این خورم غمت

من نه که این عمارتم، گر تو خراب خواهیم

تو گل و باغ بین که من در ته چاه محنتت

تو می لعل خور که من بر سر تابه ماهیم

همره خسروست دان تا به عدم وفای تو

شکر که عقل بی وفا ماند ز نیم راهیم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:11 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4356209
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث