به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای باد، سلام دلم آنجا برسانی

بوسی ز لبم بر کف آن پا برسانی

یکبار رسانیش سلام همه عشاق

صد بار از آن من تنها برسانی

بسیار بگردیش ز ما گرد سر آنگاه

صد سجده فرضش ز سر ما برسانی

این پیرهن چاک به خون غرقه که دارم

پنهان ببری از من و پیدا برسانی

دیرینه پیامی که برون داده ام از دل

پرورده به خونهای دل آنجا برسانی

کردیم به خوناب جگر نقش به چهره

این قصه به آن یوسف دلها برسانی

گر بر سر خسرو گذری، دوست، هماناک

عمر وی از امروز به فردا برسانی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:45 PM

دیدی که حق خدمت بسیار ندیدی

ببریدی و رنج من غمخوارندیدی

بسیار کشیدم غم و رنج تو و اندک

آن را به میان اندک و بسیار ندیدی

آماج خدنگ ستمم ساختی آخر

جز من دگری لایق این کار ندیدی

باری تو بزی شاد که داری دل خرم

چون که نشدی عاشق و آزار ندیدی

بیداری شبهام چه دیدی تو که هرگز

در خواب گهی دیده بیدار ندیدی؟

بیمار چه پرسی تو که بیمار نگشتی

تیمار چه دانی تو که تیمار ندیدی

خسرو، تو بسی غصه کشیدی ز چنان شوخ

باز از دل گمراه تو انکار ندیدی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:45 PM

ای باد، حدیث دلم آنجاش بگویی

در گوشه ای در گوش به تنهاش بگویی

از هر نمط آنجا سخنی درفگنی، پس

زانگونه که دانی سخن ماش بگویی

از غمزه او هست همه شهر به فریاد

آهسته بدان غمزه رعناش بگویی

با دامن پر خون چو به بازار فتادم

حال من تر دامن ترساش بگویی

گستاخی بوسه نکنم، لیک پیامی

از هر لب من با کف هر پاش بگویی

گفتی که کشد دردت از نام تو، گویم

«ای کاش بگویی و ز ما کاش بگویی!»

داد داده اویم، اگر امروز دهم جان

فردا خبری از پی فرداش بگویی

چون مردن من زحمت آن پاش تیرزد

این چاش مخوانی و همانجاش بگویی

هر چند دل خسرو ازو سوخت، نخواهم

کش هیچ ملامت کنی، اماش بگویی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:45 PM

رخساره مکن راست به جایی که تو باشی

ور راست کنی، طرفه بالایی که تو باشی

گفتی چو ببینی رخ ما را غم خود خور

از جان که کند یاد به جایی که تو باشی؟

از دیده نیفتد گذرش بر تو نگویی

تا خاک شوم در ته پایی که تو باشی

شاید که نیاری به نظر ملک جهان را

در کلبه احزان گدایی که تو باشی

خلقی به دم سرد بمیرد به درت، آنکه

خورشید نتابد به سرایی که تو باشی

خسرو، اگر از شعر برانی سخن عشق

احسنت، زهی شعر سرایی که تو باشی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:45 PM

مست آمده ای باز به مهمان که بودی؟

دانم شکری در شکرستان که بودی؟

ای یار جدا مانده، دل تنگ که جستی؟

ای یوسف گم گشته به زندان که بودی؟

دیوانه من بر سر کوی که گذشتی؟

تشویش ده حال پریشان که بودی؟

می دوش کجا خوردی و ساغر به که دادی؟

در ظلمت شب چشمه حیوان که بودی؟

آراسته و مست در آغوش که خفتی؟

این بخت کرا بوده، به فرمان که بودی؟

جعدت که گزیده ست، لبت را که گزیده ست؟

پیش که نشستی شب و مهمان که بودی؟

حلوا همه تاراج شد، ای دل، تو چه کردی؟

شهد که چشیدی، مگس خوان که بودی؟

جان دگری در تن نالان که بودی؟

کان نمکی در دل بریان که بودی؟

نی بوی گلی داری و نی رنگ بهاری

خسرو، تو به نظاره بستان که بودی؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:45 PM

 

چه بد کردیم کز ما برشکستی؟

ز غم بر جان ما نشتر شکستی

روان شد گریه تا گیرد عنانت

گذشتی و عنان را بر شکستی

مرا در طعنه خصمان فگندی

به سنگ ناکسان گوهر شکستی

تنم خستی و خونم نوش کردی

چرا می خوردی و ساغر شکستی؟

دلم را خرد بشکستی به هجران

قوی بتخانه ای را در شکستی

چه شکل است این که دین را غارتیدی؟

چه نازست این که هم، کافر، شکستی؟

چه بانگ پای اسپ است این که در وجد؟

نوا در حلق خنیاگر شکستی؟

نگویم زلف کان دزد سیه را

نکو کردی که پا و سر شکستی

گره محکم زدی بر جان خسرو

که زلف عنبرین را بر شکستی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:45 PM

چون می نرسد دست به پایی که تو داری

کم زانکه شوم خاک سرایی که تو داری

بازند جهان را به یکی داو، بنازند

من هر دو ببازم به دغایی که تو داری

زنهار نجویی دل آزرده ما را

ای باد صبا، گشت به جایی که تو داری

گر بد نکنی دل، تن تو تن نتوان گفت

جانی ست نهان زیر قبایی که تو داری

افسوس بود جور تو بر هر دل و جانی

من دانم و من، قدر جفایی که تو داری

صد خرقه صوفی به خرابات گرد و کرد

آن نرگس مخمور بلایی که تو داری

رنجه مشو ای زاهد نیک، از پی من، زآنک

دل باز نیاید به دعایی که تو داری

خسرو به زبان توبه و در دل می و شاهد

احسنت از این صدق و صفایی که تو داری

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:45 PM

آن دل خراب شد که تو آباد دیده ای

وان سینه غم گرفت که تو شاد دیده ای

بازار عیش و خانه هستی و کوی عقل

ویرانه ها شد آن همه کآباد دیده ای

عمری ست تا به دام بلایی اسیر ماند

آن جان نازنین که تو آزاد دیده ای

نزد من، ای حسود، تو بایستیی کنون

تا خان و مان دل همه بر باد دیده ای

ای پندگوی، همره من در عدم نه ای

تا از غم ویم علف و زاد دیده ای

ای مرغ عاشق ار تو بدانستییی وفا

در رنج خویش راحت صیاد دیده ای

خسرو، به بوستان چه روی دل دگر طرف؟

کاش از نخست در گل و شمشاد دیده ای

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:45 PM

 

تو با آن رو بگو مه را، چه باشی؟

تو با آن رخ بگو شه را، چه باشی؟

ببین آیینه و خود را صفت کن

حدیث زهره و مه را چه باشی

دلا، زینسان چه می نالی در آن کوی؟

گدایان شبانگه را چه باشی

بمیر ای مرغ تشنه در بیابان

امید ابر ناگه را چه باشی

چه سویت، خسروا، دارد جدا گوش

به کویش ناله و وه را چه باشی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:45 PM

تو شوخ هر کجا لب خندان گشوده ای

از دل بسی گره که به دندان گشوده ای

آب حیات می رودت در سخن که لب

گویی ره آب چشمه حیوان گشوده ای

ما چون زییم بیش که از بهر جان ما

مستی و خوی چکان و گریبان گشوده ای

هست از برای کینه ما خط کشیدنت

مضمون نهان مدار که عنوان گشوده ای

فریاد رس مرا و ز فریاد وارهانش

خسرو که هر شبی ز وی افغان گشوده ای

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:45 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4288922
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث