به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

نترسم از بلا چون دیده بر رخساره ای دارم

که جان غم کشی بی غیرتی بیکاره ای دارم

بخواهم سوخت روزی عاقبت این آشنایان را

که هر شب بر سر کویش رهی خونخواره ای دارم

نظر در یار مشغول است و جان در بار بربستن

تو، ای نظارگی، دانی که من نظاره ای دارم

نمی دانم، حکیما، دل کجا شد در جگر خوردن

ببینی در غریبستان یکی آواره ای دارم

برآمد دودم از جان، چند سوزم زین دل پاره

مسلمانان، نه دل دارم که آتش پاره ای دارم

چو خاک خفتگان رفتم به رخ، و اکنون که حاصل شد

چگونه بر چنان یاری چنین رخساره ای دارم؟

ز آه خسروش، یارب نگیری گر چه آن نادان

نیارد هیچ گه در دل که من بیچاره ای دارم

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:45 PM

شبی، آسایشم نبود، عجب بیداریی دارم

شفا از چشم تو خواهم، عجب بیماریی دارم

همه شب می گزم انگشت حسرت را به دندان من

همین است ار ز شاخ عمر بر خورداریی دارم

الا، ای ساقی فارغ دلان، می هم بدیشان ده

که من با روزگار خویشتن خونخواریی دارم

برو، ای بخت خواب آلود، از پهلوی بیداران

که تو شب کوریی داری و من شب کاریی دارم

جگر بریان و ناله مطرب و می گریه تلخم

بیا مهمان من، جانا که شب بیداریی دارم

به یاد رویت از یاد تو خالی نیستم یک دم

ز تشویش غمت گر چه فرامش کاریی دارم

چو خاک در شدم در زیر پای خود، عزیزم کن

بدان عزت که پیش آستانت خواریی دارم

مرا گویی که دور از چون منی چون زنده می مانی؟

خیالت را بقا بادا که از وی یاریی دارم

به چشمت می کند خسرو، حق آن گر نمی دانی

دروغی هم نمی گویی که مردم ساریی دارم

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:45 PM

 

به یاد دیدن روی تو گلزار آرزو دارم

چه جای گل کز این سودا به دل خار آرزو دارم

هوس دارم پس از مردن قد سرو روان، یعنی

از آن قامت به خاک کویش رفتار آرزو دارم

چنانش دوست می دارم که دارند آرزو خلقی

اگر دارند از آن راحت من آزار آرزو دارم

چو آزادی ز بند موی او دارد دلم او را

همیشه در خم زلفش گرفتار آرزو دارم

مرا گفتی که ای خسرو، چه داری آرزو از من؟

میسر نیست، ورنه از تو بسیار آرزو دارم

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:45 PM

 

من آن خاکم که در راه وفا رو بر زمین دارم

ز سودای بتان داغ غلامی بر جبین دارم

ز مردن غم ندارم، لیک روزی کز غمت میرم

فراموشت شود از من به عالم غم، همین دارم

فدا کردیم در عشقت دل و دین و ز من مانده

همین جانی که آن هم بهر روز واپسین دارم

مرا گویند کاندر وصل او خوش باش، چون باشم؟

که چون هجران شبان روزی بلایی در کمین دارم

بسی گفتند خسرو را دل از مهر بتان بر کن

سخن نشنوده ام اکنون، نه دل دارم، نه دین دارم

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:45 PM

 

من این آه جگر سوز از دل پیمان شکن دارم

چرا از دیگری نالم که درد از خویشتن دارم

چه جای محنت ایوب و اندوه دل یعقوب

بلا اینست و بیماری و تنهایی که من دارم

گهی از دیده در رنجم، گه از دل در جگرخواری

چه دانستم که من چندین بلا از خویشتن دارم

چو سروش در قبای سبزگون دیدم یقینم شد

که چون گل چاک خواهم زد، اگر صد پیرهن دارم

مرا فردا به دشواری برون آرند پا از گل

کزان مژگان عاشق کش بسی خون در کفن دارم

مگر هر پاره ای زین دل به دلداری دهم، ورنه

چه خواهم کرد با خوبان بدین یک دل که من دارم

چو من روی ترا بینم، چرا از گل سخن گویم؟

چو من قد ترا جویم، چه پروای چمن دارم

ز دنیا می رود خسرو، به زیر لب همی گویم

دلم بگرفته در غربت تمنای وطن دارم

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:45 PM

برون آ اندکی، جانا که بسیار آرزو دارم

وداع عمر نزدیک است و دیدار آرزو دارم

مرا پر خار بادا هر دو دیده، بلکه پر گل هم

اگر بی روی تو هرگز به گلزار آرزو دارم

قیاس روزی خود می شناسم کز گلستانت

همه گل آرزو دارند و من خار آرزو دارم

درت می بوسم و آن بخت کو کاندر دلت گردد

که این بخشش از آن لعل شکر بار آرزو دارم

ز زلفت یک گره بگشا، نه از بهر دلم، لیکن

خلاصی از پی مشتی گرفتار آرزو دارم

اگر شد عقل و دین در کار عشقت، سهل باشد آن

هنوز اندر سر شوریده بسیار آرزو دارم

نصیحت می کنی، ای آشنا، کاسوده شو خسرو

چه پنداری که من این مردن زار آرزو دارم؟

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:45 PM

همی خواهم ترا بینم، نظر سویی که من دارم

به خوبان دیدنم خو شد، عجب خویی که من دارم

اگر بر خاک می غلتم مرا دیباست با رویت

تعالی الله، عجایب پشت و پهلویی که من دارم

ز بندت چون جهم آخر که هر یک بند زلفت را

گره بر بسته ام محکم به هر مویی که من دارم

جفایت هر که را گویم همه کس روی تو بیند

به پیشت چون توان دیدن بدین رویی که من دارم

ترازو کردی از من تیر و گویی بر کشم آن را

چه خواهی برکشیدن زین ترازویی که من دارم

اشارت کن ز ابرو تا کشم سر زیر پای تو

کز آن چوگان توان بردن چنین گویی که من دارم

صبا دی آمد از کویت دماغم خوش شد از بویت

دماغی خوش توان کردن ازین بویی که من دارم

دو چشمم جوی شد، گر تو نداری آرزوی من

تماشا هم نمی آیی درین جویی که من دارم

لطیفه گوییم، خسرو، توانی زیست در هجرم

توانم، خاصه با این زور بازویی که من دارم

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:45 PM

من نخواهم برد جان از دست دل

ای مسلمانان، فغان از دست دل

سینه می سوزد مدام از جور چشم

دیده می گرید روان از دست دل

هر که از دستان دل غافل شود

زود گردد داستان از دست دل

جانم اندر تاب و دل در تب بماند

این ز دست چشم و آن از دست دل

گفته بودم پای در دامن کشم

وین حکایت کی توان از دست دل

قوت پایی نداری، خسروا

تا نهی سر در جهان از دست دل

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:45 PM

مده پندم که من در سینه سودایی دگر دارم

زبان با خلق در گفت است و دل جایی دگرد

خرامان هر طرف سروی و جان من نیاساید

که من این خار خار از سرو بالایی دگر دارم

مرا این تشنگی از بهر آبی دیگرست، ارنه

نمی بینی که در هر دیده دریایی دگر دارم

طبیبا، خویش را زحمت مده چون به نخواهم شد

که من اندر سر شوریده سودایی دگر دارم

ترا گر رای خونریز من مسکینست، بسم الله

چه می پرسی ز من، جانا، نه من رای دگر دارم

به بازار تو دل را من برید یک نظر کردم

کرم کن یک نظر دیگر که کالایی دگر دارم

همه مستی من در کار چشم و زلف و رویت شد

لبم خاموش و در هر یک تقاضایی دگر دارم

مران سوی کسانم چون تنم شد خاک در کویت

نماند آن سر که جز پای تو دریایی دگر دارم

نمی اندیشی از دمهای سرد من، نمی دانی

که در هر کو چو خسرو بادپیمایی دگر دارم

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:45 PM

رسته بودم مه من چندگه از زاری دل

از نمکدان تو شد تازه جگر خواری دل

تو همی آیی و صد غارت جان از هر سو

در چنین فتنه کجا صبر کند یاری دل؟

هر کسی با دل آزاد ازین شهر گذشت

من گرفتار بماندم به گرفتاری دل

دل گنه کرد که عاشق شد و نزد خوبان

نشود عفو همه عمر گنه کاری دل

وقتی افگن نظری جانب من، ای خورشید

که سیه روی بماندم ز شب تاری دل

وقت آن است که دستی دهی، ای دوست، به لطف

که فرو رفتم در گل ز گرانباری دل

عشقت افگند میان من و دل بیزاری

بر رخ از خون نگر، اینک خط بیزاری دل

می شود زلف تو ز آسیب نسیمی درهم

بس که بیتاب شد از زحمت بسیاری دل

عشق گویند که کار دل بیدار بود

بهره ام خواب اجل بود ز بیداری دل

پند گویا، هم ازین گونه خرابم بگذار

که نمی آید ازین خسرو معماری دل

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:45 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4361728
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث