به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای لب چون شکرت چشمه نوش

ای رخ چون قمرت غارت هوش

ورق گل بدریده ست صبا

تا بدید آن خط چون مرزنگوش

هر دم از روی خوی آلوده تو

لاله را خون دل آید در جوش

دل عشاق چنان می ببری

که خبر می نشود گوش به گوش

کسی بود آنکه نشینم با تو

باده در دست و گل اندر آغوش

من قدح دیر ندارم بر دست

تا تو مستانه نگویی که بنوش

لب نهم بر لب لعلت، وانگاه

می لبالب کنم و نوشانوش

خسروا، توبه چو نی در حد تست

باری اندر طرب و مستی کوش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:24 PM

شاد باش، ای شب فرخنده دوش

که فلان بود مرا در آغوش

نه همی سیر شد از رویش چشم

نه همی پر شدی از قولش گوش

ماجرای دل خون گشته من

دیده می ریخت برون، من خاموش

مست بودم خبر از خویش نداشت

باده را گر چه نمی کردم نوش

او همی گفت سخن، من حیران

او همی خورد می و من بیهوش

ای که آن روی ندیدی زنهار

گر مقابل شویش دیده مپوش

هست بازار تو در دلها گرم

حسن چندانکه توانی بفروش

ناله خسرو بشنو که خوش است

بر در شاه فغان چاووش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:24 PM

زلف تو هر موی و بادی در سرش

لعل تو هر گنج و خوبی بر درش

هست رویت شعله آتش، ولی

شسته اند از هفت آب کوثرش

من نگردم گرد آن چشمه، ولی

باد پیچیده ست بر نیلوفرش

خانه ای کانجا تویی پرده مبند

کافتاب اندر نیاید از درش

چشم من در سبزه خط تو یافت

چشمه ای کز خضر جست اسکندرش

ز آب میرد آتش و روشن تر است

آتشین رویی که خوی دارد برش

آن ز ره کز زلف در بر کرده ای

آه خسرو بس بود پیکان گرش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:23 PM

آنکه از جان دوست تر می دارمش

گر مرا بگذاشت من نگذارمش

دل بدو دارم ز من رنجید و رفت

می دهم جان تا مگر باز آرمش

آنکه در خون دل من خسته است

من دو چشم خویش می پندارمش

قالب بی روح دارم، می برم

تا به خاک کوی او بسپارمش

می دهم جان روز و شب در کوی دوست

گوهری زین بیش اگر در کارمش

روی در پای تو می مالم، مرنج

گر به روی سخت خود می آرمش

گر چه رویش داد بر بادم چو زلف

همچنان جانب نگه می دارمش

گر چه هست او یار من، من یار او

من کجا یارم که گویم یارمش!

هیچ رحمی نیست بر بیمار خویش

آن طبیبی را که من بیمارمش

با دل خود گفتم او را، چیستی؟

گفت خسرو، او گل و من خارمش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:23 PM

نام سرچشمه حیوان چه بری با دهنش؟

سخن قند، مگو با لب شکر شکنش

گر زند با دهنش پسته ز بی مغزی لاف

هر که بیند شکند با لب و دندان دهنش

ای صبا، گوی ز من غنچه تر دامن را

چیست آن غنچه که پنهان شده در پیرهنش؟

دوش جستم ز دهانش خبر آب حیات

گفت، باید طلبید از لب شیرین منش

گر شود در غم تو چهره عاشق کاهی

باز گلگون کند از خون دل خویشتنش

زلف کج طبع تو هندوی بلاانگیز است

چشم سرمست تو ترکی ست که یغماست فنش

روز و شب وصف رخ خوب تو گوید خسرو

تا چه طوطی ست که از آینه باشد سخنش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:23 PM

آن سخن گفتن تو هست هنوزم در گوش

وان شکر خنده شیرین تو از چشمه نوش

گریه می آیدم از دور به آواز بلند

که ازان گریه نمی آیدم آواز به گوش

سر و قد، از چمن سبز به بیرون چه روی؟

سر برون نازده از لاله تر مرزنگوش

دوش در خواب بدیدم رخ چون خورشیدت

نیم شب روز شد از شعله آهم شب دوش

ای به خشم از بر من رفته و تنها خفته

چشم را گوی که چندین طرف خواب بپوش

خسروا، گرم برون می دودت خواب از چشم

دیگ دل شد مگر از پختن سودا خاموش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:23 PM

از خدنگ غمزه دلدوز خویش

پاره سازم سینه بهر سوز خویش

تا شب هجران ناخوش در رسید

بعد ازان هرگز ندیدم روز خویش

ز آشنایان بر سر بالین من

نیست غیر از شمع کس دلسوز خویش

در خزان هجرم از دست رقیب

از وصالت کی رسد نوروز خویش؟

از رخت بر آسمان مه شد خجل

در چمن هم بوستان افروز خویش

وارهم از محنت هجران تمام

گر بیابم طالع فیروز خویش

خسروا، در کنج تنهایی مگوی

راز دل با جان غم اندوز خویش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:23 PM

شد دل من خون ز داغ هجر او یارب کیش

بینم و از دیده و دل آورم نقل و میش

دی به ره بود او روان و من فتادم بر زمین

می شد او چون آفتاب و من چو سایه از پیش

شرح روزنها که از تیر تو دارد سینه ام

تا بگوید پیش تو بنواز یک دم چون نیش

تا ز تاب عارضش خلقی بسوزد هر زمان

می زند بر آتش رخسار او آب خویش

آنکه بر خاک درت لاف از گدایی می زند

کی به پیش چشم آید شاهی روم و ریش؟

راه عشق این است اگر، بسیار خسرو را هنوز

ره بباید کرد تا وادی درین منزل طیش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:23 PM

صبح دولت می دمد از روی آن خورشیدوش

در چنین فرخ صبوحی، ساقیا، یک جام کش

آتش ما کی فرو میرد بدین گونه که می

تا خط بغداد دارد ساقی و ما دجله کش

چون من از بازوی همت روز را بر شب زنم

در نیارم سر به تاج روم و اکلیل حبش

چون مه نخشب بتان خالی نباشند از دروغ

تا نداری استوار از خود درون آری مکش

می که بر ما زهر شد هم تو کنی آب حیات

تا نگیری عیب ما اول بگو یا خود بچش

بر لبت گازی زدم، بر دل و دین و خرد

مهره بر چین، چون که نقش کعبتین آمد دوشش

بهترین روز مرا روز بدی آمد، از آنک

هست خسرو شیشه و آن سنگدل دیوانه وش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:23 PM

خوش رفیقی او که گه گه در نظر می آیدش

لیک حیرانم که دل بر جای چون می بایدش

زلف بر بالین و او در خواب خوش، وه کای رقیب

با چنان تشویش دلها خواب چون می آیدش

صوفی ما دعوی پرهیزگاری می کند

باش تا ساقی مستان روی خود بنمایدش

ساقیا، چون دور گردانی ز خون من بشوی

آن لب ساغر که لبهای تو می آلایدش

عشق را اسباب خون من همه حاصل شده ست

یک کرشمه از سر ابروی تو می بایدش

باغ رو، جانا، که نرگس در هوای روی تست

روی گل می بیند، اما دل نمی آسایدش

عاشق مسکین و کنجی و خیالی و غمی

چون کند بیچاره، چون دل با کسی نگشایدش

نیست عاشق را دوایی بهتر از صبر و شکیب

گر بود دانا، چنین دانم همی فرمایدش

خسروا، دل بد مکن، گر یار بدخویست، ازآنک

هر چه با آن روی زیبا می کند، می شایدش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:23 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4354861
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث