به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

پیش چشم خود مگو، گر با تو گویم سوز خویش

زانکه می دانی مزاج غمزه کین توز خویش

غمزه را گویی چو شاهان زن که نه مردانگیست

بر گدایان آزمودن خنجر فیروز خویش

من چو گردم کشته، گه گاهی بگردانی به زلف

جان من گرد سر آن ناوک دل دوز خویش

همره جان کردم از جولانت گردی تا کنم

توشه فردای حشر این نعمت امروز خویش

خاک شد جانها به ره، مپسند از بهر خدا

این غبار غم بر آن روی جهان افروز خویش

هر شبی پیش چراغی سوز خود گویم، از آنک

سوخته با سوخته بیرون فشاند سوز خویش

در دلم باز آمد او، یاری کن، ای خون جگر

تا بگریم سیر من بر روزگار و روز خویش

بنده خسرو بر رخ از خون حرف بی صبری نوشت

تا کند تعلیم رسوایی به صبرآموز خویش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:52 PM

 

دزدانه در آمد از درم دوش

افگنده کمند زلف بر دوش

برخاستم و فتادم از پای

چون او بنشست، رفتم از هوش

گشتم به نظاره جمالش

حیران و خراب و مست و بیهوش

آن نرگس نیم مست جادوش

آهوبره ای به خواب خرگوش

هر کس که ببیندت به یک روز

ملک دو جهان کند فراموش

بی روی تو نوش می شود نیش

وز دست تو نیش می شود نوش

یک حلقه به گوش خسرو انداز

کو بنده تست و حلقه در گوش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:52 PM

ای زده ناوکم به جان، یک دو سه چار و پنج و شش

کشته چو بنده هر زمان، یک دو سه چار و پنج و شش

گفته به وعده گه گهی یک شب از آن تو شوم

روز گذشته در میان، یک دو سه چار و پنج و شش

گفت صبا ز غیرتم کاید اگر ز کوی تو

همره بوی تست جان، یک دو سه چار و پنج و شش

پیش در تو هر نفس از هوس دهان تو

بوسه زنم بر آستان، یک دو سه چار و پنج و شش

منع دو چشم کن که شد از دل خسته هر دمی

رایت آن دو ناتوان، یک دو سه چار و پنج و شش

گاه نظاره چون که تو جلوه کنی جمال را

کشته شوند عاشقان، یک دو سه چار و پنج و شش

آه و فغان ز مردمان بس که همی کند دمی

خسرو خسته دل فغان، یک دو سه چار و پنج و شش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:52 PM

 

اگر چه پرسش من نیست رایش

رها کن تا بمیرم زیر پایش

زمین را بهره زان پا و سرم دور

به غیرت هر دم از خاک سرایش

سر ما در کمند و شه به جولان

چه غم می دارد از مشتی گدایش!

چو از ما رفت، یاران، جان بی شرم

بدار ار می توانی داشت جایش

ترا خون ریز عاشق نیست حاجت

که هجران نیک می داند سزایش

شراب شوق کز جنت دلم خورد

گوارا باد آن نقل بلایش

تو کش یارا که خواهد مرد بی تو

که خسرو کرد خود را آزمایش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:52 PM

ماییم و شبی و یار در پیش

جام می خوشگوار در پیش

وقت چمن و شکفته باغی

بی زحمت خارخار در پیش

گل آمده و خزان گشته

دی رفته و نوبهار در پیش

من بیهش و مست یار و یارم

نی مست و نه هوشیار در پیش

دستم به لب و نظر به رویش

می بر کف و لاله زار در پیش

رفت آنکه چو غنچه بود یک چند

در بسته و پرده دار در پیش

امروز چو شاخ گل به صد لطف

آمد ز برای یار در پیش

ای دور فلک، اگر ترا هست

وقتی به ازین بیار در پیش

مست حق را که هست با دوست

زین گونه هزار کار در پیش

خسرو، می ناب کش که زین پس

نارد فلکت خمار در پیش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:52 PM

دل من برد، نتوان یافت بازش

که دستی نیست بر زلف درازش

شدم در کندن جان نیم کشته

ز چشم نیم مست و نیم نازش

به من بخشید اجلهای خود، ای خلق

که میرم هر زمان در پیش بازش

چرا محمود از غیرت نمیرد؟

که میرد دیگر پیش ایازش

به کار دوست جان هم نیست محرم

که با بیگانه نتوان گفت رازش

رها کن تا کف پایت ببوسم

پس آنگه شویم از اشک نیازش

شبی خواهم به بالینت شوم شمع

تو در خواب خوش و من در گدازش

دلم افتاد در چوگان زلفش

به بازی گوی دیوانه مسازش

جفاها می کنی بر من، مکن شرم

که شد شرمنده، خسرو زان نوازش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:52 PM

دل من چون شود دور از وثاقش

که ماند آویخته ز ابروی طاقش

عجب سیاره ای دارد دل من

که می سوزد جهانی ز احتراقش

هزارم دیده باید گاه جولانش

که بندم فرش در راه براقش

مکن ضایع، طبیبا، مرهم خویش

که خوش می سوزم از داغ فراقش

گزیده شد دلم از جان که جانش

سگ دیوانه شد در اشتیاقش

کجا با چون تو سیمین ساق ماند

درخت گل که پر خار است ساقش

جفاهای ترا گردان کند چرخ

نرنجی جان خسرو از نفاقش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:52 PM

 

تعالی الله، چه دولت داشتم دوش

که بود آن بخت بیدارم در آغوش

چو در گرد سر خود گشتنم داد

ز شادی پای خود کردم فراموش

دران چشمی که نی خفته نه بیدار

نه بیهش بودم از بودن نه باهوش

خوش آن حالت که گاه گفتن راز

دهانم بود نزدیک بناگوش

چه سودا می پزی، ای جان شیرین؟

مگس خفته چه بیند شربت نوش؟

دو سه بار، ای خیال یار، با من

بگو خوابی که دیده ستم شب دوش

سیه پوشیده رخسارش کنون، چشم!

زیم من هم به حق آن سیه پوش

گویم حال خود با کس که قصاب

به قصد گردن است و گشته خاموش

فغان خسروست از سوزش دل

بنالد دیگ چون زآتش کند جوش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:52 PM

مرا کاری ست مشکل با دل خویش

که گفتن می نیارم مشکل خویش

خیالت داند و چشم من و غم

که هر شب در چه کارم با دل خویش؟

ز واپس ماندگان یادی کن آخر

چه رانی تند، جانا، محمل خویش؟

مرا در اولین منزل ره افتاد

ترا خوش باد راه و منزل خویش

نه من زان گونه در دریا فتادم

که آید کشتنم در ساحل خویش

چه فرصتها که گم کردم درین راه؟

ز بخت خوابناک غافل خویش

کم از جولانی آخر در ره ما؟

چه خسرو خاک کرد آب و گل خویش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:52 PM

 

دل ببردی به جنگجویی و بس

خو گرفتی به تندخویی و بس

بس کن این، چند ازین جفا کردن

یا به عالم تو خوب رویی و بس؟

مردم از غم، وصیتم این است

که ز دل خون من بجویی و بس

هجر تو نیک می کشم، دریاب

اندرین فن تو یار اویی و بس

پیش تو حال بی کسی مرا

کس نگوید مگر تو گویی و بس

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:51 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4357610
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث