به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دمید صبح مبارک طلوع، ساقی، خیز

به دلخوشی می صافی به جام روشن ریز

شراب و شاهد و مطرب به مجلس آر، کنون

که در صبوح نشسته ست صوفی گه خیز

چو رفت توبه ام، ار صاف نیست، درد سیاه

بیار و در کله صوفیانه من ریز

به درد عشق بمیرم، ولی دوا چه کنم؟

ز روی خوب میسر نمی شود پرهیز

ره حجاز بزن، گریه خرابی من!

نشان هجر و بیابان ببر ز راه حجیز

پیاله ام به لب و خون چکان ز دیده من

چه خوش همی خورم آن باده های خون آمیز

بکش مرا ز تن و از فراق باز رهان

که زنده گردم ازین مردن خیال انگیز

مدام جرعه خود ریز بر سر خسرو

ز بعد مردن و بر گور بالشش آویز

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:51 PM

نازنینان و چاربالش ناز

خاکساران و آستان نیاز

جور و خواری کشیدن از محبوب

خوش تر است از هزار نعمت و ناز

گوش مجنون و حلقه لیلی

سر محمود و آستان ایاز

نام و ناموس و دین و دنیا را

چه محل پیش عاشق جانباز؟

ای که عیبم همی کنی در عشق

یک نظر بر جمال او انداز

عشق در هر دلی فرو ناید

زانکه هر سینه نیست محرم راز

من ازین در کجا توانم رفت؟

مرغ پر بسته کی کند پرواز

نی قراری که لب فرو بندم

نی مجالی که برکشم آواز

گر به بوی تو جان برافشانم

هم به بوی تو زنده گردم باز

همه گفتار دشمنان مشنو

یک دم آخر به دوستان پرداز

ساعتی این شکسته را دریاب

یک زمان این غریب را بنواز

امشب از رفته باز نتوان گفت

زانکه شب کوته است و قصه دراز

خسرو ار گریه کرد، معذور است

کش چو شمع است کار سوز و گداز

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:51 PM

کجا بود من مدهوش را حضور نماز!

که کنج کعبه ز دیر مغان ندانم باز

مرا مخوان به نماز،ای امام و وعظ مگوی

که از نیاز نمی باشدم حضور نماز

چو صوفی از می صافی نمی کند پرهیز

مباش منکر دردی کشان شاهد باز

بسان مطرف مفلس نوای سوختگان

چو بلبل سحری می کند سماع آغاز

اگر چه عود توام، هر نفس بخواهی سوخت

مرا ز ساز چه می افگنی؟ بسوز و بساز

بدان طمع که کند مرغ وصل خوبان صید

دو دیده ام شده از شام تا سحرگه باز

خیال زلف دراز تو گر نگیرد دست

که برسر آرد ازین ظلمتم شبان دراز

تو در تنعم و نازی، ز ما کی اندیشی؟

که ناز ما به نیاز است و نازش تو به ناز

اگر ز خط تو چون موی سر بگردانم

ببند و چون سر زلفم بر آفتاب انداز

امید بنده مسکین به هیچ واثق نیست

مگر به لطف خداوندگار بنده نواز

گذشت شعر ز شعری و شورش از گردون

چرا که از پی آوازه می رود آواز

خرد مجوی ز خسرو که اهل معنی را

نظر به عشق حقیقت، بود نه عقل مجاز

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:51 PM

خیال دوست به چشم من اندر آمد باز

هوای عشق دگر باره در سر آمد باز

کشیده غمزه او لشکر و ولایت صبر

خراب کرد که غوغای کافر آمد باز

سبک سوار من از کوی فتنه سر بر کرد

فغان به شهر، تظلم به داور آمد باز

کبوتری بدم از چنگ باز رسته، دریغ

که چنگ باز به پای کبوتر آمد باز

جز آب دیده نشوید غبار سینه، کنون

که خیل غمزه به صحرای دل در آمد باز

بسوز خسرو اگر بخت سایه ات نکند

که آفتاب حوادث برابر آمد باز

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:51 PM

افتادگان راه توییم از سر نیاز

دستی بگیر و در قدمت سر ز ما بباز

شمع جهانفروز تویی در جهان، ولی

ماییم از برای تو در سوز و در گداز

از ما چه احتراز نمودی که در جهان

هرگز نکرد شمع ز پروانه احتراز

گر تو نماز جانب محراب می کنی

ما می کنیم در خم ابروی تو نماز

ببرید زلف و کرد به خسرو اشارتی

یعنی که عمر تست نمی خواهمش دراز

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:51 PM

 

تن پیر گشت و آرزوی دل جوان هنوز

دل خون شد و حدیث بتان بر زبان هنوز

عمرم به آخر آمد و روزم به شب رسید

مستی و بت پرستی من همچنان هنوز

آهنگ کرده سوی بتان جان کمترین

کافر دلان حسن درون سوی جان هنوز

صد غم رسید و مرگ هنوزم نمی رسد

صد کعبه رفت و مهر دلم رایگان هنوز

عالم تمام پر ز شهیدان خفته گشت

ترک مرا خدنگ بلا در کمان هنوز

بیدار مانده شب همه خلق از نفیر من

وان چشم نیم مست به خواب گران هنوز

هر دم کرشمه های وی افزون و آنگهی

خسرو ز بند او به امید امان هنوز

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:45 PM

رویت از خوی همه پر در خوشاب است امروز

آفتاب تو ز سیاره به تاب است امروز

هر خیالی که ز خورشید در آب افتاده ست

پیش رخسار تو لرزنده جواب است امروز

چشم بیمار تو پرهیز که می کرد ز می

می فتد هر طرفی، مست و خراب است امروز

دانم آن چشم تو فتنه ست و ز مستی خفته ست

خفته را هیچ ندانم که چه خواب است امروز؟

دوش گفتی که دهم بوسه و پس می گویی

که لبم ریش شود، این چه جواب است امروز؟

خنده ات دیده دهن باز بمانده ست صدف

از دهانت که پر از در خوشاب است امروز

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:45 PM

دل ز تن بردی و در جانی هنوز

دردها دادی و درمانی هنوز

آشکارا سینه ام بشکافتی

همچنان در سینه پنهانی هنوز

ملک دل کردی خراب از تیغ کین

واندر این ویرانه سلطانی هنوز

هر دو عالم قیمت خود گفته ای

نرخ بالا کن که ارزانی هنوز

خون کس یارب نگیرد دامنت

گر چه در خون ناپشیمانی هنوز

جور کردی سالها چون کافران

بهر رحمت نامسلمانی هنوز

ما ز گریه چون نمک بگداختیم

تو به خنده شکرستانی هنوز

جان ز بند کالبد آزاد گشت

دل به گیسوی تو زندانی هنوز

پیری و شاهد پرستی ناخوش است

خسروا، تا کی پریشانی هنوز

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:45 PM

مست من چون جرعه نوشی، باده ای بر من بریز

درد جام خود برین رسوای مرد و زن بریز

چشم تو مست است، گر کم ایستد ناکرده خون

خون من در پیش آن قتال مردافگن بریز

دشمن جان من است آن غمزه، تا خوش گردد او

آنچه درد من شنیدی پیش آن دشمن بریز

دل شد از تیر غمت روزن چو خواهد رفت جان

شربتی از جام خود باری بر آن روزن بریز

خلعت رنگی ست واجب، گر کشم بر سر سبو

نیمه دیگر برین دستار و پیراهن بریز

مست می رفتم، سبو بر سر فتادم، وان شکست

تار کم بشکن بدان و خون من بر من بریز

تیرگی عیش مشتاقان ترا چون روشن است

بر دل تاریک خسرو باده روشن بریز

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:45 PM

سویم آن نرگس بی خواب نبیند هرگز

بختم آن طره قلاب نبیند هرگز

هر دمش، سجده کنند انجم و مهر و مه و چرخ

یوسف این مرتبه در خواب نبیند هرگز

هر زمان خنده دیگر کند آن شورانگیز

داغ دیرینه اصحاب نبیند هرگز

بی محابا کشد و شرم ندارد، آری

روی قربانی قصاب نبیند هرگز

طمع مهر و وفا همت کوته نظر آنست

مرد عشق این همه اسباب نبیند هرگز

هر شکاری که فتد پیش تو، ای تیرانداز

سیری از ناوک پرتاب نبیند هرگز

ای مؤذن، مکش آواز که هست این دل من

بت پرستی که به محراب نبیند هرگز

خسرو آن شب که به کوی تو رود از غیرت

سایه خویش به مهتاب نبیند هرگز

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 6:45 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4357368
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث