به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای شمع، رخ تو مطلع نور

زین حسن و جمال چشم بد دور

با پرتو عارض تو خورشید

چون شمع در آفتاب بی نور

رخسار تو در جهان فروزی

ماننده آفتاب مشهور

از روی تو شام صبح گردد

وز زلف تو صبح شام دیجور

انگیخته شام را ز خورشید

آمیخته مشک را ز کافور

از دست غم تو در زمانه

یک خانه دل نماند معمور

بر دار غمت حلال باشد

زو وصل تو گشته همچو منصور

خاطر نرود به گلستانی

آن را که جمال تست منظور

خسرو که همیشه بر در تست

از درگه خود مکن ورا دور

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 5:15 PM

 

ای بر دلم از فراق صدبار

ناگشته به وصل شاد یک بار

در بارگه وصال خویشم

از لطف نمی دهی دمی بار

شب تیره و بار و خر شده لنگ

ترسم نرسد به منزل این بار

بلبل به هوای بوستان سوخت

وین خار نمی دهد گلی بار

باران سعادت الهی

از بهر عطا به خسروت بار

امید به کس ندارم، الا

بر رحمت و لطف ایزد بار

خسرو که ز فرقت تو سوزد

روزی نظری به سوی او دار

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 5:15 PM

 

در عشق باز خود را دیوانه کردم از سر

یارب، فرو مبادا این می که خوردم از سر

سربهر خاک گشتن پیش درش نهادم

چه جای آنکه، یاران روبند گردم از سر

مهره ز تن جدا شد، در تن ز هجر جانان

عشق و بلا ازین پس بازنده کردم از سر

خواهم شد امشب آن سو می بایدم ازان رو

ای گریه، سرخ گردان رخسار زردم از سر

جانا، بهار حسنت آغاز سبزه دارد

شد وقت آن که اکنون دیوانه گردم از سر

مطرب به نوک غمزه بگشای سینه من

بخراش ریش کهنه، کن تازه دردم از سر

رفت آنکه بود خسرو نیکو ز شاهد و می

ای دل، گواه باشی کاقرار کردم از سر

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 5:04 PM

 

ای رخت از مه جهان آرای تر

وی لبت از می نشاط افزای تر

تر کنم جان در رهت چون ره روی

کاب می ریزد ازان بالای تر

مانده گشتی ار چه از خون دل ریختن

خوی بریز از عارض زیبای تر

خون خود جویم همی، تا در تو دید

از که؟ زین چشم جگر پالای تر!

مردم چشمم نیاساید ز خواب

زانکه هستش روز تا شب جای تر

در غمت آب از سر خسرو گذشت

گر چش از دریا نگشتی پای تر

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 5:04 PM

 

با تو در سینه نفس را چه گذر

در دلم غیر تو کس را چه گذر

باغ نشکفت و نیامد موسم

در دل خسته هوس را چه گذر

من اسیرم ز گلم باده مده

در چمن مرغ قفس را چه گذر

خلق گویند نفس زن در وصل

در تن مرده نفس را چه گذر

اندران دل که تویی، غم چه کند

خانه شاه عس را چه گذر

وصل جو را نبود لذت عشق

در نمکسار مگس را چه گذر

می کند خنده که در یاد توام

در دلت خسرو خس را چه گذر

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 5:04 PM

سر به کوی عشق غلتانیده گیر

چشم را بر خواب خوابانیده گیر

زلف پیچانت چو گیرم بیهده

تهمتی بر خویش پیچانیده گیر

چشم تو خون می نغلتد از درون

گوهری از دیده غلتانیده گیر

چون نمی گردد دلت، چون آسیا

ما چه گردانیم گردانیده گیر

چند ترکانه به خون اغرا کنی

خانه زنبور شورانیده گیر

پس کند تا کی زبان گردن چو شمع

آتش اندر سینه گیرانیده گیر

گر چه خسرو را بمیرانی ز غم

نام چون باقیست، میرانیده گیر

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 5:04 PM

گر زمین جان برود، باد هوایی کم گیر

ور جهانم نبود، کهنه سرایی کم گیر

این دل سوخته با گوشه محنت خو کرد

گر به باغی نرود، برگ و نوایی کم گیر

زهد من خدمت رندان خرابات بس است

گر نمازی نکنم، رسم ریایی کم گیر

زاهد ار سوی من از ننگ نبیند هرگز

ما به دشنام تو سازیم، دعایی کم گیر

زر خسان راست، مرا گوهر درویشی بس

جوهری را ز دکان کاهربایی کم گیر

گر دل مرده ما زندگی تو به نیافت

در خم آب حیات است، صفایی کم گیر

خلق از مشک و من از خاک در دوست خوشم

این صواب است مرا، بوی خطایی کم گیر

گر ز عشاق تو من کشته شدم، عمر تو باد

از صف کج کلهان ژنده قبایی کم گیر

غم مخور گر شود آواره ز کویت چو منی

از قدمگاه سران بی سر و پایی کم گیر

من که باشم که کسی از چو منی یاد کند

از گلستان ارم برگ گیایی کم گیر

صد چو خسرو به درت هست، یکی گو کم باش

در طرب خانه جمشید گدایی کم گیر

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 5:04 PM

 

زلفت از باد دگر باشد و از شانه دگر

هست یک فتنه لبت، نرگس مستانه دگر

در غمت جان ز تنم رفت و خیال تو بماند

عاقبت خویش دگر باشد و بیگانه دگر

دل آسوده دگر، حال پریشان دگر است

شهر آباد دگر باشد و ویرانه دگر

اهل صورت که خودآرای بود، سوختنی است

کرم شب تاب دگر باشد و پروانه دگر

ای دل افسانه که گفتی و ببردی خوابم

بهر خواب اجلم گوی یک افسانه دگر

به تکلف بشود عشق گران جان خرد

بیهش باده دگر باشد و دیوانه دگر

عاقبت گشت دروغ آنچه گمان می بردند

که چو خسرو نبود عاقل و فرزانه دگر

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 5:04 PM

 

یکی امروز سر زلف پریشان بگذار

شانه تا کی بود انگشت به دندان بگذار

گر سرم نیست به سامان ز غمت هیچ مگوی

مر مرا هم به من بی سرو سامان بگذار

نیک دانند لب و چشم تو مردم کشتن

تو مشو رنجه و این کار بدیشان بگذار

طره را کار مفرمای به شهر آشوبی

دیو را شغل گرفتن به سلیمان بگذار

گوییم جان غمین تو، گرفتار من است

دو جهان گشت گرفتار تو، یک جان بگذار

گر ز درماندگی عشق ترا دردی هست

هم بدان درد قناعت کن و درمان بگذار

خسروا، یا به گریبان وفا سر در کن

یا ز کف دامن اندیشه خوبان بگذار

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 5:04 PM

 

می نیاید چشم من بر آستان او گذر

دولت دستی که دارد در میان او گذر

باد هر دم تازه تر نوروز عمرش، گر چه هست

بلبل محروم را در بوستان او گذر

ناوک مهرش گذشت و ای قدر، روزی نکرد

این قدر اندر دل نامهربان او گذر

او به دشنام و مرا بهر زبانش افسون، ازآنک

حیف باشد چون منی را بر زبان او گذر

سرگذشتی باز گویی از دل من زینهار

ای صبا، گرافتدت روزی به جان او گذر

چون رود جان شهیدان بر فلک، جان مرا

کشته اویم مباد از آستان او گذر

عشق، بس ناخوش بلایی لیکن ار بوسی زمن

خاک او خوش، کاین بلا دارد ز جان او گذر

جان من از صبر می پرسی ،دل ما را بپرس

زانکه این معنی ندارد در کمان او گذر

هر شبی کاندر دل خسرو گذشتی شب نخفت

کرد گویی ناوکی در استخوان او گذر

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 5:04 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4359153
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث