به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

می نیاید چشم من بر آستان او گذر

دولت دستی که دارد در میان او گذر

باد هر دم تازه تر نوروز عمرش، گر چه هست

بلبل محروم را در بوستان او گذر

ناوک مهرش گذشت و ای قدر، روزی نکرد

این قدر اندر دل نامهربان او گذر

او به دشنام و مرا بهر زبانش افسون، ازآنک

حیف باشد چون منی را بر زبان او گذر

سرگذشتی باز گویی از دل من زینهار

ای صبا، گرافتدت روزی به جان او گذر

چون رود جان شهیدان بر فلک، جان مرا

کشته اویم مباد از آستان او گذر

عشق، بس ناخوش بلایی لیکن ار بوسی زمن

خاک او خوش، کاین بلا دارد ز جان او گذر

جان من از صبر می پرسی ،دل ما را بپرس

زانکه این معنی ندارد در کمان او گذر

هر شبی کاندر دل خسرو گذشتی شب نخفت

کرد گویی ناوکی در استخوان او گذر

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 5:04 PM

 

خوش بود باده گلرنگ در ایام بهار

خاصه در سایه گلهای تر اندام بهار

عاشق زار بهار است نهانی سوسن

لیک از شرم نیارد به زبان نام بهار

بر چمن بود بسی وام بهار از زر و سیم

غنچه بگشاد گره تا بدهد وام بهار

بعد ازین بینی در سایه هر سرو بلند

مجلسی کرده جوانان می آشام بهار

هوشیار اوست به نزد همه اهل معنی

که به مستی گذراند سحر و شام بهار

به غنیمت شمر، ای دوست، اگر یافته ای

روی زیبا و می روشن و ایام بهار

از پی خوردن می با سخنان خسرو

باد می آرد ازان روی تو پیغام بهار

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 5:04 PM

 

پرتو خورشید بین تابنده از روی قمر

شاد باش، ای روشنی روی نیکوی قمر

راست چون ماه نوم کاهیده و زار و نزار

کز پس ماهی بود یک روز پهلوی قمر

هر شبی تا صبح بیدارم به بازی خیال

سر به روی خاک ماندم، چشم بر روی قمر

ای دل، ار خواهی که حلوایی خوری از عید وصل

من حلالت می نمایم، آنگه ابروی قمر

ماه من چاه زنخدان تو شد از خوی پر آب

پاک کن کز وی در آب افگنده گوی قمر

نیکوان خاک تواند، ای ماه، در تو کی رسند؟

کی رسد خاکی که اندازد کسی سوی قمر؟

گشت پنهان می کنی و منع خسرو بیهده است

زانکه شبگردی نخواهد رفتن از خوی قمر

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 5:04 PM

 

ای ترا در زیر هر لب شکرستانی دگر

جز لبت ما را نمک ندهد نمکدانی دگر

من غم دل گویم و تو همچنان مشغول ناز

تو به شهری دیگر و من در بیابانی دگر

من به تو حیران، تو می گویی که پیمان تازه کن

بار اول عمر و آنگه عهد و پیمانی دگر

وه که چندان جان محنت کش مرا سوزی، بسوز

خانه خالی کن که آدم باز مهمانی دگر

من در ین سودا ز جان خویشتن سیر آمدم

آنکه زو سیری نیاید هست او جانی دگر

زان لب چون آب حیوان کشته شد شهری تمام

ای خضر، بنما، اگر هست آب حیوانی دگر

بر دل من غارت کافر میارید، ای بتان

زانکه بود این کافرستان را مسلمانی دگر

هر چه ممکن بود کردم چاره و درمان خویش

بعد ازین جز جان سپردن نیست درمانی دگر

با چنین خونابه دست از چشمها، خسرو، بشوی

زانکه این خانه نیارد تاب بارانی دگر

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 5:04 PM

یا رب، آن رویست یا گلبرگ خندان در نظر

یا رب، آن بالاست یا سرو خرامان در نظر

ای خوش آن ساعت که بینم آن رخ و گیرم لبش

باده خوش بر کف و گلنار خندان در نظر

تا تو، ای سرو خرامان، در چمن بگذشته ای

می نیاید پیش بلبل را گلستان در نظر

در تو می بینم ز دود دل ز حسرت بیقرار

تشنه را کی سود دارد آب حیوان در نظر؟

یک زمان از دل فرونایی همه شب تا به روز

گر چه باشد تا به روزم ماه تابان در نظر

در نظرها صورت جان، گر نیاید، گو میا

در تو بینم کایدم چیزی به از جان در نظر

خلق گل بینند و من روی تو، زیرا خوش تر است

یک نظر در دوست از صد ساله بستان در نظر

در دندان تو زان بینم که دل می خواهدم

ورنه دریا نایدم از بذل سلطان در نظر

شه علاء الدین والدنیا محمد کآمده ست

خلق را عین الیقین زو ظل یزدان در نظر

از پی آن را که گیرد سبق فیروزی سپهر

حرف تیغش را همی دارد فراوان در نظر

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 5:04 PM

گر هنر داری مرنج، ار کم نشینی بر ستور

زیر عیسی خر نگر، زیر خزان یکران تور

وز حروفی نام رخش و داردت هر جا، چه سود؟

در عرب وی را کمیت است اسم و در تاتار بور

نیک و بد در آدمی پنهان نمی ماند، چنانک

نافه در جیب ملوک و باده در جام بلور

نفس را چون رام جویی، ساکنی بهتر ز جهد

پیل را چون پست خواهی، چاره نیکوتر ز زور

چند بهر کنجدی کش خورده نتوانی، ز حرص

پا نهی، کایی تهی تگ در ره پیلان چو مور

احمقی باشد که گنجی دارد و خرجیش نیست

بر ستور انبار گوهر کی بود سود ستور؟

مزد دارد عرض بخشش پیش دکان بخیل

خیر باشد چاه کندن بر لب دریای شور

خوار نبود مکر می کو گردد از افلاس خوار

عور نبود منفقی کو گردد از انفاق عور

در عیار سیم و زر تا کی پرستی سنگ را؟

باش تا سیم تو گردد گور و گردد سنگ گور

ترک در دنباله کور و ز گورش یاد نه

گور دنبالش روان زانگونه کو دنبال کور

صنع یزدان شد چنان، از دیده عیبیش مبین

حسن در زنگ و حبش چون عقل در ملتان و غور

با تن سیمین، چو گنج خویش یابی زیر خاک

زال زر رویین تن و پولادوند و سیمجور

پر نگیرد بنده خواهش، ذره ذره کن چو ریگ

روغن اندر ریگ ریزی، بیشتر گردد صبور

خام تر گردد ز پند معنوی دانای خام

کورتر گردد ز باد عیسوی دجال کور

گر به پند از فسق باز آیی چو خسرو، ای حکیم

در جنب سر شستنت باید، چه دریا و چه خور!

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 5:04 PM

 

ای لعل لبت چو بر شکر شیر

شکر ز لب تو چاشنی گیر

از زلف بریدنت دل من

دیوانه شد و برید زنجیر

زلفش بگرفت و کرد در هم

فریاد هزار باد شبگیر

می گیری و می زنی به تیرم

من کشته شدم، ازین زد و گیر

مادر چو تویی نزاد بر تو

چون دیده فرو نیاورد شیر

تقصیر نمی کنی تو هر چند

تقدیر همی کند چه تقصیر

در پند تو بسته ماند خسرو

بیچاره کجا رود ز زنجیر!

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

ای دل، ز بتان دو دیده برگیر

اندیشه ز عالم دگر گیر

تا شحنه غم ترا درین راه

سر بر نگرفت، پای برگیر

شور و شر بیخودیست اینجا

با خود شو و ترک شور و شر گیر

نی نی غلطم که چون اسیران

دنباله جعدهای ترگیر

گر درد سریت هست از عشق

با درد بساز و ترک سر گیر

سرباز مکش ز پای خوبان

گر بی سپر است، بی سپر گیر

خاکی که بر او بتی گذشته ست

از مردم دیده در گهر گیر

خاری که بر او گلی نشسته ست

در دیده میل سرمه برگیر

ور عقل رهت زند به کویش

ترک من مست بی خبر گیر

خسرو، بنشین و دختر رز

با خوش پسران سیمبر گیر

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

مسلمانان، گرفتارم گرفتار

وزین جال دل افگارم گرفتار

نظر بر نیکوان چندان نهادم

که شد ناگه دل زارم گرفتار

چو خود کردم نظر در روی خوبان

بدین محنت سزاوارم گرفتار

کمند گیسو افگنده ست و کرده

یکی خونریز عیارم گرفتار

گسستن را ندارم طاقت ار چه

ز موی او به یک تارم گرفتار

شبم را حال کی داند که هرگز

به روز من نشد یارم گرفتار

برو از دیده خسرو که بادا

به آب چشم بیدارم گرفتار

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

چنان چشمی ز رویم دور می دار

چنینم خسته و رنجور می دار

همی کن باد رعنایی زیادت

چراغ عاشقان بی نور می دار

برون شد پای مستوران ز دامن

تو دلها می بر و مستور می دار

دلم را سوختی از دوری خویش

دلم می سوز و خود را دور می دار

کسی کاحوال من بیند، دهد پند

که بر خود عقل را دستور می دار

من از جان بشنوم پندتو، ای دوست

ولیکن عاشقم، معذور می دار

نگارا، چون غلام تست خسرو

به چشم رحمتش منظور می دار

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4363922
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث