به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

امروز که از باران شد سبزه رعنا تر

سیم و زر گل جمله گشتند به صحرا تر

احوال دو چشم من در گریه یکی بنگر

چون خانه پر روزن اینجاتر و آنجاتر

صد جان نه یکی باید تا صرف کنم در ره

گردد چو کف پایت در راه تماشاتر

آهنگ برون داری، آب است به ره، ای چشم

زین راه تفحص کن خشک است زمین یا تر

در سبزه خرامیدن کردی هوس و شستن

خود سبزه نخواهد بود از خط تو رعناتر

بالاتر هر جا دو چشم تو همی بینم

ابروی تو می بینم از چشم تو بالاتر

خسرو، صفت خوبان می گوی که خود نبود

در هیچ گلستانی بلبل ز تو گویاتر

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

بیا، جانا، رضای من نگهدار

دمی حق وفای من نگهدار

رضایت بردن دل بود، دانم

تو هم لختی رضای من نگهدار

همه بر دیگران قسمت مکن غم

ازان چیزی برای من نگهدار

مرا عشقت بلا شد، دیگران را

خدایا، از بلای من نگهدار

لبت ناگفته بوسیدم، خطا رفت

مکش، وین یک خطای من نگهدار

هر آبی کان فرو می ریزی از چشم

برای آشنای من نگهدار

صبوری با غمش می گفت در دل

که من رفتم، تو جای من نگهدار

بده بوی خیالت را امانت

که این بهر گدای من نگهدار

مرو ترسان به کوی دوست، خسرو

توکل کن، خدای من نگهدار

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

 

نگارا، چشم رحمت سوی من دار

عنایت بر تن چون موی من دار

مده، ای پارسا، بیهوده بندم

دلی، گر می توانی،سوی من دار

دو تا شد بازویم زیر سر، آخر

دمی سر در خم بازوی من دار

جفا کم کن، ولی گر خواهدت دل

نمی گویم که شرم از روی من دار

هنوزم چند خواهی سوخت، ای چرخ؟

بکش یا دوست را پهلوی من دار

دلم کز دست هجران خود شد، ای اشک

ببر در پیش آن بدخوی من دار

مکن بیچاره خسرو را فراموش

زبان گه گه به گفت و گوی من دار

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

مهری که بود با منت، آن گوییا نبود

آن پرسش زمان به زمان گوییا نبود

نامم که برده ای و نشانم که داده ای

زان روزگار نام و نشان گوییا نبود

در گلشنی که با گل و مل بوده ایم خوش

آمد خزان و بویی ازان گوییا نبود

اول که دیدمت ز سیه رویی آن نفس

گوییا نشستم دل و جان گوییا نبود

یادی مکن به مردمی از بنده، پیش ازان

گویند مردمان که فلان گوییا نبود

دی ناگهانش دیدم و رفتم که بنگرم

در پیش دیده نگران گوییا نبود

صد قصه داشت خسرو مسکین ز درد خویش

چون پیش او رسید زبان گوییا نبود

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

سوار چابک من پیش چشم من مگذر

مرا بکشتی، ازین سو ز بهر من مگذر

ببین که چشم کسی چون بود، ز بهر خدا

بدین صفت که تویی پیش مرد و زن مگذر

بهانه می طلبند اهل دل که جان بدهند

بپوش روی، وگرنه در انجمن مگذر

سرم به خاک ره تست، پرشکسته مرو

نماز می کنم، آخر ز پیش من مگذر

به دیده و دل و جان بگذری که جان توام

رواست زان همه بگذر، ازین سخن مگذر

غبارهاست ز جعد تو در دلم بسیار

کشان به روی زمین جعد چون سمن مگذر

دلا، ز زلف گذر بر لبت اگر نتوان

ولیک تا بتوانی از آن دهن مگذر

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

حدیث حسن تو زین پس کفایتی برسد

که فتنه ای ز تو در هر ولایتی برسد

شود به فتوی خط تو خون حسن مباح

اگر به روی تو بر گل روایتی برسد

دلت بگفت کسی از ستم نیاید باز

مگر ز غیب مر او را هدایتی برسد

ز بیم با تو حدیثی نمی توانم گفت

که از من و تو به هر کس حکایتی برسد

اگر مرا نرسد با تو راز خود گفتن

ترا، اگر کنی، ای جان، عنایتی برسد

ز آه من به جهان صبح رستخیز دمید

بود که شام غمت را نهایتی برسد

چو غنچه پای به دامان صبح کش، خسرو

ز دوست بو که نسیم عنایتی برسد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

اگر از خطت سبزه صحرا بگیرد

سرش سبز بادا، بگو تا بگیرد

نهانی مریز، ای پسر، خون عاشق

که روزی ترا آشکارا بگیرد

لبش خورده خونم، گرش من بگیرم

همان هر دو لب یکدگر را بگیرد

دو زلفت دو عقد است رأس و ذنب را

که خورشید را بی محابا بگیرد

وزان عقد خورشید یابد رهایی

دگر خدمت شاه والا بگیرد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

چون گشادی دهان شکر خند

تنگ شکر شود گشاده ز بند

در ببندی دو لب، دو عمر دهی

که دو جان می کنی به هم پیوند

سوزم از دیدن لبت بنشست

کز نظر می کشم حلاوت قند

چشم قصاب تو کشد هر روز

در دکان بلا حیوانی چند

چشم بد دور درپذیر از من

که مرا سوزی از طفیل سپند

پا مکش از سر من و بگذار

سایه زیر پای سرو بلند

با غمت خسرو آنچنان خو کرد

که به شادی نمی شود خرسند

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

به ره جولان که دی سلطان من زد

سنان در سینه ویران من زد

خوشم کاندر پیش می رفتم، اسپش

لگد بر جان بی سامان من زد

نکردم ایستادی، گریه، هر چند

دوید و دست در دامان من زد

چه گریه است این که دل رست و جگر نیز

به هر خاکی که این باران من زد

چراغ وصل من نفروخت، هر چند

که عشق آتش به خان و مان من زد

دلم ویران شد و دزد خیالش

درین ویرانه راه جان من زد

غلام اوست خسرو، گر کشد زار

نباید طعنه بر سلطان من زد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

 

شبی گر آن پسر نازنین به ما برسد

بود امید که بر درد ما دوا برسد

چه گویمش که بلایی ست او به نیکویی

چنان بلای دل، ای کاشکی به ما برسد

رود کرشمه کنان در ره و هزار چو من

بمرده باشد هر سو، به خانه تا برسد

عمامه کج نهد و بس که پیچ پیچ کند

به هر دل از خم او پیچشی جدا برسد

ز بهر خوبان گویند «جان خود بفروش »

هزار بار فروشم، اگر بها برسد

بیار زلف دلاویز تا به سینه نهم

دل ز جای برفته مگر به جا برسد

جفای برشکنی های تو مرا بشکست

رو مدار که بر خسرو آن جفا برسد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4358675
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث