به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

کدام دل که تو غمزده زدی فگار نشد؟

کدام کس که ترا دید و بی قرار نشد؟

حرام باد زخاک تو بر در هر چشم

که هیچ بهره این چشم خاکسار نشد

بسوخت ناله من سنگ را، عجب سنگ است

دلت که سوخته زین ناله های زار نشد

نظاره می کنم از دور، می خورم جگری

که جز به دامنم این نقل خوشگوار نشد

جهان پر از گل و سرو روانم از من دور

حساب من به جهان گوییا بهار نشد

خوشا کرشمه آن یار، دوش زاری من

به دیده برشکن داد و شرمسار نشد

متاع وصل نه اندر قیاس همت ماست

که مرغ سدره غلیواژ را شکار نشد

به عشق دوزخی خام سوز شد خسرو

ازان که سوخت درین کار پخته کار نشد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:44 PM

صبا چو در سر آن زلف نیم تاب شود

شکیب در دل بیننده تنگ تاب شود

به ترک دین مسلمانیش بیاید گفت

دلی که در شکن زلف نیم تاب شود

سیاه روی شدم زین سفید رخساران

چو هندویی که پرستار آفتاب شود

یکی ز پرده برون آی تا به دیده من

جمال جمله بهشتی وشان عذاب شود

به هر جفا که کند چشم تو رضا دادم

که از خصومت ترکان جهان خراب شود

به هر زمین که چو آب حیات بخرامی

دهان مرده به زیر زمین پر آب شود

به مجلسی که تو حاضر شوی، چه حاجت نقل؟

که هم به دیدن تو صد جگر کباب شود

سؤال غم زدگان را ز لب دری بگشای

که جان خسته به دریوزه جواب شود

نخفت خسرو مسکین درین هوس شبها

که دیده بر کف پایت نهد به خواب شود

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:44 PM

غم کشت مرا آن بت نوشاد نیامد

گنجشک برمد از خفه، صیاد نیامد

عاشق شدم، این بود گنه، وای که هجرش

جان برد و ازین یک گنه آزاد نیامد

بر گریه عاشق که زدم خنده، نمردم

تا پیش دو چشم من ناشاد نیامد

چه سود ازین مردن بی بهره که شیرین

روزی به سر تربت فرهاد نیامد

گفتی که شبی زود رسم، روز بدم بین

کان نیز به روز دگرت یاد نیامد

با خاک نسازد، چه کند این تن خاکی

امروز که از جانب تو باد نیامد

تاراج خیالت شدم و بدرقه صبر

آنجا که مرا دوش ره افتاد نیامد

فریاد کنان دی به سر کوی تو رفتم

جز گریه کسی در پی فریاد نیامد

خسرو، به ستم جان ده و انصاف مجو، زآنک

در مذهب خوبان روش داد نیامد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:44 PM

 

تو کز سوزم نه ای واقف، دلت بر من نمی سوزد

مرا آنجا که جان سوزد، ترا دامن نمی سوزد

ز غیرت سوختم، جانا، چو در غیرم زدی آتش

تو آتش می زنی در غیر و غیر از من نمی سوزد

رخت کز دانه فلفل نهاده خال بر عارض

کدامین روز کان یک دانه صد خرمن نمی سوزد

نسازد دوست جز با دوست تا سوزد دل دشمن

تو چندین دوست می سوزی که کس دشمن نمی سوزد

مزن بی گریه، خسرو، دم، اگر از عشق می لافی

که مردم از چراغ دیده بی روغن نمی سوزد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:44 PM

ز هجر سوخته شد جان من سپند تو باد

دلم همیشه اسیر خم کمند تو باد

دریغ باشد جولان تو سنت بر خاک

سواد دیده بساط سم سمند تو باد

چو هندوان که به سوی درخت سجده برند

نماز من به سوی قامت بلند تو باد

جراحت تو که بیدرد ذوق من بشناخت

دوای سینه عشاق دردمند تو باد

اگر چه من به رخت همچو چشم بردوزم

هزار همچو منی سوخته سپند تو باد

دلم که خوان خلیلش به چشم درناید

طفیلی مگسان لب چو قند تو باد

گه از گهی سخن تلخ عیش خسرو را

گذشته بر لب شیرین نوش خند تو باد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:44 PM

دست ز کار شد مرا، دست به یار در نشد

لابه نمودمش بسی، هیچ به کار در نشد

آه که صبر چون کند این دل بی قرار من

کز پی تنگی اندرو صبر و قرار در نشد

دل که به هدیه دادمش کاین رخ زرد بنگرد

سکه قلب داشتم زر به عیار در نشد

جان بسپردمش که تا کشته خود شماردم

گر چه که کشتن رهی هم به شمار در نشد

تا که دهان تنگ تو با نفس نسیم زد

در سر غنچه بعد ازان باد بهار در نشد

دی به کرشمه می شدی گشت چمن بسان گل

شوخی گل که از حیا باز به خار در نشد

گشت غبار خنگ تو سرمه چشم و هیچ گه

سرمه بدان نمط درین دیده تار در نشد

من به غبار خواستم در روم و نبینمش

لیک ز بس ضعیفیم تن به غبار در نشد

بر دل من فرس مران، زانکه به خانه گدا

شاه اگر چه شد درون، لیک سوار در نشد

ناله خسرو از غمش رفت به گوش آسمان

هیچ گهی به گوشت این ناله زار در نشد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:44 PM

 

دلی کاو عاشق روییست در گلزار نگشاید

گر کاندر دل یاری ست از اغیار نگشاید

رو، ای باد و تماشا دیگران را بر بسوی گل

که ما را غنچه پر خون است، در گلزار نگشاید

چه طالع دارم این کز آسمان یک کاروان غم

که آید بر زمین، جز بر دل من بار نگشاید

مرا در کار خود کند است دندان، زان ترش ابرو

بدین دندان که من دارم گره از کار نگشاید

اسیر کفر گیسوی صنم چون برهمن باید

که گر رگهای او بگسلد گره زنار نگشاید

زند بسیار لاف زهد و تقوی پارسا، لیکن

همان بهتر که چشم خود در آن رخسار نگشاید

به جرم عشق اگر کافر کنندم خلق گو، می کن

مرا باری زیان هرگز به استغفار نگشاید

چه ساعت بود آن کاندر رخ او سرخ شد چشمم

که جز خون هر دمی زین دیده بیدار نگشاید

دل خود با در و دیوار خالی می کند خسرو

بمیرد گر غم خود با در و دیوار نگشاید

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:44 PM

دلدار مرا بهره به جز غم نفرستاد

بر درد دل سوخته مرهم نفرستاد

چندین شب غم رفت که مهتاب جمالش

نوری به سوی زاویه غم نفرستاد

عمرم به سر آورد به امید می وصل

شربت که گه مرگ بود هم نفرستاد

ماییم و سر جوش جگر، جام لبالب

کز بزم وفا رطل دمادم نفرستاد

دی نرم تری گفت سخن، تیر عتابش

از سینه گذاشت، ار چه که محکم نفرستاد

لعلش که عطا کرد به شاهان در و یاقوت

در یوزه درویش مسلم نفرستاد

یک خنده نکرد از پی جان داری بیمار

گرینده کسی نیز به ماتم نفرستاد

شادم به جگر سوزی هجرانش که باری

این مایه ز اقبال خودم کم نفرستاد

بویی به صبا ده که شده لنگر خسرو

تا باد برونش از حد عالم نفرستاد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:44 PM

چو باد صبح به آن سرو خوش خرام شود

سلام گویم و جان همره سلام شود

غلام اویم و هر کس که بیند آن صورت

ضرورت است که همچو منش غلام شود

عنایتی که رهی نیم کشت غمزه تست

به یک اشارت ابروی تو تمام شود

جدا کنی تو و من پیش خلق شکر کنم

مرا جمال تو باید که نیک نام شود

لب و دهان و رخت هر یکی بلای دل اند

یکی دلم چه کند، جانب کدام شود؟

به چند سوز دل از آه کار پخته کنم

دگر ره از خنکی های بخت خام شود

به فتوی خط او کآیتی ست می ترسم

که خواب بر همه کس بعد ازین حرام شود

میان غم زدگانم بخوان که پیش ملک

فقیر نیز بگنجد که بار عام شود

ببرد خواب ز همسایه ناله خسرو

مباد مرغ چمن پای بند دام شود

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:44 PM

 

جهان به خواب و شبی چشم من نیاساید

چو دل به جای نباشد، چگونه خواب آید؟

غلام نرگس نامهربان یار خودم

که کشته بیند و بخشایشی نفرماید

چو مایه هست زکاتی بده گدایان را

که مال و حسن و جوانی به کس نمی یابد

کسی که در دل شب خواب بی غمی کرده ست

بر آب دیده بیچارگان نبخشاید

هلاک من اگر از دست اوست، ای زاهد

تو جمع باش که عمر از دعا نیفزاید

چه کم شود زتو، ای بی وفای سنگین دل

به یک نظاره که درمانده ای بیاساید

دلم مشاهد ساقی و روی در محراب

بیار می که ز تزویر هیچ نگشاید

ز من مپرس، دلا، گر تو توبه می شکنی

که مست و عاشق و دیوانه را همین شاید

به زندگی نرسد چون به ساعدت خسرو

بکش، مگر که به خون دست تو بیالاید

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:44 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4358691
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث