به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

اگر دلبری چون تو جایی برآید

به هر جا که شنید بلایی برآید

قد تست چون در گلستان در آیی

اگر سروی اندر قبایی برآید

برآید به هر جا گل، اما چو رویت

به نزدیک ما دور جایی برآید

به کوی تو هر سال از خون خلقی

زهر سبزه مردم گیایی بر آید

رسد ناله من ز پیشت به جایی

که از هفت گنبد صدایی برآید

عنایت کن اندر حق بنده خسرو

مگر از تو کار گدایی برآید

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

مناز، ای بت چین، که چین هم نماند

قرار جهان اینچنین هم نماند

به بحر غم ار عاشقان کشته گردند

شکر خنده نازنین هم نماند

نه جم ماند اینجا، نه نقش نگینش

چه نقش نگین، بل نگین هم نماند

نماند به چین هیچ بتخانه، آوخ

چه بتخانه چین که چین هم نماند

به چرخ برین می کنی تکیه دایم

بر آنی که چرخ برین هم نماند

چه مونس همی گیری از هر قرینی؟

که مونس نپاید، قرین هم نماند

سخنگوی گر چند سحر آفرین است

سرانجام سحر آفرین هم نماند

چو خسرو به جز نالش غم نمانده ست

از آن ترسم آن دم که این هم نماند

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

 

شکن زلف باز خواهی کرد

بر مه از شب طراز خواهی کرد

روزه داریم، رخ بپوش، ارنه

روز بر ما دراز خواهی کرد

راست کردی ز ابروان محراب

می نماید، نماز خواهی کرد

به گدایی به کویت آیم، لیک

در به رویم فراز خواهی کرد

کشمت جور و گویمت که مکن

گرچه صد بار بازخواهی کرد

کار خسرو ز دست شد وقت است

گر زقلم احتراز خواهی کرد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

 

دل با درد را کجا یابند؟

گونه زرد را کجا یابند؟

یار اندوه بی دلان، چه خوش است؟

نفس سرد را کجا یابند؟

خوبروی من از بتان فرد است

این چنین فرد را کجا یابند؟

چون منی کو که حال من پرسد

یار همدرد را کجا یابند؟

صبرم از دست غم گریخت، کنون

آن جهانگرد را کجا یابند؟

هر که در عشق جان دهد مرد است

این چنین مرد را کجا یابند؟

سگ کویی ست خسرو اندر عشق

شیر ناورد را کجا یابند؟

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

آنچه یک چند آب حیوان کرد

لب لعلت هزار چندان کرد

چون بدید آفتاب رنگ لبت

لعل را زیر سنگ پنهان کرد

ابر از رشک در دندانت

گوهر خویش را پریشان کرد

تو بت آزری و نقش رخت

آتش سینه را گلستان کرد

تا نروید گلی چو تو در باغ

از دم سرد من زمستان کرد

چشم بن دور از چنان رویی

که از او چشم دور نتوان کرد

عاشقان را نهاد چشم تو بند

وانگه اندر چه زنخدان کرد

دل در آویخت جعد تو به رسن

وانگه از غمزه تیر باران کرد

هیچ روزی نگشت سایه که غم

نه سرم راچوسایه گردان کرد

گشت ویران زگریه خانه چشم

غم چنین چند خانه ویران کرد

دید خسرو خطت چوبالب گفت

که خضرمیل آب حیوان کرد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

دل بدین و بدو نخواهم داد

جز به یار نکو نخواهم داد

بی تو، ای آرزوی سینه من

سینه را آرزو نخواهم داد

مهر تو بر کسی نخواهم بست

آب حیوان به جو نخواهم داد

گر به بستان شکوفه خواهم شد

بیوفایی چو تو نخواهم داد

بوسه ای گفته ای، توقف چیست؟

یا بده یا بگو، «نخواهم » داد

با رخت سوی گل نظر نکنم

دل به رنگ و به بو نخواهم داد

سگ کویت گزید خسرو را

بعد ازین هم از او نخواهم داد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

دلبرم بی وفاست، چتوان کرد

میل او با جفاست، چتوان کرد

چون دل پادشاه کشور حسن

فارغ از هر گداست، چتوان کرد

ماجراها میان حسن و وفاست

حسن دور از وفاست، چتوان کرد؟

دلبر بیوفای عهد شکن

چون نه بر عهد ماست، چتوان کرد؟

از غمت جان به لب رسید مرا

چون ترا این رضاست، چتوان کرد؟

آن بت سست عهد سخت کمال

ظلم پیشش رواست، چتوان کرد؟

چون هنوز آن نگار شهر آشوب

بر سر ماجراست، چتوان کرد؟

دل به شوخی ربود از دستم

دلبر دلرباست، چتوان کرد؟

کلی اختیار تو خسرو

چون به دست قضاست، چتوان کرد؟

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

با رخت شب چراغ نتوان کرد

بی رخت سینه داغ نتوان کرد

پیش تو آفتاب نتوان جست

روز روشن چراغ نتوان کرد

از دو زلفت کمان شده ست تنم

خود کمان از دو زاغ نتوان کرد

باز کن لب که از چنان تنگی

میل سوی فراغ نتوان کرد

گر ز باغ رخت بری بخورم

نظری هم به باغ نتوان کرد

خشم در سر کنی به هر سخنی

با تو زین بیش لاغ نتوان کرد

بوی،خسرو،همی کشی به دماغ

بیش ازاین هم دماغ نتوان کرد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

اگر آن ماه مهربان گردد

غم دل غمگسار جان گردد

آنکه چون نامش آورم به زبان

همه اجزای من زبان گردد

ور کنم یاد ناوک چشمش

مو بر اعضای من سنان گردد

چون کنم نقش ابرویش بر دل

قد چون تیر من کمان گردد

مه ز شرم جمال تو هر ماه

در حجاب عدم نهان گردد

یارب، این آسیای دولابی

چند بر خون عاشقان گردد

چون دلم با غم تو گوید راز

در میان خانه ترجمان گردد

چون ز لعلت سخن کند خسرو

شکر از منطقش روان گردد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

خم زلفت که مشک چین آمد

با گل و لاله همنشین آمد

لب لعل تو کان پر از گهر است

خاتم حسن را نگین آمد

کوه را سایه دار نتوان کرد

جز دو زلفت که بر سرین آمد

گرچه گل ناز می کند بر شاخ

نه چو روی تو نازنین آمد

ای که پیکان تیز غمزه تو

تشنه خون حور عین آمد

صورت این کن که چین ابرویت

صورت حسن را چو چین آمد

بگزیدم لبت که خون آید

خون برون نامد، انگبین آمد

از شب زلف تو برست دلم

گشت روشن که خسرو این آمد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4365715
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث