به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

اگر آن ماه مهربان گردد

غم دل غمگسار جان گردد

آنکه چون نامش آورم به زبان

همه اجزای من زبان گردد

ور کنم یاد ناوک چشمش

مو بر اعضای من سنان گردد

چون کنم نقش ابرویش بر دل

قد چون تیر من کمان گردد

مه ز شرم جمال تو هر ماه

در حجاب عدم نهان گردد

یارب، این آسیای دولابی

چند بر خون عاشقان گردد

چون دلم با غم تو گوید راز

در میان خانه ترجمان گردد

چون ز لعلت سخن کند خسرو

شکر از منطقش روان گردد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

خم زلفت که مشک چین آمد

با گل و لاله همنشین آمد

لب لعل تو کان پر از گهر است

خاتم حسن را نگین آمد

کوه را سایه دار نتوان کرد

جز دو زلفت که بر سرین آمد

گرچه گل ناز می کند بر شاخ

نه چو روی تو نازنین آمد

ای که پیکان تیز غمزه تو

تشنه خون حور عین آمد

صورت این کن که چین ابرویت

صورت حسن را چو چین آمد

بگزیدم لبت که خون آید

خون برون نامد، انگبین آمد

از شب زلف تو برست دلم

گشت روشن که خسرو این آمد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

دل ز روی تو دور نتوان کرد

با رخت یاد حور نتوان کرد

جور تو در رخ تو نتوان گفت

گله اندر حضور نتوان کرد

چشم بد دور از چنان رویی

که از او چشم دور نتوان کرد

همچنان ساده خوشتر است لبت

کان شکر را به زور نتوان کرد

به زبانی که یابم از چو تویی

خویش را در غرور نتوان کرد

گه بگریم، گهی غزل خوانم

دل بدین ها صبور نتوان کرد

بخت باید نه زیرکی که به جهد

ماتم خویش سور نتوان کرد

سوخت چون شمع جانم وزین شمع

کار خسرو به نور نتوان کرد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

شحنه غم دواسپه می آید

صبر نزدیک من نمی پاید

روزگارم به خشم می نارد

و آسمانم به سرمه می ساید

رفت روزی که با تو خوش بودیم

هرگز آن روز رفته باز آید؟

لب چه خایی برای کشتن من؟

خود فلک پست دست می خاید

زان لب آسایشی بده دل را

زانکه از گریه می نیاساید

بعد ازینم به بند زلف مبند

کز چنین بسته هیچ نگشاید

خسروت چون به عشق شد بنده

خوانیش گر غلام خود، شاید

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

دهنت را نفس نمی بیند

مگرت هست و کس نمی بیند

یک نفس نیست کز دهان تو، دل

تنگیی در نفس نمی بیند

بلبلی چون من از گلت محروم

شکرت جز مگس نمی بیند

برگ کاهی شدم ز غم، چه کنم؟

چشم تو سوی خس نمی بیند

یک شبی خیز و میهمان من آی

فتنه خفته، عسس نمی بیند

با تو گویم که از غم تو چهاست

کاین دل بوالهوس نمی بیند

می رسد، گر دلم کند فریاد

لیک فریادرس نمی بیند

آب چشمم که از سرم بگذشت

می رود، هیچکس نمی بیند

نشود صبر، ناله خسرو

کاروان در جرس نمی بیند

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

شیوه کان ترک ماهرو داند

قتل یاران مهرجو داند

گر دلم خون کند، وگر سوزد

من کیم، زان اوست، او داند

گل چه داند که درد بلبل چیست؟

او همین کار رنگ و بو داند

شاهد مست گاه سنگ انداز

سر درویش را سبو داند

هر که در عشق دیده را تر کرد

آب روی خود آب جو داند

چند گویی دلت که دزدیده ست؟

بنده چشم ترا نکو داند

بی زبان شد ز دیدنت خسرو

کاو همه کار گفتگو داند

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

دیده در خون سزای می بیند

کان خط مشکسای می بیند

می رود مست و می بمیرد خلق

کان رخ جانفزای می بیند

پای بر دیده می نهد وز شرم

دیده بر پشت پای می بیند

گر چه فریاد می کند، سلطان

کی به سوی گدای می بیند

کور بادا رقیب کت هر روز

در میان سرای می بیند

می کند بر دلم کرشمه بسی

ناز را نیز جای می بیند

جور رویت به هر که می گویم

روی آن دلربای می بیند

دل که نشنید پند و عاشق شد

اینک اینک سزای می بیند

دیده من چهاست، اینکه دلم

از چو تو خودنمای می بیند

از جفا سوی من نمی بینی

مکن آخر خدای می بیند

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

عاشق از سینه جان برون گیرد

تا غمت را به جان درون گیرد

روی او گر شود گرفته ببین

گر نبینی که ماه چون گیرد

دیگران از پری فسون گیرند

از دو چشمت پری فسون گیرند

محنت و غم حریف و مونس وی

چون تواند که دل سکون گیرد

بی تو این چشم خون گرفته بسی

آخر این آب چند خون گیرد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

با تو در سینه جان نمی گنجد

تو درونی ازان نمی گنجد

ناتوانم ز عشق و هیچ علاج

در دل ناتوان نمی گنجد

تنگ دارد دل مرا که در او

جز تو کس، ای جوان، نمی گنجد

آنچنانی نشسته اندر دل

که نفس هم در آن نمی گنجد

می نگنجی تو در میانه جان

لیک جان در میان نمی گنجد

غم تو آشکار خواهم کرد

چه کنم، در نهان نمی گنجد

عشق در سر فتاد و عقل برفت

کاین دو در یک مکان نمی گنجد

تا که خسرو زبان گشاد از تو

سخنش در جهان نمی گنجد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

هر که را یاریار می افتد

مقبل و بختیار می افتد

ای بسا در که در محیط سرشک

هر دمم در کنار می افتد

عقرب او چو حلقه می گردد

تاب در جان مار می افتد

شام زلفش چو می رود در چین

شور در زنگبار می افتد

گرنه مست است جادویش، ز چه روی

بر یمین و یسار می افتد

گل صد برگ را دگر در دام

همچو بلبل هزار می افتد

چون ز حالش همی کنم تقریر

بخیه بر روی کار می افتد

دلم از شوق چشم سرمتش

دم به دم در کنار می افتد

رحم بر آن پیاده کو هر دم

در کمند سوار می افتد

هر که او خوار می فتد، خسرو

همچو ما باده خوار می افتد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:30 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4360574
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث