به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خطی که بر سمن آن گلعذار بنویسد

بنفشه نسخه آن بر بهار بنویسد

نسیم باد صبا شرح آن خط ریحان

به مشک بر ورق لاله زار بنویسد

بسا رساله که در آب چشم ما دریا

به دیده بر گهر آبدار بنویسد

به روزگار تواند اسیر درد و فراق

که شمه ای ز غم روزگار بنویسد

به یاد لعل تو هر لحظه چشم من فصلی

بدین دو لعل جواهر نگار بنویسد

سواد خط تو یاقوت اگر دهد دستش

بر آفتاب به خط غبار بنویسد

حدیث خون دلم این خلیفه چشمم

ازان به گرد لب جویبار بنویسد

فلک چو قصه منصور بشنود، خسرو

به خون سوخته بر پای دار بنویسد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 12:14 PM

سرم فدات چو تیغ تو گرد سر گردد

دلم نماند که تیر ترا سپر گردد

بزن تو تیر که من آن سپر نمی خواهم

که دیده را ز رخت مانع نظر گردد

چو بر زمین گذری هیچ جانور نزید

ولی به زیر زمین مرده جانور گردد

مخور فریب جوانی به حسن ده روزه

که آفتاب چو بر اوج رفت در گردد

تو برنگشتی، جانا که بخت پاسم داد

مباد هیچ کسی را که بخت برگردد

خیال تست شب و روز چشم من، شک نیست

که گل فروش به گرد گلاب گر گردد

دلم به روی تو مستسقی است بر لب آب

که هر چه بیش خورد آب، تشنه تر گردد

چه تاب جرعه دردی کشان عشق آرد

تنک دلی که هم از بوی بیخبر گردد

ز دل چگونه فراموش گردد آنکه دمی

هزار بار به جان خراب در گردد

نه آرزوست که خسرو به درد گرید، لیک

چو دل بسوزد ناچار دیده تر گردد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 12:14 PM

جهان چه بینم، چون دیدنی نمی ارزد

خوش است دهر به پرسیدنی نمی ارزد

از آنست خواب اجل چشم بند جمله جهان

که نقشهای جهان دیدنی نمی ارزد

مکن ز چرخ مدور گله، چو می دانی

که جور جام به جوریدنی نمی ارزد

مرو به درگه خلق جهان که در دنیا

همه متاع به کوبیدنی نمی ارزد

مخند شاه به زرهای زعفرانی رنگ

به جان تو که به خندیدنی نمی ارزد

هزار گونه گل است اندرین چمن، لیکن

چو بیوفاست، همه چیدنی نمی ارزد

مخور به رفق غم یار بی خرد، خسرو

که پشت گاو به خاریدنی نمی ارزد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 12:14 PM

به راه عشق سلامت چگونه در گنجد؟

زهی محال که در شوق خواب و خور گنجد

چو تیر غمزه گشاید رفیق تیرانداز

نه دوستی بود ار در میان سر گنجد

چو ما در آرزوی آستانش خاک شویم

غبار کیست که در زلف آن پسر گنجد؟

سخن همان قدری گو که من توانم زیست

نمک همان قدری زن که در جگر گنجد

به دیده تو که با خویش کرده بدخویی

نه مردمی بود ار مردم دگر گنجد

همان بضاعت عشقت بیار و بر دل نه

که درد و غم به دل تنگ بیشتر گنجد

به چشم تنگ تو چندین که ناز رعناییست

چه خوش بود که اگر شرم اینقدر گنجد

مپوش روی ز خسرو که تا ذخیره حشر

رخت بینم چندان که در نظر گنجد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 12:14 PM

غمم بکشت به کار جهان که پردازد

دلم اسیر شد و نیز جان که پردازد

من و زیادت حاجات و کنج ویرانه

درین بلا به غم خان و مان که پردازد

هزار شمع جمال آیدم به پیش نظر

دلم به سوختن خود بدان که پردازد

بدین صفت که تو مشغول حسن خویشتنی

به چاره دل بیچارگان که پردازد

بر آستان تو میرم که زیر دیوارت

چو جان دهم به من ناتوان که پردازد

به همرهی تو رفتن به باغ بیهوده ست

که پیش تو به گل و ارغوان که پردازد

روا مدار به دوری هلاک خسرو، از آنک

به جز وصال تو با عاشقان که پردازد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 12:14 PM

سپیده دم که جهانی ز خواب برخیزد

نقاب شب ز رخ آفتاب برخیزد

ز باد صبح که بر اوج آسمان گذرد

ز روی شاهد مشرق نقاب برخیزد

رود به راه رهاوی رباب مطرب صبح

حریف خفته ز بانگ رباب برخیزد

خوش آن کسی که نشیند به باده وقت سحر

نماز خفتن مست و خراب برخیزد

به روی دریا گنبد کنان رود چو سحاب

کسی که از سر می چون حباب برخیزد

کجاست ساقی بیدار بخت و خواب آلود؟

که بهر دادن جام شراب برخیزد

غلام نرگس مستم که بامداد پگاه

قدح به دست گرفته ز خواب برخیزد

به آفتاب بگویید بر نیاید تا

ز خواب خوش ملک کامیاب برخیزد

کجاست خسرو شب زنده داشته که به صبح؟

به دست کرده دلی چون کباب برخیزد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 12:09 PM

 

بتم چو روی سوی خانه کتاب آرد

ز خلق اگر نکند رخ نهان، که تاب آرد؟

رخش جریده حسن است، اندرین معنی

لبش به وجه حسن خط مشک ناب آرد

مگر ز عارض او می برد جمالت آب

که قطره های عرق بر رخ از حباب آرد

اگر به مجلس ما چنگ سر فرو نارد

بگو به مطرب عشاق تا رباب آرد

اگر تو گوش کنی در نظم خسرو را

به تحفه هر نفست گوهر خوشاب آرد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 12:09 PM

 

صبا نسیمی از آن آشنا نمی آرد

شدم خراب و ندانم، چرا نمی آرد؟

خوش است باد و لیکن چه سود، چون خبری

از آن مسافر ره دور ما نمی آرد

بکشت، کندن جانم ز هجر و مردن نیست

اجل، چگونه کنم جان، خدا نمی آرد

کرشمه چند کنی بر من، آخر این جانیست

نمی دمد ز زمین و صبا نمی آرد

نمی برد به فلک زاریم هزار دعا

چه فایده چو جواب دعا نمی آرد

ز گشت کوی تو از بس که بنده رفت از جا

چنان شده ست که خود را به جا نمی آرد

هزار خوشدلی آرد فلک همی، خسرو

ولی چه چاره که بهر گدا نمی آرد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 12:09 PM

 

نظر ز روی تو خورشید بر نمی گیرد

فلک به پیش تو نام قمر نمی گیرد

به زیر پات چو گل می کند درم ریزی

بنفشه می چند و سرو برنمی گیرد

کسی که بر لب و خال تو می نهد انگشت

کدام نکته که او بر شکر نمی گیرد

چنین که از لب تو می چکد شکر، عجب است

که آن دو لعل تو بر یکدگر نمی گیرد

صدف چو غره بدین شد که من دهان توام

چرا دهان قدری تنگ تر نمی گیرد

به آه خسرو بیدل حواله باید کرد

به عالم آتش عشق تو در نمی گیرد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 12:09 PM

کسی که یار وفادار و مهربان دارد

سعادت ابد و عمر جاودان دارد

مگر که گرد لب لعل آن صنم گشته ست

که باد صبحدم امروز بوی جان دارد

حدیث او همه روز و هلاک او همه شب

کسی بود که مرا دست بر دهان دارد

گل از جوانی مشغول حسن و خنده زنان

چه آگهست که بلبل چرا فغان دارد؟

مگر که جان بتوان بردن، ای مسلمانان

کسی ز بی غمی اندر جهان نشان دارد

بترس از آه من، ای چشم یار و برمشکن

که ناتوانی، این گرمیت زیان دارد

تبارک الله چندین دلی که سوی تو رفت

یکی چه گویی از آن جمله خان و مان دارد

رو مدار که مردار جان دهم پیشت

که چشم مست تو هم تیر و هم کمان دارد

زبان نماند، ز نامت هنوز سیری نیست

دریغ خسرو مسکین که یک زبان دارد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 12:09 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4368230
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث