به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دل رفت و آرزوی تو از دل نمی شود

دل پاره گشت و درد تو زائل نمی شود

مه می شود مقابل روی تو هر شبی

یک روز با رخ تو مقابل نمی شود

رویم زر است و بر در تو خاک می کنم

وصل تو کیمیاست که حاصل نمی شود

شد اشک من حمایل گردون ز دست تو

دستم به گردن تو حمایل نمی شود

بنشسته ام به غم که ز عشق تو خاستن

با آنکه جان همی شودم، دل نمی شود

دل منزل غم آمد و از رهزنان هجر

یک کاروان صبر به منزل نمی شود

خسرو در اوفتاد به غرقاب آرزو

چون کشتی مراد به ساحل نمی شود

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:52 AM

کاری ست در سرم که به سامان نمی شود

دردی ست در دلم که به درمان نمی شود

می کن به ناز خنده که دیوانه تر شوم

دیوانگی من چو به پایان نمی شود

رخسار می نمایی که خوش لذتی ست، آنک

جان کندنت ز دیدنت آسان نمی شود

جانم فدای نرگس او باد هر زمان

خون می کند هزار و پشیمان نمی شود

دل را ز عشق چند ملامت کنم که هیچ

این کافر قدیم مسلمان نمی شود

آن کس که گشت عاشق و بیدل ز دست تو

گویی نه عاشق است که بی جان نمی شود

خسرو که هست سوخته و خام سوز عشق

آتش زنش که پخته و بریان نمی شود

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:52 AM

هر شب دلم ز دست خیالت زبون شود

تا حال من به عاقبت کار چون شود

خونریز گشت مردم چشمت چو ساقیی

کز دست وی قرابه می سرنگون شود

باران اشک خانه چشمم خراب کرد

دستم هنوز زیر زنخدان ستون شود

تا با کمال حسن چو ماهی برآمدی

هر شب به چرخ کاهش من بر فزون شود

یک ره اگر چو کبک خرامی به سوی باغ

گر کبک بیندت به تگ پا برون شود

دل را بسوختی و هنوز از برای تو

سوگند می خورد که به آتش درون شود

یکبارگی خیال تو ما را زبون گرفت

زینگونه کس چگونه کسی را زبون شود؟

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:52 AM

هر روز چشم من به جمالی فرو شود

این دل که پاره باد گرفتار او شود

ای روی این دو دیده بدبین من سیه!

تا بهر چه به دیدن روی نکو شود؟

شوخی که دل ز من ببرد وز برای لاغ

آید درون سینه و در جستجو شود

گویم بگوی با من مسکین حکایتی

گوید میان هر دو لبم گفتگو شود

با آنکه دیده هرگز ازو مردمی ندید

هم در دو دیده مردم چشمم همو شود

شرمنده گشت اشک من از چشم من چنانک

هر لحظه آب گردد و در خود فرو شود

ابرو کشد به گوش و زنخ را کند نگاه

چوگان نهد به دوش و به دنبال گو شود

امسال خود به دام بلایی فتاده ام

کز وی به هر دمم غم صد ساله نو شود

گویم فتاده را بکش از خاک، گویدم

ارزد بدین قدر که قد من دو تو شود

هر چند کآب روی نباشد چو آب جوی

هر روز آبرویم ازو آب جو شود

آرد هم از پی لب او آب در دهان

ار دور چرخ گر گل خسرو سبو شود

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:52 AM

آن نخل تر که آب ز جوی جگر خورد

بیچاره بلبلی که از آن نخل برخورد

کشت شبت به دست نیاید، وه ای رقیب

جایی که پا گرفت، خدنگ سحر خورد

من بیخود اینچنین ز رخش گشتم، ای حریف

ورنه کسی شراب ز من بیشتر خورد؟

من کیستم که بر در تو پی سپر شوم؟

حاشا که خون من به چنان خاک در خورد

جان شد خراب هم به می اول و هنوز

دیوانه باش تا دو سه روزی دگر خورد

بهرمی مراد فراوان بود حریف

مرد آن بود که تیغ سیاست به سر خورد

ای پاسبان، ز خواب چه پرسی، ز عمر پرس

تا آنکه جاهل است غم خواب و خور خورد

خوش طوطیی ست خسرو مسکین به دام هجر

کز بخت خویش غصه به جای شکر خورد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:52 AM

عشقت خبر ز عالم بیهوشی آورد

اهل صلاح را به قدح نوشی آورد

رخسار تو که توبه صد پارسا شکست

نزدیک شد که رو به سیه پوشی آورد

شوق تو شحنه ایست که سلطان عقل را

موی جبین گرفته به چاوشی آورد

مردن به تیغ تو چو به کوشش میسر است

مرده ست آنکه میل به کم کوشی آورد

گفتم که زان لب از پی دیوانه شربتی

گفت «این مفرحی ست که بیهوشی آورد»

من ناتوان ز یاد کسی گشتم، ای طبیب

آن دارویم بده که فراموشی آورد

خسرو، اگر فسون پری نیست در سرت

چشم از فسون بپوش که مدهوشی آورد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:52 AM

ناگاه پیش ازان که کسی را خبر شود

آن بیوفای عهد شکن را سفر شود

کردند آگهم که فلان رفت و دور رفت

نزدیک بود کز تن من، جان به در شود

او می رود چو جان و مرا هست بیم آن

کو بر سرم نیابد و عمرم به سر شود

کو قاصدی که بر دل من دل بسوزدش

تا سوی آن خلاصه جان و جگر شود

لیکن خبر چگونه رساند به سوی من

قاصد که هم ز دیدن او بی خبر شود

گویی مه دو هفته بدیدش که هر شبی

بیگانه تر برآید و باریکتر شود

بی او جهان، دو چشم ندارم، که بنگرم

بیرون کشم دو دیده، اگر دست در شود

ای آب دیده، این دل پر خون ببر ز من

در پای او فگن، مگرش دل دگر شود

گر تا به لب رسید فلان را ز دیده آب

زان بیشتر بپای که بالای سر شود

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:52 AM

شبها اسیر دردم و خوابم نمی برد

وین آب دیده سوزش و تابم نمی برد

جور زمانه برد ز من هر چه بود، وای

کاین درد عاشقی و شتابم نمی برد

عمرم به بت پرستی و مستی گذشت، هیچ

خاطر به سوی زهد و ثوابم نمی برد

گر چه خوش است شربت صافی، ولی چه سود؟

کز سینه تشنگی شرابم نمی رود

از مسجد، ار چه می شنوم غلغل دعا

از گوش بانگ چنگ و ربایم نمی برد

دی یار نازنین که دل از دست ما ببرد

می خندد و نمک ز کبابم نمی برد

امشب درازی شب ظالم مرا بکشت

کاندوه غم ز جان خرابم نمی برد

من گریه را به حیله نگهداشت می کنم

ورنه کدام روز که آبم نمی برد؟

ای دل، ز قصه من و از سرگذشت خویش

افسانه ای بگوی که خوابم نمی برد

چون گل درید سینه خسرو نسیم دوست

بوی بهشت هیچ عذابم نمی برد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:52 AM

سیمین زنخ که طره عنبرفشان برد

دل را در افگند به چه و ریسمان برد

می گفت سرو دی که ازو یک سرم بلند

کو باغبان که تا سر سرو روان برد

تیغ ار چه می برد همه پیوندهای جان

فرقت بتر که همدمی دوستان برد

کسی دردناکتر بود از ضربت فراق؟

جلاد گر به گاه قصاص استخوان برد

بر عقل خویش تکیه مکن پیش عشق، از آنک

دزدی ست کو نخست سر پاسبان برد

ای هجر سخت پنجه، ببر بند بند من

عیب است آنکه ترک ز مستی کمان برد

جانا، به نام گفتن تو جان به لب رسید

کس نیست وه که تا چو منی را زبان برد

یکبار سر بر و برهان مستمند را

تا چند تیغ جور تو نامهربان برد

تو جان خسروی و به جان و سرت که گر

نبود امید وصل، ز جان و جهان برد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:52 AM

دل می بری به رفتن و هر کو چنان زود

مردم زمین ز دیده کند تا بدان رود

هنگام باز رفتن تو مردن من است

ناچار مردنی بود آن دم که جان رود

هر خامشی که روی تو بیند فغان کند

هر گه که پیر سوی تو آید، جوان رود

من منت جفای تو بر جان نهم، از آنک

شمشیر دوستان همه بر نیکوان رود

کوشم که نام تو نبرم، لیک چون کنم؟

چون هر چه در دل است مرا بر زبان رود

آسان مگیر آه و دم سرد عاشقان

ای دل، مباد بر تو که باد خزان رود

فریاد خواسته ست، بگوییش، ای رقیب

تا چند گه ز دیده مردم نهان رود

ای مه، کجا رسی به رکاب نگار من

گیرم که خود عنان تو بر آسمان رود

ما را نه بخت یار و نه یار آشنا، دریغ

این عمر بی بدل که همه رایگان رود

خسرو، اگر بتان به قصاصش روان کنند

خوشدل چنان رود که کسی میهمان رود

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:52 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4367033
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث