به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دلی کز زلف او شیرازه جمعیتی دارد

شبش خوش باد کز دوران کمند وحدتی دارد

یکی صد شد زخط سبز حسن آن لب میگون

در ایام بهاران می عجب کیفیتی دارد

شراب و شاهد و ساقی و مطرب هر که را باشد

سپندی گو بر آتش نه که خوش جمعیتی دارد

لبش امروز و فردا می کند در بوسه دادنها

نمی داند زخط چون دشمن کم فرصتی دارد

دل عاشق به فکر سینه پر خون نمی افتد

که در هر حلقه آن زلف دام صحبتی دارد

ندارد دانه ای جز خوردن دل دام صحبتها

بود در جنت در بسته هر کس خلوتی دارد

نگه دارد خدا از خواری اخوان عزیزان را!

که چون گوهر دلش آب است هر کس قیمتی دارد

به اندک فرصتی تاک از درختان گشت رعناتر

نماند بر زمین هر کس که بال همتی دارد

حباب آسا سراسر می رود در سینه اش دریا

درین دریای پرآشوب هر کس خلوتی دارد

بود در دیده ما تنگتر از حلقه خاتم

به چشم مور اگر ملک سلیمان وسعتی دارد

چنان از فکر زاد آخرت غافل بود نادان

که زیر خاک پنداری گمان فرصتی دارد

زبیم آسیا در سینه دارد چاکها صائب

به ظاهر خوشه گندم اگر جمعیتی دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:38 PM

دو روزی بیش جان سنگینی تن بر نمی دارد

گرانی از گرانجانان فلاخن برنمی دارد

از ان در دل گره چون لاله کردیم آه سوزان را

که دود آه ما را هیچ روزن برنمی دارد

سبک باشد به چشم ما زسنگ کم ترازویش

گرانجانی که سنگ از راه دشمن بر نمی دارد

مکن ناسازگاری با ضعیفان در زبردستی

که بیجوهر بود تیغی که سوزن برنمی دارد

ره آزادگی باشد گلستان مرغ زیرک را

که چشم از رخنه دل جان روشن بر نمی دارد

ندارد قرب نیکان سود چون دل آهنین افتد

که تنگی را مسیح از چشم سوزن برنمی دارد

نباشد سیری از رنگین عذاران پاک چشمان را

که شبنم تا نسوزد دل زگلشن برنمی دارد

قدم بردار اگر داری نشان مردی ای رستم

که سختی بیش ازین در چاه، بیژن برنمی دارد

زبت نتوان به افسون توبه دادن بت پرستان را

که سیل این سنگ از راه برهمن برنمی دارد

مگر گردی زنعلین تعلق هست پایم را؟

که چوب از پیش راهم نخل ایمن بر نمی دارد

وصال مهرتابان یافت صبح از اختر افشانی

که اینجا دانه می ریزد که خرمن برنمی دارد؟

برون رو از فلک صائب دل روشن اگر خواهی

که از دل زنگ، این فیروزه گلشن برنمی دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

دل حق جو نظر بر عالم باطل نمی دارد

که تیر راست کیشان تا هدف منزل نمی دارد

نیند آزادگان غافل ز احوال گرانباران

ثمر سرو و صنوبر غیربار دل نمی دارد

بخیل ترشرو ز ابرام محتاجان بود فارغ

که در چون بسته باشد از برون، سایل نمی دارد

مدار از چرخ امید گشاد دل که این دهقان

به خرمن دانه ای جز عقده مشکل نمی دارد

ترا گر هست در ره منزلی خواب فراغت کن

که چون ریگ روان، سرگشتگی منزل نمی دارد

نظر بر حق بود از خلق عارف را، که پروانه

نظر گاهی بغیر از شمع در محفل نمی دارد

غرض دلجویی بیرحمی قاتل بود، ورنه

زخاک و خون تپیدن لذتی بسمل نمی دارد

به تیغ از دامنش کوتاه اگر شد دست من، شادم

که خون بیگناهان دست از قاتل نمی دارد

ندارد قدر و قیمت در نظرها رشته بی گوهر

پریشان می شود زلفی که پاس دل نمی دارد

مرا افتاده صائب کار با خورشید رخساری

که تا دل را نسازد آب، دست از دل نمی دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

نظر عاشق به خط زان روی انور برنمی دارد

به دود تلخ از آتش دل سمندر برنمی دارد

بشو از صبر و طاقت دست اگر از عشقبازانی

که بحر بیکران عشق لنگر برنمی دارد

چه گل چیند زگلریزان انجم کوته اندیشی

که پهلو از گرانخوابی زبستر برنمی دارد

سفر کن از وطن گر آرزوی پختگی داری

که جوش بحر خامی را زعنبر برنمی دارد

نهند از تنگدستی خاکیان سر بر خط فرمان

سبو چون شد تهی از پای خم سر برنمی دارد

نگردد جمع با رنگین لباسی زیرپا دیدن

که طاوس خودآرا چشم از پر برنمی دارد

دل خود را به صد امید کردم چاک، ازین غافل

که بار شانه آن زلف معنبر برنمی دارد

مرا در پیچ و تاب رشک دارد طوطیی صائب

که از شیرین کلامی ناز شکر برنمی دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

شکوه عشق را گردون گردان برنمی دارد

که هر موری زجا تخت سلیمان برنمی دارد

دل صد چاک را کردم نثار او، ندانستم

که بار شانه آن زلف پریشان برنمی دارد

نهادم تا قدم در آستان چرخ، افتادم

زمین خانه این سفله مهمان برنمی دارد

مگر زین خاکدان بیرون روم بر مدعا گریم

تنور خام این ویرانه طوفان برنمی دارد

مگر از طوق خود قمری زمستی غافل افتاده است؟

وگرنه گردن عاشق گریبان برنمی دارد

تمنای ترحم از نگاه خونیی دارم

که دست از قبضه شمشیر مژگان برنمی دارد

از ان همچون صدف دندان طاقت بر جگر دارم

که آن سیب زنخدان بار دندان برنمی دارد

هلاک سیر چشمیهای داغ خویشتن گردم

که از لب مهر پیش هر نمکدان بر نمی دارد

شکست افتاد بر زلف از گرانیهای دل صائب

غبار گوی دل را هیچ دامان برنمی دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

عرق رخسار آن خورشید طلعت بر نمی دارد

که چشم از پشت پا نرگس زخجلت بر نمی دارد

نگردد چون سر انگشت اشارت رزق دندانها؟

ولیکن منت دست حمایت بر نمی دارد

مگر دیده است چشم خوش نگاه آن سمنبر را؟

زمین خانه بر دوشان عمارت بر نمی دارد

نپیچد سر ز زخم گاز شمع ما سیه روزان

گل این باغ شبنم از لطافت بر نمی دارد

عبث معمار آب روی خود بر خاک می ریزد

که از لطف آن هلال ابرو اشارت بر نمی دارد

بود شور قیامت نقد بر صاحبدلی صائب

که چشم خود از آن کان ملاحت بر نمی دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

تمنای فروغ آن ماه سیما برنمی دارد

کرم بی خواست چون افتد تقاضا بر نمی دارد

چوکار افتاد شیرین بی سخن انجام می یابد

که فرهاد اهتمام کارفرما برنمی دارد

درین وادی مرا بر رهنوردی رشک می آید

که تا خاری نیارد در نظر پا بر نمی دارد

کسی کان قامت بی سایه را دیده است در جولان

زسرو بوستان ناز دو بالا بر نمی دارد

به دشمن هر که یکرنگ است دل را تیره می سازد

مثال طوطیان آیینه ما برنمی دارد

مگر در پرده دل با خیال او نظر بازم

وگرنه آن رخ نازک تماشا برنمی دارد

گوارا می شود از جبهه واکرده سختیها

که بار کوه جز دامان صحرا برنمی دارد

زسنگ کودکان شد مومیایی استخوان ما

همان صائب جنون دست از سر ما برنمی دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

دل بیمار من ناز مداوا برنمی دارد

گرانی از دم جان بخش عیسی بر نمی دارد

نماند از خون دل چندان که مژگانی کنم رنگین

همان دست از دل آن مژگان گیرا برنمی دارد

مگر با خار دیوارش نظر بازی کنم، ورنه

گل این بوستان بار تماشا برنمی دارد

مبادا هیچ کافر را الهی خصم کم فرصت!

به ترک سرفلک دست از سرما برنمی دارد

به می اصلاح سودا می کنم هر چند می دانم

که خامی را زعنبر جوش دریا برنمی دارد

ز نامردان به مردان زال دنیا بیشتر پیچد

که دست از دامن یوسف زلیخا بر نمی دارد

بدان هرگز نمی گردند خوب از صحبت نیکان

ز سوزن تنگ چشمی قرب عیسی بر نمی دارد

وطن هر چند دلگیرست بر غربت شرف دارد

به آهن، دل شرار از سنگ خارا بر نمی دارد

تو می اندیشی از خار ملامت، ورنه صاحبدل

نیارد در نظر تا خار را پا بر نمی دارد

اگرچه دامن ما بر فلک چون ابر می ساید

همان خار علایق دست از ما برنمی دارد

به هر نقش و نگاری کی مقید می شود صائب؟

دلی کز سرکشی عبرت ز دنیا برنمی دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

هنرور را هنر گرد غم از دل برنمی دارد

که پروای لب خشک صدف گوهر نمی دارد

دلیل جوهر ذاتی است دلجویی ضعیفان را

که هر تیغی که باشد کند، سوزن بر نمی دارد

اگر خواهی دل روشن به آه گرم زور آور

که این آیینه غیر از آه، روشنگر نمی دارد

برآ از خویشتن گر شهپر پرواز می خواهی

که تا در بیضه باشد مرغ بال و پر نمی دارد

زنقش آرزو ساده است لوح سینه عاشق

که چون آیینه گردد صیقلی جوهر نمی دارد

لب میگون او را نیل چشم زخم باشد خط

وگرنه آتش یاقوت خاکستر نمی دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

زآه عاشقان اندیشه ای اختر نمی دارد

زدود تلخ پروا دیده مجمر نمی دارد

به تلخی صبر کن تا معدن گوهر توانی شد

که آب بحر چون شیرین شود گوهر نمی دارد

ز آسیب شکستن نیست شاخ پرثمر ایمن

غم فربه شدن صید مرا لاغر نمی دارد

چه سازم بر جگر دندان نومیدی نیفشارم؟

جراحتهای پنهان بخیه دیگر نمی دارد

درین گلزار زیبنده است تاج زر به بینایی

که چشم از پشت پای خود چو نرگس برنمی دارد

ندارد حاصلی جز ناله پیوند تهی چشمان

نیی کز چاه می آید برون شکر نمی دارد

خرد دارد غم دنیا، غرور عشق را نازم

که گر افتد زدستش هر دو عالم، برنمی دارد

غنیمت دان درین عالم وصال سبز خطان را

که باغ خلد این ریحان جان پرور نمی دارد

زبخت تیره ما شد غبارآلود خط لعلش

وگرنه آتش یاقوت خاکستر نمی دارد

به لوح ساده از روشن ضمیران صلح کن صائب

که چون آیینه گردد صیقلی جوهر نمی دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4375214
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث