به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خیال تیغ سیرابش مرا جان تازه می دارد

زمین تشنه را امید باران تازه می دارد

چه باشد قسمت ما نامرادان از وطن یارب

چو روی خود به سیلی ماه کنعان تازه می دارد؟

ز استغنا گوارا نیست بر من هیچ تردستی

مرا موج سراب از آب حیوان تازه می دارد

ندارد شربتی در کار، بیماری که من دارم

مرا بویی از ان سیب زنخدان تازه می دارد

خوشم در زلف با نظاره صبح بناگوشش

که ایمان مرا در کافرستان تازه می دارد

چه گلها از ندامت می تواند چید تردستی

که پشت دست خود از زخم دندان تازه می دارد

بر آن روشن گهر بادا گوارا دعوی همت

که روی سایلان از شرم احسان تازه می دارد

حیات جاودان بخشد به سایل، ریزش پنهان

مرا آن لب به شکر خند پنهان تازه می دارد

زخط سنگدل تنگی نبیند آن دهن یارب

که زخم عالمی را آن نمکدان تازه می دارد

غم خود می خورد گر حسن غمخواری کند ما را

سفال خویش را ناچار ریحان تازه می دارد

زخورشید قیامت فیض شبنم می برد صائب

دماغی را که آن خط چوریحان تازه می دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

دل بی غم نصیب از نقطه سودا نمی دارد

که هرگز آب شیرین عنبر سارا نمی دارد

بدار ای ناصح بیکار دست از جستجوی ما

که از خود رفته در دنبال نقش پا نمی دارد

ندارد راه در دارالامان خامشی آفت

صدف اندیشه ای از تلخی دریا نمی دارد

به نور شمع نتوان برد راه از خویشتن بیرون

که این ظلمت چراغی جز دل بیتا نمی دارد

مکن از بیخودی منع دل سودایی صائب

که وحشت دیده دست از دامن صحرا نمی دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

به قامت سرو را از قد کشیدن باز می دارد

به عارض رنگ گل را از پریدن باز می دارد

من این رخسار حیرت آفرین کز یار می بینم

سرشک گرمرو را از چکیدن باز می دارد

مرا کرده است چون آیینه حیران مجلس آرایی

که می را در رگ مست از دویدن باز می دارد

من این مژگان گیرایی کز آن خوش چشم می بینم

نگاه وحشیان را از رمیدن باز می دارد

اگر بی پرده در بازار مصر آیی، زلیخا را

تماشای تو از یوسف خریدن باز می دارد

چه مغرورست خورشید جهان افروز حسن او

که صبح آرزو را از دمیدن باز می دارد

از ان ظاهر نشد خونریزی مژگان خونخوارش

که تیغ تشنه خون را از چکیدن باز می دارد

به ظاهر تلخیی دارد سر پستان پیکانش

که طفلان هوس را از مکیدن باز می دارد

نشد زان بیقراریهای من خاطر نشان تو

که تمکین تو دل را از تپیدن باز می دارد

نمی سازد به خود مشغول دنیا اهل بینش را

که وحشت آهوان را از چریدن باز می دارد

حجاب سهل بسیارست ارباب بصیرت را

نظر را برگ کاهی از پریدن باز می دارد

ره هموار پیش دوربینان این خطر دارد

که رهرو را زپیش پای دیدن باز می دارد

زپیریها همین افسوس دل را می گزد صائب

که بی دندانیم از لب گزیدن باز می دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

کجا از تیغ سرگرم محبت باک می دارد؟

سرعاشق کمند وحدت از فتراک می دارد

ندارد پاک گوهر شکوه ای از تلخی دوران

صدف در سینه دریا دهن را پاک می دارد

مپرس از زاهدان خشک سر گوهر عرفان

که از دریا لب ساحل خس و خاشاک می دارد

زچوب خشک گردد شعله بیباک سرکش تر

کجا از دار پروا عاشق بیباک می دارد؟

لباس غنچه تنگی می کند بر خنده گلها

فلک دانسته اهل عشق را غمناک می دارد

ندارد زلف آن بیباک پروا از غبار خط

کجا اندیشه چشم شوخ دام از خاک می دارد؟

میفشان آستین بی نیازی برنواسنجی

که چون گل هر طرف چندین گریبان چاک می دارد

مکن زنهار تکلیف قبا دیوانه ما را

که عاشق از گریبان حلقه فتراک می دارد

به بخت تیره صائب صلح کن با نور آگاهی

که زنگ از بخت سبز آیینه ادراک می دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

لب نانی که از دامان سایل باز می دارد

توانگر کشتی خود را زساحل باز می دارد

زقرب یار، جان را جسم کاهل باز می دارد

که از رفتار آب سهل را گل باز می دارد

حضور خانه از دریا نگردد سیل را مانع

کجا ما را زقطع راه، منزل باز می دارد؟

که عاشق را زقرب یار مانع می تواند شد؟

ادب پروانه ما را زمحفل باز می دارد

اگر تن را زتن گردون سنگین دل جدا سازد

درین وحدت سرا دل را که از دل باز می دارد؟

ندارم بیمی از کشتن، مرا این درد می سوزد

که حیرانی مرا از عذر قاتل باز می دارد

حجاب عشق از پاس ادب غافل اگر گردد

شکوه حسن مجنون را زمحمل باز می دارد

ندارد اختیاری مور در آمیزش شکر

که دلها را از ان شیرین شمایل باز می دارد؟

حضور غنچه در گفتار آورده است بلبل را

که درد خویش از یاران یکدل باز می دارد؟

تو از ناقابلی محرومی از صاحبدلان، ورنه

که تخم پاک را از خاک قابل باز می دارد؟

به دادن می توان برداشت از هر دانه خرمنها

به کشتن تخم را دهقان زحاصل باز می دارد

در توفیق را بر روی خود دانسته می بندد

ستمکاری که فیض خود زسایل باز می دارد

چه افتاده است من جان را زقرب تن شوم مانع؟

عنان موج را دریا زساحل باز می دارد

میان یوسف و یعقوب حایل می شود صائب

مرا هر سنگدل کز صحبت دل باز می دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

چه پروا داغ من از دیده های شور می دارد؟

چه باک از دامن افشانی چراغ طور می دارد؟

از ان لبهای نو خط می توان پوشید چشم، اما

دل مجروح ما حق نمک منظور می دارد

زدل بردن نگردد سیر در ایام خط خالش

که چون این دانه گردد سبز حرص مور می دارد

مرا زیر و زبر مگذار در خاک فراموشان

که گرد دامنی این خانه را معمور می دارد

کجا هر خام دستی می تواند پنجه زد با من؟

سمندر دست بر آتش مرا از دور می دارد

توان شیرین به چشم خلق شد از دردمندیها

دل پررخنه، شان خانه زنبور می دارد

نباشد مانعی پروانه را در گرد سرگشتن

زنزدیکی مرا پاس ادب مهجور می دارد

به سربازی علم شو تا حیات جاودان یابی

که چوب دار بر پا رایت منصور می دارد

به بی برگی توان مقهور کردن نفس سرکش را

که این مکاره را بی چادری مستور می دارد

مران از کوی خود ای سنگدل زنهار صائب را

که بلبل گلشن خاموش را پرشور می دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

چه باک از عاشق بی باک آن طناز می دارد؟

زکبک مست کی اندیشه ای شهباز می دارد؟

به تسخیر تو دستم نیست، ورنه جذبه ای دارم

که از رفتار سیل تندرو را باز می دارد

اگر بلبل زند مهر خموشی بر لب گویا

که روی باغ، سرخ از شعله آواز می دارد؟

نه آسان است اخگر در گریبان ساختن پنهان

نبیند روی راحت هر که پاس راز می دارد

زشور عندلیبان است شاخ گل چنین سرکش

نیاز عاشقان معشوق را بر ناز می دارد

زفیض صبح نور از جبهه خورشید می بارد

که بزم خوبرویان رونق از دمساز می دارد

زبیم دخل باشد خامشی آتش زبانان را

زبان شمع را کوته دهان گاز می دارد

ترا گر گوشمالی می دهد دوران مپیچان سر

به قدر گوشمال آهنگ دایم ساز می دارد

مجو انجام این افسانه دور و دراز از من

که حرف زلف مهرویان همین آغاز می دارد

نپردازد به دنیای محقر همت عالی

کجا پروا زصید کبک این شهباز می دارد؟

بغیر از معنی رنگین که ریزد صائب از کلکت

کدامین سحر دیگر رتبه اعجاز می دارد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

دل بی طالع ما دلربای غافلی دارد

وگرنه بلبل از هر غنچه ای روی دلی دارد

منم کز خاکساریها ندارم بهره ای، ورنه

به حاصل می رسد هر کس زمین قابلی دارد

مروت نیست گوش نازک گل را خراشیدن

وگرنه بلبل خاموش ما درددلی دارد

نمی آید زشوق سنگ طفلان بر زمین پایم

نماند بر زمین هر کس جنون کاملی دارد

مرا سرگشتگی نگذاشت بر زانو گذارم سر

خوشا منصور کز دارفنا سرمنزلی دارد

زشرم تنگدستی از گریبان بر نیارد سر

وگرنه قطره ما همت دریادلی دارد

زبرگ عیش خالی نیست سرو از بی بری هرگز

بود بی حاصلی گر زندگانی حاصلی دارد

به چشم کم مبین تا می توانی هیچ خردی را

که از هر ذره آن خورشید تابان محملی دارد

کریمان را بلندآوازه سازد جود محتاجان

خوشا دریا که چون ابر بهاران سایلی دارد

نیندیشد زدیوان قیامت هر که مجنون شد

حسابش پاک باشد هر که فرد باطلی دارد

شراب کهنه دارد نوجوان دایم مرا صائب

نگردد پیر هرگز هر که پیر جاهلی دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

مرا پاس ادب زان آستان مهجور می دارد

ترا تمکین و ناز از صحبت من دور می دارد

نباشد حسن را مشاطه ای چون پاکدامانی

به قدر شرم، رخسار نکویان نور می دارد

لب میگون و چشم مست او را هر که می بیند

مرا در مستی و دیوانگی معذور می دارد

نگردید از ملاحت نشأه آن لعل میگون کم

چه پروا از نمک آن باده پرزور می دارد؟

نمی بینم از ان دزدیده در رخساره جانان

که دیدنهای رسوا عشق را مستور می دارد

مرا بیهوشی از پاس ادب غافل نمی سازد

نمی دانم چرا ساقی مرا مخمور می دارد

به جرأت چون طبیب بیجگر نبض مرا گیرد؟

سمندر دست بر آتش مرا از دور می دارد

اگرچه شوربخت افتاده ام اما به این شادم

که باشد ایمن از چشم آن که بخت شور می دارد

ملایم طینتی هموار سازد تندخویان را

کدو اندیشه کی از باده پرزور می دارد؟

به ریزش می توان از گوهر مقصود بر خوردن

به قدر قطره های اشک، تاک انگور می دارد

به شیرینی توان بستن زبان تندخویان را

که شهد از آتش ایمن خانه زنبور می دارد

مشو غمگین، زگردون بر نیاید گر تمنایت

که بی بال و پری پاس حیات مور می دارد

زبیدردان چه درد از دل شود کم دردمندان را؟

عیادت بیش بیمار مرا رنجور می دارد

زعیسی درد خود از ساده لوحی می کند پنهان

زهمدرد آن که راز خویش را مستور می دارد

نیارد حد شرعی مست بیحد را به خود صائب

زچوب دار کی اندیشه ای منصور می دارد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

دگر هر ذره خاکم هوای کشوری دارد

سر آسوده مغزم با پریشانی سری دارد

چسان مژگان آسایش به مژگان آشنا سازم؟

به قصد خون من هر موی در کف خنجری دارد

یکی صد می شود تخم کدورت در دل تنگم

زمین دردمندان خاک حاصل پروری دارد

گوارا باد وصل خرمن گل عندلیبان را

که آغوش من انداز میان لاغری دارد

مکن تقصیر در تعمیر دل تا دسترس داری

که هر کس هر چه دارد از برای دیگری دارد

سخن کش گو مجنبان گوشه ابرو به تحسینم

سخن بر جا نمی ماند اگر بال و پری دارد

نگردد در قیامت تکمه پیراهن خجلت

سر هر کس که اینجا با سر زانو سری دارد

مبادا لب به آب زندگی چون خضرترسازی

که هر تبخاله ای در پرده دل کوثری دارد

تهیدستی به میدان می دواند اهل دعوی را

نمی جنبد صدف از جای خود تا گوهری دارد

به گوش من زبان تیشه فرهاد می گوید

به سختی بگذراند عمر، هر کس جوهری دارد

شکر شیرینی بسیار، دل را می گزد صائب

وگرنه طوطی ما نیز تنگ شکری دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:35 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4381892
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث