به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خضر چشم حیات از آب حیوان سخن دارد

دم عیسی نفس از تازه رویان سخن دارد

سیاهی از سیاهی نگسلد تا کعبه مقصد

چه معموری است حیرانم بیابان سخن دارد

فضای تنگ گردون بست راه گفتگو بر من

خوشا طوطی که از آیینه میدان سخن دارد

به صبح سردمهر خویش ای گردون چه می نازی؟

چنین صد شمع کافوری شبستان سخن دارد

سخن شیرازه اوراق عمر بیوفا باشد

زپا هرگز نیفتد هر که دامان سخن دارد

(تلاش سرخ رویی می کنی، رنگین ترنم کن

که این لعل گرامی را بدخشان سخن دارد)

زرشک خامه خود همچو موی خویش می پیچم

که دایم دست در زلف پریشان سخن دارد

خلد چون تیر خاکی در جگر کوتاه بینان را

زبس بر چهره کلکم گرد جولان سخن دارد

سر خورشید در خون شفق غلطید از صائب

که تاب دستبرد تیغ مژگان سخن دارد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:28 PM

نفس یک پا درون خانه، یک پا در برون دارد

کسی محکم عنان بادپای عمر چون دارد؟

کجا از شادمانی بهره عقل ذوفنون دارد؟

که در زیر نگین این ملک را داغ جنون دارد

تو کز صدق عزیمت بی نصیبی فکر رهبر کن

که ما را عزم صادق بی نیاز از رهنمون دارد

زآب شور داغ تشنگی ناسور می گردد

که حرص افزون بود آن را که جمعیت فزون دارد

نیارد نغمه خارج رگ خامی زدل بیرون

خوشا آن کس که مطرب چون خم می از درون دارد

زبیم چشم، گرد کعبه در بتخانه می گردم

سمند عزم دوراندیش نعل واژگون دارد

اگر بر زندگانی اعتمادی هست، چون صائب

نفس یک پا درون خانه، یک پا در برون دارد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:28 PM

لباس عاریت پیش از طلب انداختن دارد

قماری را که بردی نیست در پی، باختن دارد

پشیمانی ندارد جان به آن جان جهان دادن

نفس در زیر آب زندگانی باختن دارد

زر و سیم جهان از مار افزون می گزد دل را

کلید گنج را از کف چومار انداختن دارد

گرانی می کند گرد علایق بر دل روشن

ازین زنگار این آیینه را پرداختن دارد

به اندک فرصتی زنگار بخت سبز می گردد

به زهر چشم گردون چند روزی ساختن دارد

نیندیشد دل کامل عیار از آتش دوزخ

زر خالص کجا اندیشه از بگداختن دارد؟

عجب پروانه بر آتش سبکروحانه می تازد

مگر در سوختن از شمع امید ساختن دارد؟

به خاک کشتگان خویش ای غارتگر جانها

اگر شمعی نیاری، قامتی افراختن دارد

نیندازی ثمر بر خاک اگر چون سرو بی حاصل

به عذر بی بریها سایه ای انداختن دارد

اگر چون سرو دارد بیگناهی گردن افرازی

خجالت میوه ای چون سر به زیر انداختن دارد

اگرچه تیغ او صائب به هر صیدی نپردازد

به امید شهادت گردنی افراختن دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:28 PM

مه ناشسته رو کی رتبه دلدار من دارد؟

که با آن تازگی گل حکم تقویم کهن دارد

مرا آیینه رویی مهر حیرت بر دهن دارد

خوشا طوطی که از آیینه میدان سخن دارد

لب لعلی که می دارد دریغ از من تبسم را

زخط در چاشنی صد طوطی شکرشکن دارد

ندارد دیده دریانوردان نور یعقوبی

وگرنه هر حبابی یوسفی در پیرهن دارد

درین میخانه پرشور هر جامی که می بینم

زیاد لعل سیراب تو آتش در دهن دارد

قفس کم نیست از گلزار اگر باشد فراموشی

مرا دلگیر از غربت همین یاد وطن دارد

درین محفل چراغی بر نسیم صبح می خندد

که از فانوس با خود خلوتی در انجمن دارد

تن آسانی نگیرد دامن دلهای روشن را

که شبنم نعل در آتش زگلهای چمن دارد

ندارد استخوان خودپرستان مغز آگاهی

جهان پوچ را گر هست مغزی، خودشکن دارد

اگرچه چون قلم صد سینه چاکش هست هر جانب

سخن نازی که دارد با من عاشق سخن دارد

خبر زان گوهر نایاب هر موجی کجا یابد؟

که از گرداب، دریا مهر حیرت بر دهند ارد

مرنجان از نقاب ای سنگدل آن روی نازک را

که یوسف را لطافت بی نیاز از پیرهن دارد

دهان می کند خوش از خمار آن لب میگون

عقیقی کز شفق خورشید تابان در دهن دارد

کجا زیر نگین آرد دل پرخون من صائب؟

سهیلی را که صد خونین جگر همچون یمن دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:28 PM

اگرچه لاله من ریشه در خاک چمن دارد

زوحشت برگ برگم داغ غربت در وطن دارد

به شمعی می برم غیرت درین هنگامه کثرت

که از فانوس با خود خلوتی در انجمن دارد

صدف را می توان سرحلقه دریادلان گفتن

که با چندین گهر مهر خموشی بر دهن دارد

مکرر می کند یک حرف را صدبار چون طوطی

سخنسازی که با آهن دلان روی سخن دارد

ز آب زندگانی خضر را لب تشنه می آرد

چه آب دلفریب است این که آن چاه ذقن دارد

حباب از بی دهانی می کشد خمیازه حسرت

زگوهر دانه یابد چون صدف هر کس دهن دارد

چو از سیماب شبنم نیست خالی گوش گل صائب

چه حاصل زین که بلبل پیش گل راه سخن دارد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:28 PM

مرا نازک نهالی قصد جان ناتوان دارد

که تیغش جوهر از پیچ و خم موی میان دارد

کدامین آتشین رخسار بزم افروز عالم شد؟

که خون زاهدان خشک، جوش ارغوان دارد

نصیبی نیست غیر از درد و داغ عشق عاشق را

هما از سفره شاهان نظر بر استخوان دارد

هجوم زیردستان نفس رعنا را کند کافر

زطوق قمریان زنار سرو بوستان دارد

از ان از تیغ خورشیدست هر دم تیزتر عاشق

که از سنگ ملامت هر قدم چندین فسان دارد

نیندازد زقیمت خاکساری پاک طینت را

کجا گرد یتیمی آب گوهر را زیان دارد؟

چه باشد یارب از درد طلب حال تهیدستان

در آن دریا که گوهر پیچ و تاب ریسمان دارد

از آن از جبهه خورشید دایم نور می بارد

که با آن منزلت پیوسته سر بر آستان دارد

ندارم از قماش حسن آگاهی، همین دانم

که چون رخسار یوسف آتشی این کاروان دارد

سلیمان مور را در دست خود جا داد چون خاتم

که می گوید بزرگان را سبکروحی زیان دارد؟

مشو ای لاله رخسار از دل مجروح ما غافل

که آتش را گلستان این کباب خونچکان دارد

سخن چون آب حیوان زنده می دارد سخنور را

پر طوطی زگویایی بهار بی خزان دارد

برآ از پرده هستی اگر آسودگی خواهی

که طوفان حوادث بال و پر زین بادبان دارد

زسختیهای راه کعبه مقصد چه می پرسی؟

که از دلهای سنگین بتان سنگ نشان دارد

چو افتادی به بحر عشق دست و پا مزن صائب

که از تسلیم، ساحل این محیط بیکران دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:28 PM

مرا فکر غریب آواره دایم از وطن دارد

که از نازک خیالان اینقدر درد سخن دارد؟

اگر نه روی گرم کارفرما در نظر باشد

که در شبها چراغی پیش دست کوهکن دارد؟

سفر کن تا چو یوسف شمع امیدت شود روشن

که گردد کور هر کس رو به دیوار وطن دارد

کف خاکستری شد خضر از داغ پشیمانی

چه آب خوشگوار است این که آن چاه ذقن دارد

کدامین غنچه لب در صحن این گلزار می خندد؟

که از شرمندگی گل رو به دیوار چمن دارد

تو ظاهر بین کف از بحر و صدف می بینی از گوهر

وگرنه هر حبابی یوسفی در پیرهن دارد

سخن رنگ حقیقت بر گرفت از پرتو صائب

سهیل تازه رو کی اینقدر حق بر یمن دارد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:28 PM

مرا از لاف نه عجز سخن کوته زبان دارد

زجوهر تیغ من بند خموشی بر زبان دارد

نه از منزل خبر دارم، نه از فرسنگ آگاهی

سرزنجیر مجنون مرا ریگ روان دارد

شکستم قدر خود از جستن درمان، ندانستم

که اینجا مومیایی نیز درد استخوان دارد

در آن صحرا که مرغ من زغفلت دانه می چیند

زمین از تار و پود دام در بر پرنیان دارد

چه بیدردست بلبل در میان نغمه پردازان

که با شغل گرفتاری دماغ گلستان دارد

پناهی نیست در روی زمین خوشتر زبی برگی

کجا خار سر دیوار پروای خزان دارد؟

کدامین گرمرو یارب ازین صحرا مسافر شد؟

که هر ریگی درین وادی عقیقی در دهان دارد

به دست خود سلیمان مور را از خاک می گیرد

که می گوید سبکروحی بزرگی را زیان دارد؟

به جرم این که چون گل خنده رو افتاده ام صائب

به قصد جان من هر خار تیری در کمان دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:28 PM

چه غم دیوانه ما از گزند آسمان دارد؟

که نیل چشم زخم از جای سنگ کودکان دارد

شکوه خامشی در ظرف گفت وگو نمی گنجد

سخن هر چند سنجیده است هیبت را زیان دارد

به احوال من زیر و زبر گردیده می پرسی؟

زلنگر کشتی دریایی من بادبان دارد

خلاصی نیست ممکن زخمی آن تیغ مژگان را

کجا پنهان شود صیدی که زخم خونچکان دارد

چه افتاده است بلبل سر ز زیر پر برون آرد؟

در آن گلشن که هر برگی زشبنم دیده بان دارد

عجب دارم کلید ناله من نشکند صائب

که این گلزار قفل سختی از گوش گران دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:28 PM

من و حسنی که نیل چشم زخم از آسمان دارد

کند در لامکان جولان و در هر دل مکان دارد

چسان مجنون نظر بردارد از چشم غزالانش؟

که گرگش حسن یوسف کاروان در کاروان دارد

درین محفل زبخت سبز، گل روشندلی چیند

که چون شمع از گداز جسم خود آب روان دارد

نباشد گر وطن، غربت گوارا می شود بر دل

قفس را تنگ بر من خارخار آشیان دارد

نپردازد به لیلی حیرت مجنون درین وادی

که پروای سر و سامان، که فکر خانمان دارد؟

به لنگر می توان گل چید ازین دریای پرشورش

وگرنه کشتی ما بال و پر از بادبان دارد

زبیدردی مدان گر عاشق صادق بود خندان

که صبح از پرتو خورشید تب در استخوان دارد

زحرف راست می سوزند دایم راستان صائب

که صبح صادق از خورشید آتش در دهان دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4378434
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث