به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

نشان یوسف گم گشته پیدا از تو می گردد

چراغ دیده یعقوب بینا از تو می گردد

تو چون در جلوه آیی از که می آید عنا نداری؟

که کوه طور در دامان صحرا از تو می گردد

فریبنده است چندان شیوه های چشم مخمورت

که بی تکلیف، زاهد باده پیما از تو می گردد

دل صد پاره ما را به داغ عشق روشن کن

که ذرات جهان خورشید سیما از تو می گردد

ترا هر کس که دارد از غم دنیا چه غم دارد؟

که چون می تلخی عالم گوارا از تو می گردد

به خورشید جهانتاب است چشم ذره ها روشن

نبیند روز خوش هر کس که تنها از تو می گردد

ترحم کن به حال بلبلان از گلستان مگذر

که گلهای چمن یکدست رعنا از تو می گردد

جدایی نیست چون تسبیح از هم خاکساران را

دل ما را به دست آور که دلها از تو می گردد

مزن مهر خموشی بر لب حرف آفرین صائب

که هر جا عندلیبی هست گویا از تو می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:31 PM

به الزام پیاپی مدعی ملزم نمی گردد

اگر صد سال اندامش دهی آدم نمی گردد

دل معمور را سامان پیچ و تاب نمی باید

به قد خم کسی سر حلقه ماتم نمی گردد

چرا تصدیع بی حاصل دهم خار مغیلان را؟

نمازی دامنم از چشمه زمزم نمی گردد

به دریا کن دل ای ساقی و خم را در میان آور

سر ما گرم ازین پیمانه کم کم نمی گردد

چه چشمک می زنی ای سوزن عیسی به زخم من؟

رفو این دستگاه از رشته مریم نمی گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:31 PM

شود خرج زمین هر سر که سودایی نمی گردد

نشیند در گل آن کشتی که دریایی نمی گردد

فروغ شمع را فانوس نتواند نهان کردن

نظر بستن حجاب نور بینایی نمی گردد

رعونت مانع است از بردباری سربلندان را

به گردبار سرو از راه رعنایی نمی گردد

الف با هر چه پیوندد علم باشد به تنهایی

دو تا سر رشته وحدت زیکتایی نمی گردد

زخون خوردن ندارد غمزه خونخوار او سیری

خمارآلود سیر از باده پیمایی نمی گردد

زکثرت نیست بر خاطر غباری چشم حیران را

که خلق آیینه را تنگ از تماشایی نمی گردد

خطرزه از کمان سخت بیش از سست می دارد

دو بالا رشته عمر از توانایی نمی گردد

گل بی خار گردد بستر آن راهرو صائب

که بار خاطر خار از سبکپایی نمی گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:31 PM

به زنجیر تعلق خلق را دست قضا بندد

چو صیادی که صید کشتنی را دست و پا بندد

شکار لنگ می جویند صیادان کم فرصت

همیشه پای خواب آلود را غفلت حنا بندد

نگردد توتیا در زیر دیوار گرانجانی

چو برگ کاه هر کس خویش را بر کهربا بندد

قضا چون سایه از دنباله اعمال می آید

گناه لغزش خود را چرا کس بر قضا بندد؟

قضا را دست پیچ خود کند در کجروی نادان

گناه خویشتن را کور دایم بر عصا بندد

درین میخانه هر کس در دل خم راه می جوید

همان بهتر که چون ساغر لب از چون و چرا بندد

به زهد خشک نتوان عشق را مغلوب خود کردن

چگونه دست آتش را کسی با بوریا بندد؟

اگر از طعنه عاجزکشی صائب نیندیشد

به آه گرم دست کهکشان را بر قفا بندد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:31 PM

معانی اهل صورت را به گرد دل نمی گردد

به منزل، چون مصور شد، ملک داخل نمی گردد

نبرد از مغز زاهد باده گلرنگ خشکی را

به آب زندگانی این زمین قابل نمی گردد

نگاه بی غرض با حسن در یک پیرهن باشد

حجاب چشم مجنون پرده محمل نمی گردد

دل بیتاب پاس عصمت معشوق می دارد

به گرد شمع، این پروانه در محفل نمی گردد

نگردد سنگ راه سالکان آسایش دنیا

که سیل تندرو آسوده در منزل نمی گردد

نباشد بار بر آزاد مردان عقده مشکل

قد سرو و صنوبر خم زبار دل نمی گردد

به امید برومندی نهالی را رسانیدم

ندانستم کز او جز بار دل حاصل نمی گردد

زقتلم چون حنا آن دست سیمین را نگارین کن

که خون من و بال دامن قاتل نمی گردد

دم نشمرده صائب جنگ دارد با دل روشن

که صبح صادق از پاس نفس غافل نمی گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:31 PM

نه از رحم است اگر نخجیر من بسمل نمی گردد

به خون من زبان خنجر قاتل نمی گردد

مرا نتوان به ناز و سر گرانی صید خود کردن

نگردم گرد معشوقی که گرد دل نمی گردد

غبار خاطر خلوت سرای او چرا گردم؟

میان دوستان دیوار و در حایل نمی گردد

به هر جانب که رو آرم، نظر بر چشم او دارم

که صید زخمی از صیاد خود غافل نمی گردد

گزیری نیست از خاشاک عصیان بحر رحمت را

کریمان را دکان جود بی سایل نمی گردد

به یک طالع مگر با ناخن از صلب قضا زادم؟

که رزق من بغیر از عقده مشکل نمی گردد

تو از شوریدگی بر خود جهان شوریده می بینی

کدامین موج در بحر رضا ساحل نمی گردد؟

نرفت از می غبار زهد خشک از جبهه زاهد

به سعی ابر رحمت این زمین قابل نمی گردد

شراب تلخ از انگور شیرین خوب می آید

نباشد تا خرد کامل، جنون کامل نمی گردد

چه دولت خوشتر از خشنودی خصم است عارف را؟

چرا صائب به جرم خویشتن قایل نمی گردد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:31 PM

برون آمد زلب چون حرف، دیگر برنمی گردد

به زندان صدف از گوش، گوهر بر نمی گردد

شلایین است در صورت پذیری دیده حیران

ازین آیینه عکس روی دلبر برنمی گردد

زسختی قابل اصلاح نبود دل ترا، ورنه

ازین دریا کدامین موم، عنبر برنمی گردد؟

ندارد حاصلی منصور را از دار ترساندن

به چوب منع این سایل از ان در بر نمی گردد

فنا گردد به فکر ذات حق هر کس که می افتد

از ان دریای بی ساحل شناور بر نمی گردد

به فکر سینه سوزان، دل وحشی کجا افتد؟

زمجمر چون سپندی جست دیگر برنمی گردد

زمین خاکساری خودنمایی بر نمی دارد

که اینجا می کشد گردن که بی سر بر نمی گردد؟

تو از سنگین دلی بر کوه داری پشت، ازین غافل

که تیر آه از سد سکندر بر نمی گردد

نیم نومید از رحمت که از بدخویی طفلان

برات شیر از پستان مادر بر نمی گردد

زروی گرم، کار مهر تابان می کند ساقی

ازین میخانه کس با دامن تر بر نمی گردد

نمی گردد به افسون روی گردان خط از ان لبها

به حرف و صوت این طوطی زشکر بر نمی گردد

به خط عاشق نظر زان چهره گلگون نمی پوشد

به دود تلخ از آتش سمندر بر نمی گردد

نگردد کامیاب از زلف خوبان هر پریشانی

زهندستان یکی از صد، توانگر بر نمی گردد

جواب نامه من قاصد از دلدار چون آرد؟

که از دلبستگی ز انجا کبوتر بر نمی گردد

نگیرد باده گلرنگ جای خون دل صائب

به شیر دایه طفل از شیر مادر بر نمی گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:31 PM

دل دیوانه من از سپاهی بر نمی گردد

دم شمشیر برق از هر گیاهی بر نمی گردد

طلبکار تو از شوق آتشی در زیر پا دارد

که چون سیلاب از هر سنگ راهی بر نمی گردد

مگر خودروی گردان گردد از بیداد آن بدخو

وگرنه این ورق از هیچ آهی بر نمی گردد

سزای خاکمال خط مشکین است رخساری

کز او مطلب روا هرگز نگاهی بر نمی گردد

غبار خط نگردد مانع نظاره عاشق

که صاحبدل زهر گرد سپاهی بر نمی گردد

رخ امید ما ای قبله گاه آرزومندان

زبر گرداندن طرف کلاهی بر نمی گردد

کدامین ناصح بیدرد می آید به بالینم؟

کز این ماتم سرا ابر سیاهی بر نمی گردد

کدامین مرغ شب بی آشیان آرام می گیرد؟

بغیر از دل که از زلف سیاهی بر نمی گردد

منم کز روی آتشناک او بی بهره ام، ورنه

کدامین خار ازو زرین گیاهی بر نمی گردد؟

مخوان افسون که دل چون چشم از پرواز بیتابی

به جای خویش از هر برگ کاهی بر نمی گردد

کدامین بی سر و پا می گذارد رو درین وادی؟

کز اقبال جنون صاحب کلاهی بر نمی گردد

زمحراب دو ابروی تو ای روشنگر دلها

رخ امید ما از هر گناهی بر نمی گردد

زچشم بد خدا خورشید تابان را نگه دارد

که خشک از چشمه اش هرگز نگاهی بر نمی گردد

اگرچه دشت پیمایی به مجنون ختم شد صائب

ره یک روزه ما را به ماهی بر نمی گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:31 PM

خط از خون مانع آن غمزه کافر نمی گردد

زبان شمشیر را پیچیده از جوهر نمی گردد

بلایی نیست چون افسردگی دلهای روشن را

نمی گردد یتیم این قطره تا گوهر نمی گردد

از ان از گرد عصیان رو نمی تابم که آیینه

نگردد تا سیه، مشتاق روشنگر نمی گردد

شکایت نیست از دور فلک ارباب عرفان را

دل مستان ملول از گردش ساغر نمی گردد

صدا از کوه برگردد، عجب کوهی است تمکینش

که از دلبستگی فریاد از آنجا برنمی گردد

عبث آن جنگجو بر آب و آتش می زند خود را

برات خط چو حکم آسمانی برنمی گردد

نمی سوزد چراغ هیچ کس تا صبحدم صائب

کدامین اخگر سوزنده خاکستر نمی گردد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:31 PM

دل چرخ بداختر نرم از یارب نمی گردد

به افسون این گره باز از دم عقرب نمی گردد

نمی آید زچندین چشم کار یک دل روشن

شب تاریک، روز از کثرت کوکب نمی گردد

زباران ساز شد گلبانگ رعد ابر بهاران را

بلند آوازه بی ریزش کس از منصب نمی گردد

حجاب باده لعلی نگردد سبزی مینا

زخط پوشیده رنگ سیب آن غبغب نمی گردد

به حرف پوچ صائب هر که نگشاید دهان خود

شهید زخم دندان ندامت، لب نمی گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:31 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4378909
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث