به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

مرا از حرفهای قالبی دل تنگ می گردد

زعکس طوطیان آیینه ام پرزنگ می گردد

گرانی می کند بر خاطرم یاد سبکروحان

پری بر شیشه نازکدل من سنگ می گردد

به یاد خلوت آغوش او هرگاه می افتم

فضای آسمان بر دیده من تنگ می گردد

که دارد یاد معشوقی به این کیفیت از خوبان؟

عرق بر چهره صافش می گلرنگ می گردد

مگر شد کاروانسالار، شوق آتشین پایم؟

که برق و و باد در دنبال عذر لنگ می گردد

سفر آسان کند هر عقده مشکل که پیش آید

پر و بال فلاخن وقت گردش سنگ می گردد

حیا افزون کند گیرایی چشم نکویان را

زنور شرم این شهباز زرین چنگ می گردد

مروت نیست همکاران شیرین را خجل کردن

وگرنه کوهکن با من کجا همسنگ می گردد؟

دل خوش مشرب من صلح کل کرده است با عالم

که آب صاف با هر شیشه ای یکرنگ می گردد

گذارد رو به صحرا چون دل دیوانه از شهری

که در جیب و بغل اطفال را گل سنگ می گردد؟

به هر برگی درین گلزار پیوند دگر دارم

شود گر غنچه ای درهم، دل من تنگ می گردد

محرک بر سر گفتار می آرد سخنور را

که از مضراب اکثر سازها آهنگ می گردد

از ان عاشق به آتشهای رنگارنگ می سوزد

که هر ساعت به رنگی حسن پر نیرنگ می گردد

مخوان بر زاهدان خشک هرگز شعر تر صائب

که آب چشم نیسان در صدفها سنگ می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:27 PM

ز خط آیینه روی که جوهردار می گردد؟

که در پیراهن آیینه جوهر خار می گردد

خجالت می کشم از نامه های بی جواب خود

که بار خاطر آن رخنه دیوار می گردد

جدا از پرتو رخسار او آیینه ای دارم

که صیقل تا کمر در سبزه زنگار می گردد

قدم از خار می دزدیدم از کوتاه بینیها

ندانستم که خار پا گل دستار می گردد

یکی شد با فروغ مهر تا شبنم برید از گل

چه دولتها نصیب دیده بیدار می گردد

رگ خواب مرا ذوق شبیخون گلی دارد

که چشم شبنمی گر می پرد بیدار می گردد

اگر سنگ کمی داری ترازو را فلاخن کن

که اینجا محتسب پیوسته در بازار می گردد

اگر از شکر زلفش یک نفس خاموش بنشینم

زکافر نعمتی مو بر تنم زنار می گردد

در آن محفل که صائب می کند میخانه پردازی

سر خورشید از یک ساغر سرشار می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

دل از گفتار ناسنجیده بی آرام می گردد

که شکر خواب، تلخ از مرغ بی هنگام می گردد

تلافی را مکافات عمل در آستین دارد

دهن گوینده را تلخ اول از دشنام می گردد

ندارد نامداری حاصلی غیر از سیه رویی

عقیق از ساده لوحیها به گرد نام می گردد

دوامی نیست رنگ آمیزی میهای لعلی را

نبیند زردرویی هر که خون آشام می گردد

اگر خورشید تابان پخته می سازد ثمرها را

زروی آتشین چون آرزوها خام می گردد؟

کند هر کس که در دولت فرامش دوستداران را

زدولت کام دل نادیده، دشمنکام می گردد

مروت نیست خندیدن به حال ما سیه روزان

زخط صبح بناگوش تو آخر شام می گردد

شود چون از شراب لاله گون گلگل رخ ساقی

پی تسخیر دل، گیرنده چون گلدام می گردد

به حسن استماع از شکوه خالی می شود دلها

دل مینا تهی از گوش پهن جام می گردد

مه تابان کجا مستور از ابر تنک گردد؟

نهان در جامه کی آن سروسیم اندام می گردد؟

زعاشق دار و گیر حسن سرکش می شود افزون

که بهر سرو، طوق قمریان گلدام می گردد

مگر از التفات خاص تسخیرش کنی، ورنه

تسلی کی دل صائب به لطف عام می گردد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

دل صد پاره زان گرد می گلفام می گردد

که این اوراق را شیرازه خط جام می گردد

ندارد دل قرار از گردش گردون، چه دورست این

که طفل از جنبش گهواره بی آرام می گردد

درین محفل که صاف از درد و درد از صاف می جوشد

صفای وقت دارد هر که درد آشام می گردد

کدامین مرغ زیرک را قضا در دام می آرد؟

که اشک شادیی برگرد چشم دام می گردد

غزال شهری من سایه را صیاد می داند

وگرنه آهوی وحشی به مجنون رام می گردد

به دست آرزو دادم عنان دل، ندانستم

که این گلگون سرکش از دویدن خام می گردد

زبان چرب چشم شور را در چاشنی دارد

نمک در پرده های دیده بادام می گردد

محبت با دل بی نقش نرد عشق می بازد

درین عالم عقیق ساده صاحب نام می گردد

اگرنه مستحق محروم می باشد، چرا صائب

ادای خاص او دایم نصیب عام می گردد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

از ان در خلوت معشوق بر من حال می گردد

که از چشم سخنگو صحبت من قال می گردد

زجوش لاله محضرهاست گرد تربت مجنون

نپنداری که خون عاشقان پامال می گردد

زسربازی توان سر حلقه دریادلان گشتن

نگون چون می شود این کاسه مالامال می گردد

زرشک زلف گستاخ تو در دل داغها دارم

که چون پرگار گرد مرکز آن خال می گردد

به دریای شراب افکن من لب تشنه را ساقی

که ساغر بر لب من آتشین تبخال می گردد

ز اکسیر محبت شد طلا خاک وجود من

سمندر در حریم شعله زرین بال می گردد

سبک شد دوش خاک از سیاه جسم ضعیف من

همان دشمن مرا چون سایه در دنبال می گردد

اگر صد کوه تمکین عقل بر زانوی خود بندد

سپند گرمی هنگامه اطفال می گردد

زپیچ و تاب ادبار سبک جولان مشو در هم

که آخر جوهر آیینه اقبال می گردد

در آن گلشن که من چون لاله داغ تشنگی دارم

زشبنم ساغر خورشید مالامال می گردد

زفضل حق نماند در گره کار کسی صائب

هر انگشتی زبان گردد، زبان چون لال می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

زدست تنگ بر بی برگ دنیا تنگ می گردد

به ره پیما زکفش تنگ صحرا تنگ می گردد

زجان بگسل اگر آزاده ای، کز رشته مریم

جهان چون دیده سوزن به عیسی تنگ می گردد

زشورم رخنه ها چون کهکشان افتاد در گردون

که می پرزور چون افتاد مینا تنگ می گردد

برآر از قید عقل و هوش دل را، کز نگهبانان

به طفل شوخ میدان تماشا تنگ می گردد

زکثرت نیست بر خاطر غباری سینه صافان را

زجوش عکس بر آیینه کی جا تنگ می گردد؟

زشوق قطع راه عشق اگر برخود چنین بالد

به نقش پای من دامان صحرا تنگ می گردد

وطن زندان شود بر هر که گردد در هنر کامل

که بر گوهر چو غلطان گشت دریا تنگ می گردد

به ریزش هر که عادت کرد در میخانه همت

به افشردن گلویش کی چو مینا تنگ می گردد؟

جهان در دیده کوتاه بینان وسعتی دارد

به مقدار بصیرت ملک دنیا تنگ می گردد

تلاش صدر در بیرون در بگذار و خوش بنشین

که بر بالانشینان بیشتر جا تنگ می گردد

چه سازد تنگنای شهر صائب با جنون من؟

که بر دیوانه من کوه و صحرا تنگ می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

زخاموشی دل آگاه روشن بیش می گردد

فروغ شمع ما در زیر دامن بیش می گردد

کمینگاهی است خواب امن سیلاب حوادث را

دل بیدار را وحشت ز مأمن بیش می گردد

امید فتح باب از چشم بینا داشتم، غافل

که از در بستن این غمخانه روشن بیش می گردد

نگردد حرص را کوتاه دست از لقمه سنگین

چو بندد بر شکم سنگ این فلاخن بیش می گردد

گریبان چاک سازد بخیه منت غیوران را

نمایان زخم ما از چشم سوزن بیش می گردد

مرا بگذار چون پرگار تا گرد جهان گردم

که سرگردانیم از پا فشردن بیش می گردد

مجو از نعمت بسیار سیری از تهی چشمان

که این غربال سرگردان زخرمن بیش می گردد

زخط عنبرین شد شوخی آن چشم مست افزون

چو خون شد مشک، آهو را رمیدن بیش می گردد

شب وصل تو می لرزم به چشم از گریه شادی

خطر باشد چراغی را که روغن بیش می گردد

لب پیمانه می را مکیدن خشک اگر سازد

لب او را طراوت از مکیدن بیش می گردد

بجز رویش که گلگل شد زتأثیر نگاه من

کدامین گل درین گلشن زچیدن بیش می گردد؟

زخط شد خار خار دلربایی حسن را افزون

که حرص گل به جمع زر زدامن بیش می گردد

عرق پاک از جبینش می کند مشاطه زین غافل

که آب چشمه ها از پاک کردن بیش می گردد

به عجز اقرار کن صائب، وگرنه نفس سرکش را

چو شمع از سر زدن رگهای گردن بیش می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

به قتل هر که مایل آن دل بیباک می گردد

گریبان بر گلویش حلقه فتراک می گردد

به خورشید درخشان می رسد چون قطره شبنم

دل هر کس که آب از روی آتشناک می گردد

فروغ شمع می سازد منور چشم روزن را

اگر پاک است دل، آخر نظر هم پاک می گردد

مباد هیچ کس را روز سختی در کمین یارب

که گندم را زبیم آسیا دل چاک می گردد

زپیچ و تاب فکرت در دل شبها مشو در هم

که آخر جوهر آیینه ادراک می گردد

خشن پوشی گزیدم بهر زجر نفس، ازین غافل

که آتش فربه از پیراهن خاشاک می گردد

مخور چون غنچه گل از نسیم صبح، دم صائب

که جمعیت به گرد خاطر غمناک می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

کجا دیوانه را دل از ملامت تنگ می گردد؟

که نخل بارور را دل سبک از سنگ می گردد

زدست انداز گردون کوته اندیشی که می نالد

نمی داند که ساز از گوشمال آهنگ می گردد

زبس عالم سیه در چشمم از نادیدنیها شد

مرا آیینه دل صیقلی از زنگ می گردد

به آهی کوه تمکین نکویان را سبک سازم

به من فرهاد سنگین دست کی همسنگ می گردد؟

چرا اندیشم از گرد گنه با رحمت یزدان؟

به دریا سیل چون پیوسته شد یکرنگ می گردد

اگر از زنگ می گردد سیاه آیینه ها را دل

صفای چهره افزون از خط شبرنگ می گردد

مخوان بر زاهدان خشک طینت شعر تر صائب

که آب چشم نیسان در صدفها سنگ می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

 

شود چون بیش نعمت، مایه تشویش می گردد

که نوش بی حساب آهن ربای نیش می گردد

درین بازار هر کس خود فروشی پیشه می سازد

اگر دریای پر گوهر بود درویش می گردد

یکی صد می شود زور کمان از حلقه گردیدن

کی از پیری مسلمان نفس کافر کیش می گردد؟

چنان کز بال و پر طاوس را زیبایی افزاید

زخط سبز حسن ساده رویان بیش می گردد

زخونریزی نگردد قامت خم تیغ را مانع

زپیری بدگهر را دل سیاهی بیش می گردد

چنان کز ابر بی باران شود باطل زراعتها

زافلاس کریمان عالمی درویش می گردد

گر از ناخن رخ آیینه را نتوان خراشیدن

زخط چون صفحه رخسار خوبان ریش می گردد؟

مرا از آن گوشه میخانه افتاده است خوش صائب

که هر کس می گذارد پا در او بیخویش می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4378421
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث